جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: ۱. محل. ۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد. ۳. منزل. ۴. اثر باقیمانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت. ۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست. ۶. جانشین؛ عوض؛ ازا: ♦ اگر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست / حرامم باد اگر من جان بهجای دوست بگزینم (حافظ: ۷۰۸). ۷. [مجاز] مقام. ۸. [مجاز] موقعیت: ♦ سپهرش بهجایی رسانید کار / که شد نامور لؤلؤ شاهوار (سعدی۲: ۱۱۵). ۹. حد؛ اندازه: ♦ سخن چون بهتندی بهجایی رسید / که این ماه را سر بباید برید (فردوسی: لغتنامه: جا). ۱۰. قسمتی از یک چیز. 〈 بر جا: ‹برجای› ثابت؛ برقرار. 〈 بر جا داشتن: (مصدر متعدی) برقرار ساختن: ♦ همان عهد دیرینه برجای داشت / عملهای پیشینه برپای داشت (نظامی۵: ۷۸۳). 〈 بر جا ماندن: (مصدر لازم) باقی ماندن؛ برقرار ماندن. 〈 به جا: ۱. کاری یا امری که در موقع مناسب و شایسته انجام شود. ۲. درخور؛ لایق. 〈 به جا آوردن: (مصدر متعدی) [مجاز] ۱. انجام دادن کاری یا امری از طاعت و عبادت و مراسم احترام: ♦ اگر اینک گفتم بهجای آورید / سر کینه جستن به پای آورید (فردوسی: ۳/۲۰۱). ۲. دریافتن. ۳. شناختن کسی یا چیزی. 〈 به جایِ: [قدیمی] ۱. درحقِ: ♦ پدر بهجای پسر هرگز این کرم نکند / که دست جود تو با خاندان آدم کرد (سعدی: ۱۶۸). ۲. دربارۀ. 〈 جا افتادن: (مصدر لازم) ۱. در جای خود قرار گرفتن عضوی که تکان خورده و از بند دررفته. ۲. به جای خود برگشتن هر چیزی که از محل مخصوص خود بیرون آمده و جابهجا شده باشد. 〈 جا انداختن: (مصدر متعدی) ۱. از قلم انداختن. ۲. کار گذاشتن چیزی در محل مخصوص خودش. ۳. (پزشکی) برگرداندن استخوانی که از بند یا مفصل تکان خورده و جابهجا شده به جای خود و بستن و معالجه کردن آن. ۴. گستردن رختخواب. 〈 جا خوردن: (مصدر لازم) تکان خوردن و حیرت کردن از دیدن چیزی عجیب یا پیشامد ناگهانی یا شنیدن خبری حیرتانگیز؛ یکه خوردن. 〈 جا خوش کردن: (مصدر متعدی) ۱. جایی را پسندیدن و در آنجا اقامت کردن. ۲. [مجاز] بسیار ماندن در جایی. 〈 جا دادن: (مصدر متعدی) ۱. چیزی را در جایی قرار دادن. ۲. برای کسی جایی معین کردن و او را نشاندن. 〈 جا داشتن: (مصدر لازم) جادار بودن؛ گنجایش داشتن؛ وسعت داشتن. 〈 جا رفتن: (مصدر لازم) ۱. قرار گرفتن قطعهای در جای اصلی خود. ۲. در بازی ورق، ریختن ورقهایی که بازیکن در دست دارد و به نظرش برنده نیست روی ورقهای دیگر، به نشانۀ صرفنظر کردن از شرکت در آن دست. 〈 جا زدن: (مصدر لازم) [مجاز] ۱. منصرف شدن. ۲. تسلیم شدن. ۳. (مصدر متعدی) فروختن یا دادن جنس بنجل و نامرغوب بهجای جنس خوب. ۴. (مصدر متعدی) قرار دادن قطعهای در جای اصلی خود. 〈 جا شدن: (مصدر لازم) قرار گرفتن کسی یا چیزی در جایی یا در ظرفی. 〈 جا کردن (دادن): (مصدر متعدی) ۱. گنجاندن. ۲. داخل کردن. 〈 جا گذاشتن (گذاردن): (مصدر متعدی) بهجا نهادن؛ قرار دادن؛ چیزی را در جایی گذاشتن. 〈 جا گرفتن: (مصدر لازم) ۱. گُنجیدن. ۲. جایی برای خود اختیار کردن؛ محلی را به خود اختصاص دادن. 〈 جا گرم کردن: (مصدر لازم) ۱. [مجاز] قرار گرفتن در جایی: ♦ از آن سرد آمد این قصر دلآویز / که چون جا گرم کردی گویدت خیز (نظامی۲: ۱۵۷). ۲. آرام گرفتن؛ در جایی نشستن و آسایش یافتن. 1- اطاق، خانه، مسكن، منزل
2- جايگاه، ماوا، ماوي
3- محل، مقام، مقر، مكان
4- فضا
5- موضع
6- بستر، رختخواب
7- اندازه، حد
8- توانايي، جرات place, room, space, case, seat, stead, accommodation, location, house, seating, receptacle, situation, berth, sitting, emplacement, lieu, station, houseroom, locality, lodge, quarterage, socket, vacancy, site, the place مكان، محل، موقع، موضع، مكان ما، خانة، منزل، ميدان، سكن، عمل، تصنيف، دور، حالة، طبقة، مهمة، وظيفة، وضع، وقع، حدث، طلب، ميز شخصا، يوجد عملا ل، صنف، استثمر، فاز بمرتبة مرموقة، عين شخصا في وظيفة yer lieu ort lugar posto مکان، جایگاه، وهله، موقعیت، اتاق، فاصله، مساحت، وسعت، مدت معین، مورد، پرونده، حالت، محفظه، قضیه، صندلی، مسند، نیمکت، مزرعه، دهکده، مسکن، تطابق، تطبیق، کمک، همسازی، تعیین محل، اندری، سرای، اهل خانه، محل استقرار، تهیه جا، نهنج، ظرف، حفره درون سلولی گیاه، وضعیت، وضع، حال، خوابگاه کشتی، اطاق کشتی، لنگر گاه، نشست، جلسه، محل نصب، تعیین جا، در عوض، ایستگاه، مرکز، یورت، محل خاص، کلبه، انبار، شعبه فراماسون ها، قسط سه ماهه، مزد سه ماهه، پریز، حفره، کاسه، حدقه، بوشن، جای خالی، خلاء، محل خالی، پست بلاتصدی، زمین زیر ساختمان
... ادامه
572|0
مترادف:1- اطاق، خانه، مسكن، منزل
2- جايگاه، ماوا، ماوي
3- محل، مقام، مقر، مكان
4- فضا
5- موضع
6- بستر، رختخواب
7- اندازه، حد
8- توانايي، جرات
place|room , space , case , seat , stead , accommodation , location , house , seating , receptacle , situation , berth , sitting , emplacement , lieu , station , houseroom , locality , lodge , quarterage , socket , vacancy , site , the place
ترکی
yer
فرانسوی
lieu
آلمانی
ort
اسپانیایی
lugar
ایتالیایی
posto
عربی
مكان|محل , موقع , موضع , مكان ما , خانة , منزل , ميدان , سكن , عمل , تصنيف , دور , حالة , طبقة , مهمة , وظيفة , وضع , وقع , حدث , طلب , ميز شخصا , يوجد عملا ل , صنف , استثمر , فاز بمرتبة مرموقة , عين شخصا في وظيفة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه «جا» در زبان فارسی معانی و کاربردهای زیادی دارد و در جملات مختلف به عنوان اسم کاربرد دارد. در زیر به برخی از نکات قواعد فارسی و نگارشی که مربوط به این کلمه میشود اشاره میکنم:
معنی و کاربرد:
«جا» به معنای مکان یا محل است، مانند در جملات «این جا کجاست؟» یا «من در این جا زندگی میکنم».
«جا» میتواند به معنای فضای خالی یا ظرفیت نیز استفاده شود، مانند «این قفسه جا ندارد».
در برخی از اصطلاحات، این کلمه برای اشاره به مفهوم خاصی به کار میرود، مانند «جا افتادن» به معنای پذیرفته شدن یا معمول شدن.
نقش دستوری:
«جا» معمولاً به عنوان اسم به کار میرود و میتواند به عنوان فاعل، مفعول، یا متمم جمله عمل کند.
حضور در ترکیبات:
«جا» ممکن است در ترکیبات مختلفی نظیر «جا به جا» یا «جاودان» به کار رود. در اینجا «جا» به عنوان اجزای ترکیب، معنی خاصی به کلمات میدهد.
نشانههای نگارشی:
هنگامی که از «جا» در جمله استفاده میشود، اگر به عنوان مفعول مورد نظر باشد، معمولاً نیازی به استفاده از ویرگول نیست، مگر اینکه جملات به هم پیچیده باشند و نیاز به جداسازی باشد.
«جا» معمولاً نیازی به تغییر در حالتهای مختلف (مانند جمع یا مذکر/مؤنث) ندارد و ثابت باقی میماند.
نکات نگارشی:
در نوشتار رسمی، بهتر است از فضاسازی و زاویه دید صحیح استفاده شود تا از ابهام در معنی «جا» جلوگیری شود.
در هنگام نگارش جملات، از تکرار زیاد «جا» خودداری شود و بهتر است در صورت امکان از مترادفها یا عبارات مشابه استفاده شود.
با رعایت این نکات، میتوان به بهبود نگارش و وضوح جملات کمک کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "جا" در جملات مختلف آورده شده است:
من جا را درست نشناختم و به مسیر نادرست رفتم.
لطفاً کتابهایت را در آنجا بگذار، جا برایشان کم است.
اینجا یک جا مناسب برای برگزاری جلسه است.
من یک جا برای سفر انتخاب کردهام که بسیار زیباست.
او همیشه جاهای جدید را برای گردش پیدا میکند.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید یا موضوع خاصی مد نظر شماست، لطفاً بفرمایید!
فرهنگ فارسی عمید
واژگان مرتبط: مکان، جایگاه، وهله، موقعیت، اتاق، فاصله، مساحت، وسعت، مدت معین، مورد، پرونده، حالت، محفظه، قضیه، صندلی، مسند، نیمکت، مزرعه، دهکده، مسکن، تطابق، تطبیق، کمک، همسازی، تعیین محل، اندری، سرای، اهل خانه، محل استقرار، تهیه جا، نهنج، ظرف، حفره درون سلولی گیاه، وضعیت، وضع، حال، خوابگاه کشتی، اطاق کشتی، لنگر گاه، نشست، جلسه، محل نصب، تعیین جا، در عوض، ایستگاه، مرکز، یورت، محل خاص، کلبه، انبار، شعبه فراماسون ها، قسط سه ماهه، مزد سه ماهه، پریز، حفره، کاسه، حدقه، بوشن، جای خالی، خلاء، محل خالی، پست بلاتصدی، زمین زیر ساختمان
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر