جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

'ahl
inhabitant  |

اهل

معنی: ۱. شایسته؛ سزاوار.
۲. (اسم) خانواده.
۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوم‌و‌خویش؛ خاندان.
۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.
۵. (اسم) وابسته؛ علاقه‌مند؛ پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.
۶. دارای ویژگی‌ها و اصول انسانی؛ نجیب؛ سربه‌راه.
〈 اهل باطن:
۱. (تصوف) عارف.
۲. [قدیمی] مردم مقدس و روشن‌دل؛ روشن‌ضمیر.
〈 اهل بخیه: [عامیانه، مجاز]
۱. دارای عادت یا رفتار ناپسند: طرف اهل بخیه بود. از فاصلهٴ دومتری بوی تریاک دهنش می‌آمد.
۲. ناوارد و بی‌تجربه در کاری.
۳. دارای مهارت در امری.
〈 اهل بصیرت: [مجاز] مردم زیرک، دانا، و دوراندیش.
〈 اهل بغی: [قدیمی] مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر.
〈 اهل بیت:
۱. افراد خانواده.
۲. خاندان پیغمبر اسلام.
〈 اهل تجرید: (تصوف) کسانی که از قیود و علایق دنیوی و آنچه انسان را از نیل به مقامات عالیۀ روحانی باز دارد، کناره‌گیری کنند.
〈 اهل تسنن: سُنی.
〈 اهل تفسیر: کسانی که علم تفسیر می‌دانند و قرآن و کتاب‌های مذهبی و احادیث را ترجمه و تفسیر می‌کنند.
〈 اهل تقوا: پرهیزکاران؛ پارسایان.
〈 اهل توحید: کسانی که به خدای یگانه ایمان دارند.
〈 اهل حال: [عامیانه]
۱. واقفان بر رازها و چگونگی چیزها.
۲. زنده‌دل.
۳. خوش‌گذران.
〈 اهل حق: مردم خداشناس و پارسا.
〈 اهل خرد: [قدیمی] مردم خردمند: ♦ بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به‌زشتی برد (سعدی: ۸۵).
〈 اهل درون: [قدیمی، مجاز] اهل باطن؛ خواص؛ واقفان بر اسرار.
〈 اهل دل: [مجاز]
۱. صاحب‌دل؛ زنده‌دل.
۲. روشن‌ضمیر.
۳. (تصوف) کسی که از سَر گذشته و طالب سِر است و حالات وجدانی را به هر‌عبارت که خواهد بیان کند؛ عارف؛ خداشناس: ♦ چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن‌شناس نه‌ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ: ۶۸).
〈 اهل ذمه: (فقه) اهل کتاب از یهود، نصارا و زردشتیان که در ممالک اسلامی زندگانی کنند و در حمایت مسلمانان باشند و جزیه بدهند.
〈 اهل ذوق:
۱. خوش‌گذران.
۲. خوش‌قریحه.
۳. (تصوف) کسانی که حقایق را به ذوق درمی‌یابند نه با بحث و جدل.
〈 اهل رده: [قدیمی]
۱. مردم مرتد.
۲. جماعتی که پس از رحلت پیغمبر اسلام در زمان خلافت ابوبکر از دین اسلام برگشتند.
〈 اهل ریگ: [قدیمی] مردم بادیه‌نشین.
〈 اهل سنت: [مقابلِ اهل تشیع] فرقه‌ای از مسلمانان که قائل به خلافت ابوبکر هستند.
〈 اهل شرع: مجتهد؛ فقیه.
〈 اهل شقاق: [قدیمی] مردم ناسازگار و فتنه‌انگیز.
〈 اهل صفا:
۱. مردم پاک‌دل؛ پاک‌باطن؛ روشن‌ضمیر.
۲. اهل صلح‌و‌سازش.
۳. مردم با اخلاص و یک‌رنگ.
〈 اهل صورت: [قدیمی، مجاز] کسانی که به ظاهر اشخاص و اشیا می‌نگرند؛ ظاهربینان.
〈 اهل ضلال: [قدیمی] گمراهان؛ کافران؛ ملحدان.
〈 اهل طامات: (تصوف) سالکانی که به کشف و کرامت تظاهر کنند.
〈 اهل طبایع: (فلسفه) فلاسفۀ دهری؛ کسانی که منکر وجود خدا بوده و همه ‌چیز را به ‌طبیعت نسبت می‌دادند؛ طبایعی.
〈 اهل طریق: (تصوف) آن‌که بر وفق احکام شرع عمل کند؛ مطیع و منقاد احکام پیغمبر اسلام.
〈 اهل طمع: مردم حریص؛ کسانی که حرص و طمع بسیار دارند: ♦ دیدۀ اهل طمع به نعمت دنیا / پر نشود همچنان که چاه به شبنم (سعدی: ۱۶۵).
〈 اهل ظاهر: کسانی که به ظاهر نیکو یا نیکوکار هستند؛ ریاکاران.
〈 اهل‌ عقول: [قدیمی] عاقلان؛ خردمندان.
〈 اهل فتوی: فقیه؛ حاکم شرع؛ مجتهد جامع شرایط.
〈 اهل فراش: [قدیمی] مریض؛ بیمارِ بستری.
〈 اهل قبله: مسلمانان. Δ به اعتبار این که رو به قبله نماز می‌کنند.
〈 اهل قبور: مردگان.
〈 اهل قل: اهل مباحثه و گفتگو.
〈 اهل قلم: [مجاز] کاتبان؛ نویسندگان.
〈 اهل قیاس: (فقه) فقیهانی که در استنباط پاره‌ای از احکام شرعی قیاس را حجت می‌دانند.
〈 اهل کتاب:
۱. (فقه) یهود و نصاری و زردشتیان که دارای کتاب مذهبی هستند.
۲. دوستداران کتاب؛ کتاب‌خوان.
〈 اهل کرم: [قدیمی]
۱. سخاوتمندان.
۲. جوانمردان.
〈 اهل کلام: [قدیمی] مردم سخن‌دان و سخنور و فصیح.
〈 اهل مدر: [قدیمی] ساکنان خانه‌ها؛ اهل حضر.
〈 اهل نشست: [قدیمی] مردم گوشه‌نشین و تارک دنیا: ♦ خرم دل شریف که با یاد چشم یار / بنشست گوشه‌ای و ز اهل نشست شد (؟: لغت‌نامه: اهل نشست).
〈 اهل نعیم: [قدیمی] بهشتیان؛ ساکنان بهشت.
〈 اهل نفس: [قدیمی] شهوت‌پرست؛ نفس‌پرست؛ نفس‌پرور.
〈 اهل وبر: [قدیمی] مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می‌کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند؛ تازیان چادرنشین؛ بدوی.
〈 اهل وصول: (تصوف) مشایخ صوفیه که به‌واسطۀ متابعت کامل رسول به درجۀ کمال رسیده و مٲذون به دعوت خلق شده‌اند.
〈 اهل وقوف: [قدیمی] مردم آگاه و کارآزموده.
〈 اهل هوا: [قدیمی] مردم بی‌بندوبار؛ کسانی که پیرو هوا‌و‌هوس هستند.
〈 اهل یقین: مردم خردمند و باایمان.
... ادامه
1431 | 0
مترادف: 1- سزا، صلاحيتدار، مطلع، وارد 2- رام، سزاوار، صالح 3- اهالي، بومي، تبعه، ساكن
متضاد: نااهل
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [عربی، جمع: اهالی]
مختصات: ( اَ ) [ ع . ]
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: 'ahl
منبع: فرهنگ فارسی عمید
معادل ابجد: 36
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
inhabitant | inmate
ترکی
itibaren
فرانسوی
depuis
آلمانی
aus
اسپانیایی
de
ایتالیایی
da
عربی
مواطن | مقيم , قاطن , ساكن هامد , المقيم ب , عامر آهل , مسكون , يسكن
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "اهل" در زبان فارسی به معنای «دارنده» یا «عضو» گروهی از افراد است و معمولاً به همراه کلمات یا عبارات دیگر به کار می‌رود. در اینجا به چند نکته نگارشی و نحوه استفاده از کلمه "اهل" اشاره می‌کنم:

  1. نحوه استفاده:

    • "اهل" معمولاً به عنوان صفت به کار می‌رود و به گروهی از افراد یا ویژگی‌های خاص نسبت داده می‌شود. به عنوان مثال: "اهل ادب"، "اهل فروش"، "اهل علم".
  2. نوشتن با حرف بزرگ:

    • در متون رسمی و نوشته‌های خاص، اگر "اهل" بخواهد به یک قوم یا گروه خاص اشاره کند، می‌توان آن را با حرف بزرگ شروع کرد، اما این اقدام معمولاً متداول نیست.
  3. عدم استفاده به‌طور تکی:

    • "اهل" معمولاً به تنهایی به کار نمی‌رود و باید با یک اسم دیگر ترکیب شود. به عنوان مثال: "اهل تهران"، "اهل دل"، "اهل علم".
  4. حالت‌های مختلف:

    • کلمه "اهل" علاوه بر به کار رفتن به عنوان صفت، می‌تواند در تعابیر و اصطلاحات مختلف فرهنگی و اجتماعی هم وجود داشته باشد، مانند "اهل بیت" که به خانواده پیامبر اکرم اشاره دارد.
  5. جمع و مفرد:
    • "اهل" به صورت جمع به کار نمی‌رود و همیشه به صورت مفرد است، حتی اگر به یک گروه اشاره کند. برای اشاره به گروهی از افراد، معمولاً از جملات توصیفی استفاده می‌شود.

با رعایت نکات بالا، می‌توانید به درستی از کلمه "اهل" در نوشتار و گفتار فارسی استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای گنجاندن کلمه "اهل" در جمله آورده شده است:

  1. او اهل تهران است و تمام زندگی‌اش را در این شهر گذرانده است.
  2. اهل فرهنگ و هنر باید تلاش کنند تا جوانان را به سمت کتابخوانی ترغیب کنند.
  3. ما اهل سفر و گردشگری هستیم و هر سال برای تعطیلات به شهرهای جدید می‌رویم.
  4. او اهل کارهای داوطلبانه است و همیشه به دیگران کمک می‌کند.
  5. آن خانواده اهل موسیقی بوده و هر شب در خانه‌شان ساز و آواز برپا می‌شود.

اگر مثال‌های بیشتری نیاز دارید، لطفاً بفرمایید!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری