جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

'ašrāf
noblesse  |

اشراف

معنی: اشراف . [ اِ ] (ع مص ) بلند شدن . (منتهی الارب ) (غیاث ). بر جای خاستن و بلند شدن . (مؤید الفضلاء). اشرف الشی ُٔ؛ علا و ارتفع و انتصب . (اقرب الموارد). بر بالای بلندی شدن . (غیاث ). برآمدن . بالا برآمدن . || اشرف المرباءَ؛ بالا برآمد جای دیده بان را. (منتهی الارب ). || اشرف علیه ؛ اطلع علیه من فوق . (اقرب الموارد). بر زبر چیزی شدن . (زوزنی ). || اطلاع یافتن بر چیزی . (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ). || نزدیک شدن . || از بالا به زیر نگریستن . (منتهی الارب ). || به مرگ رسیدن بیمار. یقال : اشرف المریض علی الموت ؛ ای اشفی . (منتهی الارب ). اشرف المریض علی الموت ؛ اشفی . (اقرب الموارد). || ترسیدن بر کسی . یا مهربانی کردن . یقال : اشرف علیه ؛ اذا اشفق . (منتهی الارب ). اشرف فلان علی فلان ؛ اَشْفَق َ. اشرف علینا؛ ای اشفق . (اقرب الموارد). || اشرف لک الشی ٔ؛ امکنک : مایشرف له شی ٔ الا اخذه . || اشرفت نفسه علی الشی ٔ؛ حرصت علیه و تهالکت . || اشرفت الخیل ؛اسرعت العدو. (اقرب الموارد). || خطةالاشراف ؛ محل ، مقام و رتبه یا عنوان عالی مشرف . و کلمه ٔ اشراف بتنهائی نیز بدین معنی آمده است : متولی اشرافنافی بجایه ... دارالاشراف ؛ مهمانخانه ای که در آنجا مؤسسات و ادارات دولتی است . رجوع به دزی ج 1 ص 750 شود. و برحسب شواهد ذیل پایگاه اشراف از عهد غزنویان تاروزگار مغول وجود داشته و از مقام بریدی برتر بوده است : چنانکه چهار تن که پیش از این شغل اشراف بدیشان داده بود، شاگردان وی باشند [ بوسهل حمدونی ] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 155). دیگر روز بوسهل حمدونی را که از وزارت معزول گشته بود، خلعتی سخت نیکو دادند جهت شغل اشراف مملکت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 155). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکوخط و مدتی بدیوان ما بماند، طبعش میل به گربزی داشت تا بلا بدو رسید... و از دیوان رسالت بیفتاد و بحق قدیم خدمت پدرش را بر وی رحمت کردند پادشاهان و شغل اشراف ناحیت گیری به او دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274). سنه ٔ تسع و اربعین و اربعمائة (449 هَ . ق .) درپیچیدندش تا اشراف اوقاف غزنین بستاند... و حیلتها کرد تا از وی درگذشت [ اموی ] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255). بونصر برشغل عارضی بود که فرمان یافت ... پسر نخستش مانده است و اشراف غزنین و نواحی آن موسوم به وی است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). بوالفتح را پانصد چوب بزدند واشراف بلخ که بدو داده بودند بازستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 322). بونصر صیفی ، بر این دو سبب حالتی قوی داشت . آخر روزگار امیر محمود اشراف درگاه بدو مفوض شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499). امیر گفت : وی را اشراف مملکت فرمودیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). شغل اشراف ترمک بدو مفوّض شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 649). بروزگار پدر، شرم او را اجابت ناکردن ، بریدی بدو داد و اشراف که مهمتر بود به بوالقاسم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 496). و جمال الدین خاص حاجب را برسبیل اشراف یرلیغی گرفته . (جهانگشای جوینی ). || اشراف بر ضمایر؛ اطلاع بر ضمایر. در تداول صوفیان ، فکر کسی را دریافتن . آگاه شدن از درون کسی یا سِرّی بی وسایط عادی : از بازار بجهت ما طعام بیار و لیکن از فلان و فلان دوکان نگیری ... ترا گفتم که از آن دوکان طعام نگیری کاهلی کردی و از آن یک دوکان گرفتی . حاضران چون تفحص کردند، عدلی آن دوکان از تمغا بوده است . از آن اشراف ایشان حالشان دیگر شد و مزید یقین جماعتی شد. (انیس الطالبین ص 138). گفت درازگوشی غایب کرده ام ... خواجه لحظه ای خاموش شدند و مر خداوند درازگوش را گفتند که در طرف قبله ٔ فتح آباد در فلان موضع، درازگوش تو درآمده است . آن مرد به آن علامت که فرموده بودند رفت و درازگوش خود را یافت ... حاضران از آن اشراف تعجب بسیار کردند. (انیس الطالبین ص 108). یکی از درویشان ایشان نشسته بود در شهر بخارا و صفت جذبه ٔ او بقوت بود. سخنان بلند میگفت ... حضرت خواجه بیامدند و او را گفتند ترا این سخنان به چه کار آید... حاضران را از آن اشراف و شفقت ایشان وقت خوش شد. (انیس الطالبین ص 103). و اضطراب من از آن بود که خواجه بر آن خاطر من مطلع شدند و من سالها بود که در عالم میگشتم به این کمال کسی ندیده بودم و گمان من این بود که در این روزگار مثل این صاحب اشرافی نیست .(انیس الطالبین ص 85). احوال من از آن اشراف ایشان قوی دیگر شد. (انیس الطالبین ص 77، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). در صفحات دیگر نیز این کلمه بمفهومی نزدیک به فکر کسی را دریافتن آمده است : چون اشراف حضرت خواجه مشاهده کردم حالم دیگر شد. (انیس الطالبین ).
- بالاشراف ؛ در تداول امروز عرب ، تحت نظر.
... ادامه
1237 | 0
مترادف: اعيان، اغنيا، بزرگان، بزرگزادگان، بلندپايگان، نجبا
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم، صفت) [عربی، جمعِ شَریف]
مختصات: ( اِ ) [ ع . ]
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: 'aSrAf
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 582
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
noblesse | aristocracy
ترکی
soylular
فرانسوی
nobles
آلمانی
adlige
اسپانیایی
nobles
ایتالیایی
nobili
عربی
النبلاء
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "اشراف" به چندین معنی و کاربرد در زبان فارسی دارد و می‌توان آن را در زمینه‌های مختلف مورد استفاده قرار داد. در اینجا به چند نکته درباره قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره می‌شود:

  1. معنی و مفهوم:

    • "اشراف" به معنای افراد دارای مقام و منزلت بالا در جامعه، به ویژه در تاریخ ایران به خانواده‌های برجسته و صاحب‌نفوذ اشاره دارد.
    • همچنین در معانی دیگر به معنای "نظارت" یا "مراقبت" نیز به کار می‌رود.
  2. نحوه نوشتن:

    • این کلمه به صورت "اشراف" نوشته می‌شود و باید دقت کرد که از حروف صحیح استفاده شود.
  3. نحوه صرف:

    • "اشراف" جمع "شرف" است. بنابراین در جملات باید به صورت جمع به کار رود.
  4. پیشوند و پسوند:

    • می‌توان برای این کلمه پسوندهایی مانند "-ی" به کار برد (مثلاً اشرافی) که به صفات مربوط به اشراف اشاره دارد.
  5. محتوا و تنوع استفاده:

    • می‌توان کلمه "اشراف" را در قالب‌های مختلفی مانند اشراف‌زاده، اشرافی، و غیره به کار برد.
  6. ترکیب‌های رایج:

    • "اشرافِ زمان" یا "اشرافِ جامعه" از عبارات رایج است که در متن‌ها و مقالات می‌توان یافت.
  7. نگارش صحیح:
    • توجه به علائم نگارشی در جملات مهم است. برای مثال، اگر در جمله‌ای از "اشراف" استفاده می‌کنید، باید به سایر اجزا و ساختار جمله دقت کرده و از ویرگول و نقاط به درستی استفاده کنید.

با رعایت این نکات می‌توان از کلمه "اشراف" به‌طور صحیح و مؤثر در نوشتار خود بهره برد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "اشراف" در جمله آورده شده است:

  1. اشراف آن زمان به فرهنگ و هنر اهمیت زیادی می‌دادند و همیشه حمایتگر هنرمندان بودند.
  2. خانواده‌های اشراف در تاریخ ایران نقش مهمی در سیاست و اداره حکومت داشته‌اند.
  3. جشن‌های بزرگ در دربار اشراف با شکوه و عظمت برگزار می‌شد.
  4. او از خانواده‌ای اشرافی بود و به خاطر ثروت و نفوذش در جامعه شناخته شده بود.
  5. اشراف در گذشته معمولاً زمین‌های وسیعی داشتند و به کشاورزی و دامداری مشغول بودند.

اگر به مثال‌های بیشتری نیاز دارید، لطفاً بفرمایید!


واژگان مرتبط: اشرافیت

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری