جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: اعجمی . [ اَ ج َ می ی ] (ع ص نسبی ، اِ) یکی ِ اَعجَم . (منتهی الارب ). یک تن اعجم . یک اعجم . (یادداشت بخط مؤلف ). || گنگ . ناتوان از سخن گفتن بزبانی بیگانه نسبت به زبان موضوعی : نشنود نغمه ی ْ پری را آدمی کو بود زاسرار پریان اعجمی . مولوی . چون ز حس بیرون نیاید آدمی باشد از تصویر غیبی اعجمی . مولوی . || منسوب به عجم . خلاف عربی . (از اقرب الموارد). ایرانی . فارسی . هرکس غیر از عرب . (ناظم الاطباء). آنکه تازی زبان نباشد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) : و لو جعلناه قرآناً اعجمیاً ؛ ای منسوباً الیهم بلسانهم . (ناظم الاطباء). میرود سباح ساکن چون عمد اعجمی زد دست و پا و غرق شد. مولوی . اعجمی چون گشته ای اندر قضا می گریزانی ز داور مال را. مولوی . || آنکه تجاهل کند. کسی که خود را بنادانی میزند و در فارسی با کردن و ساختن بکار میرود : و عجب تر آنکه میدانی و خود را اعجمی میسازی و کیفیت حال از من میپرسی . (ترجمه ٔ اعثم کوفی ). خویشتن را اعجمی کرد آن نگار گفت ای شیخ از چه گشتی بی قرار. عطار. ما هم از وی اعجمی سازیم خویش پاسخش آریم چون بیگانه پیش . مولوی . من شما را خود ندیدم ای دو یار اعجمی سازید خود را زاعتذار. مولوی . || مراد از نادان و غیرفصیح . (از شرح تحفةالعراقین از غیاث اللغات ) (آنندراج ). بی زبان . گنگ . لال . زبان ندان . ناتوان از بیان و جز آن . || بی سررشته . ناوارد. بیگانه نسبت به چیزی : دیلم تازی میان اوست من از چشم و سر هندوک اعجمی بنده ٔ فرمان او. خاقانی . - اعجمی تن ؛ که تن اعجمی دارد : تیغ سنان گفت که ما اعجمی تنیم در معرکه زبان ظفر ترجمان ماست . خاقانی . - اعجمی زاد ؛ زاده ٔ عجم .اعجمی زاده . - اعجمی زاده ؛ آنکه از نژاد عرب نباشد، یا کسی که از نژاد ایرانی باشد. - اعجمی زبان ؛ آنکه سخن فصیح نتواند گفت . آنکه بزبان غیر عرب سخن گوید و آنکه بزبان غیر عربی متکلم باشد : آنت مفسر ظفرخاطب اعجمی زبان زاعجمیان عجب بود خاطبی و مفسری . خاقانی . - اعجمی سار ؛ اعجمی زاد. رجوع به این کلمه شود. - اعجمی صفت ؛ که صفت عجمان داشته باشد : بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهن از سر زخمه ترجمان کرده به تازی و دری . خاقانی . - اعجمی نسب ؛ اعجمی زاد. اعجمی نژاد. ajami معجزة ajami ajami ajami ajamí ajami
ترکیب:
(اسم، صفت نسبی، منسوب به اعجم و عجم) [عربی: اعجمیّ] ‹عجمی› [قدیمی]
مختصات:
( ~.) [ ع . ] (ص نسب .)
آواشناسی:
منبع:
لغتنامه دهخدا
معادل ابجد:
124
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
ajami
ترکی
ajami
فرانسوی
ajami
آلمانی
ajami
اسپانیایی
ajamí
ایتالیایی
ajami
عربی
معجزة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه «اعجمی» به معنای غیر عربی یا غیر فارسی است و در زبان فارسی به کار میرود. برای استفاده درست از این کلمه، میتوان به نکات زیر توجه کرد:
نحوه نوشتار: کلمه «اعجمی» به صورت صحیح و با املای درست نوشته میشود. دقت کنید که خط خوانا و صحیح باشد.
معنی و سیاق: قبل از استفاده از کلمه، معنی آن را در نظر بگیرید و نسبت به سیاق کلام توجه کنید تا از آن به درستی استفاده شود.
به کارگیری در جملات: سعی کنید کلمه اعجمی را در جملات به شیوهای کاربردی و معنادار به کار ببرید. به عنوان مثال:
زبانهای اعجمی در ادبیات فارسی نقش مهمی دارند.
او کلمات اعجمی را در صحبتهایش به کار میبرد.
تلفظ: در هنگام گفتن کلمه، سعی کنید تلفظ آن را به درستی ادا کنید.
اجتناب از به کارگیری نادرست: کلمه «اعجمی» ممکن است در متون علمی یا ادبی به کار رود، پس در انتخاب جملات و متون توجه کنید که این کلمه به جای واژهها یا اصطلاحات دیگر نادرست استفاده نشود.
بهطور کلی، مراقبت از استفاده درست از کلمات و رعایت اصول نگارشی و زبانی در نوشتار فارسی اهمیت دارد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
او با لهجهای اعجمی صحبت میکرد که همه را متوجه خود میکرد.
در میهمانی، صحبتهای او درباره فرهنگهای اعجمی توجه همه را جلب کرد.
هنرهای دستی او با الگوهای اعجمی، به زیبایی هر چه بیشتر خانه کمک میکرد.