جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

end  |

اندرآوردن

معنی: اندرآوردن . [ اَدَ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) از پا اندر آوردن ، از پادرآوردن . فروافکندن . کشتن . ازبین بردن :
به ایوان او آتش اندرفکند
ز پای اندرآورد کاخ بلند.
فردوسی .
- از اسب یا از پیل یا از تخت اندرآوردن ؛ بزیر آوردن . فرود آوردن . پایین آوردن . مغلوب کردن :
ز پیل اندرآورد و زد برزمین
ببستندبازوی خاقان چین .
فردوسی .
گرفت آن ستمکاره ضحاک را
ز تخت اندر آورد ناپاک را.
فردوسی .
- بپا اندرآوردن ؛ بپا آوردن . تباه کردن :
چو نوذر شد از بخت بیدادگر
بپای اندرآورد راه پدر.
فردوسی .
- ببند اندرآوردن ؛ ببند آوردن . داخل بند کردن . گرفتار کردن . بچنگ آوردن :
دو چیز است کاو را ببند اندرآرد
یکی تیغ هندی دگر زر کانی .
دقیقی .
- بزین اندرآوردن ؛ زین کردن . بزیر زین کشیدن اسب را :
کمر بست و برساخت مر جنگ را
بزین اندرآورد شبرنگ را.
فردوسی .
- پای بزین اندرآوردن ؛ سوار بر اسب شدن :
نخواهد که از تخم ما برزمین
کسی پای خویش اندرآرد بزین .
فردوسی .
برو گفت پایت بزین اندرآر
همه کشوران را بدین اندرآر.
فردوسی .
- چادر بسر اندرآوردن ؛ چادر بسر کشیدن . چادر بسر افکندن :
ز خون رخ بغنجار بندود خور
ز گرد اندر آورد چادربسر.
(از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
- سر کسی بخاک اندرآوردن ؛بر زمین زدن او را و مغلوب ساختن :
کسی را بود زین سپس تخت تو
بخاک اندرآرد سر بخت تو.
فردوسی .
همیگفت کای داور دادپاک
سر دشمنان اندرآور بخاک .
فردوسی .
- سرکسی بگرد اندرآوردن ؛ وی را برزمین زدن . او را مغلوب ساختن :
جهاندار محمود کاندر نبرد
سر سرکشان اندرآرد بگرد.
فردوسی .
- شکست اندرآوردن ؛ مغلوب شدن . شکست خوردن :
منی چون بپیوست [ جمشید ] با کردگار
شکست اندرآورد و برگشت کار.
فردوسی .
|| داخل کردن . وارد کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بدرون آوردن . (یادداشت مؤلف ) :
همی گفت با وی گزاف و دروغ
مگر کاندرآرد سرش را به یوغ .
ابوشکور.
ور ایدون که پیش تو گویم دروغ
دروغ اندرآرد سر من به یوغ .
ابوشکور.
یکی را ز ماه اندرآری بچاه
یکی را ز چاه اندرآری بماه .
فردوسی .
پدر گر بمغز اندرآرد خرد
همانا سخن بر سخن نگذرد.
فردوسی .
برنج اندرآری تنت را رواست
که خود رنج بردن بدانش سزاست .
فردوسی .
مهرگان آمد در بگشاییدش
اندرآرید و تواضع بنماییدش .
منوچهری .
او را به سیستان اندر آوردند. (تاریخ سیستان ). بیشتری اسیر کردند و بشهر اندر آوردند. (تاریخ سیستان ). پیغامبر صلی اﷲ علیه و سلم انگشتری بانگشت اندر آورد. (نوروزنامه ).
- بجنگ اندرآوردن ؛ داخل جنگ کردن . بجنگ برخیزانیدن . بجنگ واداشتن . متعدی بجنگ اندرآمدن :
سپه را بجنگ اندرآورد شاه
بجنبید ناچار دیگر سپاه .
فردوسی .
از آنجایگه شد به آوردگاه
بجنگ اندرآورد یکسر سپاه .
فردوسی .
وزآن پس یلان را همه همگروه
بجنگ اندرآریم برسان کوه .
فردوسی .
به انبوه لشکر بجنگ اندرآر
سخن بگسل از گفته ٔ نابکار.
فردوسی .
- بگفتار اندرآوردن ؛ بسخن آوردن . بحرف آوردن :
کسی کزو هنر و عیب بازخواهی جست
بهانه ساز و بگفتارش اندرآر نخست .
رشید سمرقندی .
|| شروع کردن . آغازیدن . (یادداشت مؤلف ) :
گر از کیقباد اندرآری شمار
براین تخمه بر سالیان شد هزار
که باتاج بودند و بر تخت زر
سرآمد کنون نام ایشان مبر.
فردوسی .
و رجوع به آوردن شود.
... ادامه
519 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 516
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
end
عربی
نهاية | حد , غاية , طرف , توقف , هدف , غرض , هلاك , نتيجة , كيس , بقية , وضع حد , انتهى , أنهى , فرغ , قتل , قصد , قطع

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری