جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: پی . [ پ َ /پ ِ ] (اِ) عصب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). (غالباً با رگ استعمال شود). رشته مانندی سخت که در بدن آدمی و حیوان برای آسانی حرکت اعضاء خلق شده است . چیزی سپید ونرم در پیچیدن و سخت در گسستن که در بدن حیوانات بهم میرسد و آن را در عربی عصب نامند. (غیاث ). ریشه . (در رگ و ریشه ، رگ و پی ). عضلة، عضیلة. (منتهی الارب ).رشته ٔ سفید و سخت پراکنده در تمامی اندام آدمی و حیوان که بمغز منتهی شود و وسیله ٔ ارتباط مغز و عضو باشد. رجوع به عصب شود. فتر. (منتهی الارب ) : که دشنام او ویژه دشنام ماست که او از پی و خون واندام ماست . فردوسی . همه مهره ٔ پشت او همچو نی شداز درد ریزان و بگسست پی . فردوسی . یکی دست بگرفت و بفشاردش پی و استخوانها بیازاردش . فردوسی . بدرد پی و پوستشان از نهیب عنان را ندانند باز از رکیب . فردوسی . همه رودگانیش سوراخ کرد بمغز و به پی راه گستاخ کرد. فردوسی . بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد منشور. منوچهری . هزار پاره پی و استخوان و گوشت ببین چگونه بست یک اندر دگر به یک مسمار. ناصرخسرو. آنکه شریفست همچو دون ، نه بترکیب از رگ و مویست و استخوان و پی و خون . ناصرخسرو. آنگاه هفتاد و سه پاره ٔ آن استخوانها را در یکدیگر مسمار کردم و آن هفتاد و سه پاره را مجوف گردانیدم . (قصص الانبیاء ص 11). غضروف چیزیست نرم تر از استخوان و سخت تر از پی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شرابی که بترشی زند... آرزوی مجامعت ببرد، و پی ها را سست کند. (نوروزنامه ). چون کمان خدمت تو خواهم کرد تا تراپی بر استخوان باشد. در پی اژدهای رایت تو مارافعی شود عدو را پی . ظهیر. سری بود از مغز و از پی تهی فرومانده بر تن همه فربهی . نظامی . نجوید جان از آن قالب جدائی که باشد خون جامش در رگ و پی . حافظ. مهر جانان ز دل برون نتوان که چو جان جا گرفته در رگ و پی . یغما. عصب ؛ پی مفاصل . علد؛ پی گردن . عثلول ؛ پی گردن اسپ که بر آن یال روید. فار؛ پی مردم . خصیلة؛ هر پی که با گوشت درشت باشد. عجایة، عجاوة؛ پی هر چه باشد. (منتهی الارب ). || استخوان مانندی نرم وبرنگ زرد و شفاف در تن حیوان . || (پی در پا) وتر. وتر ارغوب . رگی زهی که بر پشت پاشنه است ، میان پاشنه و ساق پای . قسمت غضروفی بالای پاشنه ٔ پا : شکمشان بدرید و ببرید پی همی ریخت بر رخ همه خون و خوی . فردوسی . بنزدیک دژ بیژن اندررسید بزخمی پی باره ٔ او برید. فردوسی . ساق چون پولاد پی همچون کمان رگ همچو زه سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ . منوچهری . سپاهیان رنج عوام می نمودند...روزی مردمان شهر بتظلم آمدند. شاه بفرمود تا پانصد عوان را پی پا برکشیدند و بیدادیها برداشت . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ خطی نفیسی ). کسی را که پی های پای سست شودبرنتواند خاست و یا پیوندهای پا و زانو بگیرد... پای را در میان آب جو بنهد تا بصلاح باز آید. (نوروزنامه ). و همه ٔ چهارپایان را بشمشیر پی میبرید. (مجمل التواریخ والقصص ). جاه تست آن ز جهان بیش جهانی که درو وهم را پی ببرد حیرت و فکرت را پر. انوری . دوم چون مرکبت را پی بریدند وز آن بر خاطرت گردی ندیدند. نظامی . دو اسبه تا ندواند پی زمانه ببر ملایم ار نرود گوش روزگار بمال . شاپور (از آنندراج ). پی کردن اسپی را؛ وتر ارغوب او را بیک زخم بریدن . رجوع به پی کردن و پی بریدن شود. عجایه ، عجاوة؛ پی که در آن سر استخوانهای بند دست ستور ترتیب یافته یا پی دست یا پای یا پی باطن سم اسب و گاو. (منتهی الارب ). خلع؛ گسستن پی پاشنه ٔ کسی . (منتهی الارب ). خالع؛ پیچیدگی پی پاشنه و گسستگی آن . (منتهی الارب ). عرقوب ؛ پی سطبر پاشنه ٔ مردم . پی پای ستور. (منتهی الارب ). دابرة؛ پی پاشنه ٔ مردم . (منتهی الارب ). اسروع ؛ پی باطن پای و دست آهو. (منتهی الارب ). عقب ؛ پی بر کمان پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || (پی در کمان ) زه که بر کمان پیچند. چیزی که برکمان و زین اسپ و بر تیر جایی که پیکان در آن کنند پیچند. (برهان ): پی در گاو است و گاو در کهسار است ماهی سریشمین بدریا بارست بز در کمر است و توز در بلغار است زه کردن این کمان بسی دشوار است . (منسوب به ابوسعید ابی الخیر). ز زنجیر بر وی زهی ساختند ز گردش پی و توز پرداختند. اسدی (گرشاسبنامه ). بدان کان کمان آهنست از درون دگرچوب و توز و پی است از برون . اسدی (گرشاسبنامه ). سرعان ؛ پی هر دو جانب استخوان پشت است بر شکل موی مجتمع، پس آن را از گوشت پاک کنند و از آن زه کمانهای غریبه سازند. جلماق ، جرماق ؛ پی که بر کمان پیچند. جلز؛ پی پیچیده در اطراف تازیانه . درجلة؛ پی پیچیدن بر کمان خود. عقبة؛ پی که از آن زه سازند و ریسمان بافند. جلاز؛ پی پیچیده در اطراف تازیانه و بر کمان و جز آن . جلز؛ پی پیچیدن بر دسته ٔ کارد و غیر آن . (منتهی الارب ). 1- اساس، بن، بنياد، بنيان، بيخ، پايه، شالوده، مبنا
2- اثر، ردپا، رد
3- پس، پشت، تعاقب، دنبال، عقب، قفا، متعاقب، واپس
4- رگ، عصب foundation, substratum, nerve, footstep, fundament, scent, sinew, tendon, p. مؤسسة، أساس، تأسيس، قاعدة، إنشاء، قوام، قاعدة أساس p p. p pag p بنیاد، پایه، بنیان، زیر لایه، طبقه زیر، رشته عصبی، وتر، قدرت، گام، جای پا، رد پا، قدم، گام برداری، ته، عطر، رایحه، بو، خوشبویی، ادراک، تار و پود، رباط، رگ و پی، زردپی، پوره، اوتار
مؤسسة|أساس , تأسيس , قاعدة , إنشاء , قوام , قاعدة أساس
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "پی" در زبان فارسی کاربردهای مختلفی دارد و میتواند به انواع معانی و وظایف دستوری اشاره کند. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با کلمه "پی" اشاره میشود:
قید و پیشوند: "پی" به عنوان قید در ترکیبهای مختلف به کار میرود، مانند "پیاده" یا "پیدا". همچنین میتواند به عنوان پیشوند در واژههایی مانند "پیش" و "پیرو" استفاده شود.
معنی و کاربرد:
"پی" به معنای "در پی" یا "دنبال" به کار میرود. مثلاً: "قدم در پی موفقیت گذاشت."
همچنین میتواند به معنای "پیوند" و "ارتباط" باشد، مانند "پیوندهای اجتماعی".
نکات نگارشی:
در نوشتار رسمی، بهتر است از پیوستگی و نظم در جملهبندی استفاده کنید و از تکرار بیمورد کلمه "پی" جلوگیری کنید.
در جملات پیچیده، باید دقت کنید که "پی" به درستی در جایگاه خود قرار گیرد و ارتباط معنایی را به وضوح انتقال دهد.
افعال با "پی": برخی افعال ممکن است با "پی" ترکیب شده و معانی خاصی پیدا کنند. مثلاً: "پیگیری" به معنای دنبالکردن یا اقدام برای رسیدن به هدف خاص است.
واژگان مرتبط: کلمات و عبارات مرتبط با "پی" ممکن است شامل عبارات زیر باشند: "در پی"، "به پیوست"، "پیرو"، و غیره.
با رعایت این نکات میتوانید به صورت موثری از کلمه "پی" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در ادامه چند جمله با استفاده از کلمه "پی" آورده شده است:
او در پی رسیدن به اهداف بزرگش تلاش میکند.
پس از بارش باران، او به پیادهروی در پارک رفت.
ما در پی یافتن یک راه حل مناسب برای مشکل هستیم.
پیامی از طرف دوستش دریافت کرد که او را شگفتزده کرد.
در پی تحقیقاتی که انجام شده، نتایج جالبی به دست آمده است.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید یا به زمینه خاصی اشاره کنید، خوشحال میشوم که کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: بنیاد، پایه، بنیان، زیر لایه، طبقه زیر، رشته عصبی، وتر، قدرت، گام، جای پا، رد پا، قدم، گام برداری، ته، عطر، رایحه، بو، خوشبویی، ادراک، تار و پود، رباط، رگ و پی، زردپی، پوره، اوتار