جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

pise
piebald  |

پیسه

معنی: پیسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) سیاه و سپید بهم آمیخته که بتازی ابلق خوانند. و نیز گویند هر رنگ که با سپید آمیخته باشد. (برهان ). پیستک . (پهلوی ). دورنگ . ابلق . (برهان ). دورنگ وپلنگ و یوز را نیز به این مناسبت دورنگی [ پیسه ] گفته اند. (از انجمن آرا). ارقط. مولع. بلقاء. ملمع. ابقع. بقعاء. مجزع . (منتهی الارب ).! خلنگ :
وآن بادریسه هفته ٔ دیگر غضاره شد
و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت .
لبیبی .
همه جانور در جهان گونه گون
درون پیسه باشند و مردم برون .
اسدی .
زلف مشک افشان او بر ماه چون زنجیر بود
ریش سک سک کرد و زلفش پیسه چون زنار شد.
سوزنی .
نواری پیسه در گرد میان بسته ست و می لافد
که از انطاکیه قیصر فرستاده ست زنارم .
سوزنی .
عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجز
امکان پیسه کردن آن نیست در شمار.
انوری .
فطرةاﷲ چیست رنگ خم هو
پیسه ها یکرنگ گردند اندرو.
مولوی .
هرپیسه گمان مبر نهالی است
شایدکه پلنگ خفته باشد.
سعدی .
تمیمه ؛ مهره ٔ پیسه که در رشته کرده در گردن اندازند برای دفع چشم بد. تدعر؛ زشتگون و پیسه گردیدن روی کسی . المز؛ ستور پیسه . نوی مجزع ؛ دانه ٔ خرما که بسبب سوده شدن بعض جا پیسه گردد.جزع ؛ شبه پیسه ٔ یمانی که چشم را در سپیدی و سیاهی بوی تشبیه دهند. (منتهی الارب ).
- ابر پیسه ؛ ابر سیاه و سفید، دورنگ .
- پیسه چرم ؛ چرم دورنگ .پوست ابلق ستور :
دم گرگ چون پیسه چرم ستوری
مجره همیدون چو سیمین سطبلی .
منوچهری .
- پیسه رسن ؛ رسن پیسه . طناب دورنگ :
دهر گردنده بدین پیسه رسن پورا!
خیمه خواهدت همی کرد خبرداری ؟
ناصرخسرو.
روز و شب را دهر حبلی ساخته ست
کشت خواهدمان بدین پیسه رسن .
ناصرخسرو.
چهارم قوت وهم است ... چون آن قوتی که بزغاله فرق کند میان مادر خویش و گرگ ، کودک فرق کند میان رسن پیسه و مار. (چهارمقاله ).
باد سحری چو بردمم ز دهن
مار پیسه کنم ز پیسه رسن .
نظامی .
- دله ٔ پیسه ؛ دله ٔ سیاه و سفید :
روز و شب از قاقم و قندز جداست
این دله ٔ پیسه پلنگ اژدهاست .
نظامی .
- سیه پیسه ؛ که یک رنگ آن سیاه است :
این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال
کو هیچ نه آرام همی یابد و نه هال .
ناصرخسرو.
- غنچ پیسه ؛ جوال دو رنگ :
وآن باد ریسه هفته ٔ دیگر غضاره شد
واکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت .
لبیبی .
- کلاپیسه ؛ مخفف کلاغ پیسه . و آن گردان شدن چشم باشد از جای خود چنانکه سیاهی آن پنهان شود بسبب لذت بسیار و یا بسبب ضعف و سستی یا بسبب خشم و قهر :
گفت چون چشمش کلاپیسه شود
فهم کن کان وقت انزالش بود.
مولوی .
- کلاغ پیسه ؛ کلاغ سیاه و سفید رنگ .
- گاوپیسه ؛ گاو ابلق . گاوی با نشانهای سفید :
سپهدار توران ازآن بدتر است
کنون گاو پیسه بچرم اندر است .
فردوسی .
دگر گفت آن گاو پیسه کدام
که هستش جهان سربسر چارگام .
اسدی .
روز و شب دیده دو گاوپیسه در قربانگهش
صبح را تیغ و شفق را خون قربان دیده اند.
خاقانی .
کعبه روغنخانه دان و روز و شب گاو خراس
گاوپیسه گرد روغنخانه گردان آمده .
خاقانی .
- مارپیسه ؛ مار دورنگ . ارقم .
|| (اِ) پیس . مرضی که تن از نشانهای سیاه و سپید دورنگ گردد. ابرص . || (ص ) مبروص . (غیاث ). || (اِ) زر نقد و بدین معنی مشترک است در هندی و فارسی . (غیاث ) :
کله پز را پیسه دادم کله ده ، او پاچه داد
هرکه با کم مایه سودا میکند پا میخورد.
وحید.
- پیسه بودن کسی ؛ با او نفاق و دوروئی و دورنگی ورزیدن :
چنین داد پاسخ بدو [ هومان ] پهلوان [ رستم ]
که ای نامور گرد روشن روان
بزرگان که از تخمه ٔ ویسه اند
دورویند و با هر کسی پیسه اند.
فردوسی .
... ادامه
537 | 0
مترادف: پول، زر، وجه
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [قدیمی]
مختصات: (سَ) (اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: pise
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 77
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
piebald | payez
ترکی
piza
فرانسوی
pise
آلمانی
pisa
اسپانیایی
pisa
ایتالیایی
pisa
عربی
أبقع
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "پیسه" در زبان فارسی به معنای پول، سکه یا واحد پولی خاصی است. این کلمه معمولاً در زبان محاوره‌ای و در زبان‌های محلی ایرانی مانند زبان‌های محلی در مناطق جنوبی کشور استفاده می‌شود.

نکات نگارشی و قواعد مربوط به کلمه "پیسه":

  1. نوشتار صحیح: کلمه "پیسه" به همین صورت نوشته می‌شود و هیچگونه تغییرات خاصی نیاز ندارد.
  2. کاربرد: این کلمه معمولاً به صورت محاوره‌ای در جملات استفاده می‌شود. مثلاً: «من چند پیسه دارم» یا «این کالا چند پیسه است؟»
  3. جمع و مفرد: در محاوره، می‌توان "پیسه" را در حالت جمع نیز استفاده کرد، اما گاهی به جای آن از واژه‌های دیگر مثل "پول" یا "سکه" استفاده می‌شود.
  4. فصاحت: در نگارش رسمی‌تر، بهتر است از معادل‌های استانداردتر مانند "پول" یا "سکه" استفاده کرد.
  5. کلمات هم‌خانواده: اگرچه "پیسه" واژه‌ای مستقل است، ممکن است در جملات یا متون دیگر به صورت توصیفی یا ترکیبی با واژه‌های دیگر دیده شود.

به طور کلی، "پیسه" یک کلمه غیررسمی و محاوره‌ای است و در نوشتار رسمی بهتر است از واژه‌های غیرمحاوره‌ای استفاده شود.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "پیسه" در جملات آورده شده است:

  1. من باید چند پیسه برای خرید کتابم جمع کنم.
  2. او همیشه در جیبش پیسه‌های کوچکی دارد تا در مواقع ضروری استفاده کند.
  3. پیسه‌های قدیمی را جمع‌آوری کردم تا به عنوان یادبود نگه دارم.
  4. او با پیسه‌ای که از فروشگاه به دست آورده بود، یک هدیه برای دوستش خرید.
  5. در بازار امروز، پیسه‌ها به خوبی جا به جا نمی‌شدند و قیمت‌ها بالا رفته بود.

اگر به مثال‌های بیشتری نیاز دارید، لطفاً بفرمایید!


واژگان مرتبط: ابلق، ناجور، دورنگ، رنگارنگ، خلنگ

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری