جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

forehead  |

پیشانی

معنی: پیشانی . (اِ مرکب ) جزء فوقانی رخسار میان رستنگاه موی و ابروان . بنچه . ناصیه . جبهه . (دهار) (منتهی الارب ).جبین . (زمخشری ). پیچه . چماچم . (برهان ). چکاد. صلایه .کشه . ذؤابه . لطاة. مقدمه . مسجد. رمة. (منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: این کلمه مرکب است از پیش و آنی که کلمه ٔ نسبت است ... و فارسیان بدین معنی جبهه و جبین و سیما و ناصیه نیز استعمال کنند و سحرخند و شکفته و گشاده و واکرده و گرفته و پرچین و عرق آلود و شرمسار و سجده ریز و عالم آرای از صفات و آینه و لوح محفوظ و لوح صفحه ٔ صبح و آفتاب و ماه و زهره و مشتری وسهیل و پروین و کف الخضیب از تشبیهات اوست ، و با لفظسودن و نهادن و شکستن و خاریدن مستعمل :
آی از آن چون چراغ پیشانی
آی از آن زلفک شکست و مکست .
رودکی .
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ .
سعدی .
اگر خود بشکند پیشانی پیل
نه مرد است آنکه در وی مردمی نیست .
سعدی .
بنویسد ز چه رو ماه بر آن سوره ٔ نور
لوح پیشانی دریاست زرافشان امشب .
ثابت .
صلد؛ پیشانی روشن . (دهار). شکائر؛ پیشانیها. ذئبة؛ موی پیشانی . سائله ؛ سپیدی پیشانی . ناصیة؛ ناصاة؛ موی پیشانی . لصاء؛ پیشانی تنگ . نزعة؛ یکسوی پیشانی . جبین ؛یکسوی پیشانی . جبه [ ج َ ب َ ]؛ گشادگی پیشانی . جله ؛ بلند کردن دستار از پیشانی . تل ؛ خوی بر آوردن پیشانی کسی . سبیب الطاة؛ پیشانی اسب . صلت ؛ پیشانی گشاد. صدمتان ؛ دوسوی پیشانی یا هر دو کرانه ٔ آن . غفر، غفار؛ موی پیشانی زن . (منتهی الارب ). || بخت (در تداول عامه ). دولت . (برهان ). طالع. قسمت و نصیب (غیاث ) :
مطلب روان نشد به در دوستان مرا
پیشانیی نبود در آن آستان مرا.
اسماعیل ایما.
- امثال :
پیشانی ! ای پیشانی !
مرا کجا می نشانی
به تخت زر می نشانی
یا به خاکستر می نشانی .
|| لیاقت و شایستگی . (غیاث ). گویند فلان پیشانی این کار ندارد؛ شایستگی و لیاقت آنرا ندارد. (آنندراج ) :
از کاهش جان درم ندارد جگرت
از گریه به کوی نم ندارد جگرت
دل سوختگان فروکری می دارند
پیشانی داغ غم ندارد جگرت .
ظهوری .
ز فرّش به دلها همه نقش بست
که پیشانی ملک گیریش هست .
ظهوری .
مشکل که گشاید گره از رشته ٔ کارم
ابروی تو پیشانی این کار ندارد.
صائب .
|| مقابل و موجه و برابر. (برهان ). روبرو. پیشانی کردن ؛ مواجهه کردن :
سپر از غمزه ٔ مست تو بیندازد چرخ
با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی .
نزاری قهستانی .
|| قوت و صلابت . (برهان ). || تکبر و نخوت :
گر خدا را بنده ای بگذار نام خواجگی
پیش او چون سر نهادی باز پیشانی چه سود.
مولوی .
|| شوخی و گستاخی . (آنندراج ) بیشرمی . وقاحت . بی حیائی . پرروئی . سماجت . ستیزه . لجاج . شوخی و سخت روئی . (برهان ) :
رستم من از خوف ورجا، عشق از کجا شرم از کجا
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانیست این .
مولوی .
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست .
سعدی .
نتاند برد سعدی جان ازین کار
مسافر تشنه و جلاب مسموم
چو آهن تاب آتش می نیارد
چرا باید که پیشانی کند موم .
سعدی .
نگارا چند ازین پیمان شکستن
به پیشانی دل سندان شکستن .
کمال اسماعیل .
عمارتی که لبت کرد در ممالک دل
خراب می کند ابروی تو به پیشانی .
سلطان ابوسعید [در مغازله ٔ با بغداد خاتون ].
که چه شوخی است این و پیشانی
تو بنه عذر این پریشانی .
اوحدی .
روی وعظی که در پریشانی است
عین شوخی و محض پیشانی است .
اوحدی .
جگرم خون شد از پریشانی
آه ازین جان سخت پیشانی .
اوحدی .
هر که از روی تواضع ننهد پیشانی
پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی .
سلمان ساوجی .
سر خود را نمیدانم سزای سجده ٔ این در
ولیکن میکنم حاصل من این منصب به پیشانی .
سلمان ساوجی .
غمزه ٔ چشم تو شوخند ولی آمده اند
ابروان تو به پیشانی ازیشان برتر.
سلمان .
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می برد به پیشانی .
حافظ

|| وسعت و فراخی . (غیاث ). || (اصطلاح بنّایان ) پیشانی ِ بنا. قسمت وسط و فوقانی نمای بنا خاصه در وسط سردر و ایوان مساجد و مدارس قدیم ، قسمت فوقانی نمای ِ آن و وسط.
- پیشانی از قفا کردن ؛ هزیمت دادن و گریزانیدن . (آنندراج ) :
آن سروری که پیش ظفرپیشه رایتش
پیشانی عدو ز قفا کرد روزگار.
انوری .
- پیشانی بر خاک نهادن ؛ سجده کردن . نماز بردن :
در مسجد جای سجده را بنگر
تا برننهی بخاک پیشانی .
ناصرخسرو.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست .
سعدی .
خرد ازروی تو انگشت نهد بر دیده
عقل در کوی تو بر خاک نهد پیشانی .
نزاری .
- پیشانی بکار بازنهادن ؛ با گستاخی اقدام کردن . قدم اجتراء پیش نهادن : رای و طمع خام و فرط وقاحت او را بر آن داشت که پیشانی بکار بازنهاد و روی ببخارا آورد تا بر سبیل تحکیم و تقلب ملک نوح را با دست گیرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- پیشانی درهم کشیدن ؛ ابرو در هم کشیدن . اخم کردن . روی ترش کردن .
- پیشانی سخت داشتن ؛ سخت روی بودن . کنایه از بی شرم بودن است :
کسی را روبرو از خلق بخت است
که چون آیینه پیشانیش سخت است .
نظامی .
- پیشانی شیر خاریدن و پیشانی پلنگ خا
ریدن ؛ تعبیری مثلی از کاری خطرناک کردن :
خواهی که کینش جوئی از بهر آزمون
پیشانی پلنگ و کف اژدها مخار.
قطران .
قوت پشه نداری ، چنگ با پیلان مزن
همدل موری نه ای ، پیشانی شیران مخار.
جمال الدین عبدالرزاق .
شیردلانند در این مرغزار
بگذر و پیشانی شیران مخار.
خواجو.
- پیشانی گشاده ؛ پیشانی بی چین که مردم خوش خلق را میباشد. (آنندراج ).گشاده پیشانی :
بحاجتی که روی تازه روی و خندان باش
فرو نبندد کار گشاده پیشانی .
سعدی .
مهمان چراغ کلبه ٔ ویرانه ٔ من است
پیشانی گشاده در خانه ٔمن است .
دانشی .
- ستاره پیشانی ؛ بلندطالع. بختور. بلند اختر :
اگر ببام بر آید ستاره پیشانی
چو ماه عید به انگشتهاش بنماید.
سعدی .
- گره پیشانی ؛ اخمو.ترش روی :
کبر یکسو نه اگر شاهد درویشانی
دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی .
سعدی .
- ماه پیشانی :
رشته ٔ آن دسته ٔ گل باشد از تاب کمر
هاله ٔ آن ماه پیشانی هم از چین خود است .
تأثیر.
... ادامه
827 | 0
مترادف: 1- جبين، رمه، ناصيه 2- اقبال، بخت، طالع
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب:
مختصات: (اِ.)
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: piSAni
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 373
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
forehead | frontal , brow , sinciput
ترکی
alın
فرانسوی
front
آلمانی
stirn
اسپانیایی
frente
ایتالیایی
fronte
عربی
جبين | جبهة , صدر
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "پیشانی" در زبان فارسی به معنای قسمت بالای صورت و بین دو ابرو است. در استفاده از این کلمه و نگارش مرتبط با آن، نکات زیر را می‌توان مورد توجه قرار داد:

  1. نوشتار صحیح: کلمه "پیشانی" باید به صورت کامل و صحیح نوشته شود و از هرگونه اختصار یا تغییر نادرست پرهیز شود.

  2. جنسیت: "پیشانی" در زبان فارسی مؤنث است. به همین دلیل، هر زمانی که بخواهید به آن اشاره کنید، باید از صفات و ضمایر مؤنث استفاده کنید. برای مثال: "پیشانی او زیباست."

  3. جمع‌سازی: در زبان فارسی، جمع کلمه "پیشانی" به صورت "پیشانی‌ها" ساخته می‌شود. برای مثال: "پیشانی‌های آن‌ها عرق کرده بود."

  4. قید و وصف: می‌توان از این کلمه در جملات توصیفی استفاده کرد، مانند: "پیشانی عرق کرده او نشاندهنده تلاش او بود."

  5. استفاده در اصطلاحات: "پیشانی" در بسیاری از اصطلاحات و عبارات فارسی کاربرد دارد. به عنوان مثال: "پیشانی‌اش با عرق پوشیده شده بود" یا "او با پیشانی بلندش شناخته می‌شود."

با رعایت این قواعد، می‌توانید به درستی از کلمه "پیشانی" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "پیشانی" در جمله آمده است:

  1. او وقتی که در امتحان موفق شد، لبخندی بر پیشانی‌اش نشسته بود.
  2. پیشانی او عرق کرده بود و نشان می‌داد که بسیار نگران است.
  3. در تابستان، آفتاب بر پیشانی‌اش می‌تابید و او احساس گرما می‌کرد.
  4. پزشک به هنگام معاینه بر پیشانی بیمار دست گذاشت تا دمای او را اندازه‌گیری کند.
  5. بر روی پیشانی او خطی از نگرانی نقش بسته بود، اما با صحبت ما کمی آرام شد.

اگر نیاز به مثال‌های بیشتری دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: جبهه، جبین، خط ابرو، سیما، اب رو، فرق، فرق سر، جلو سر

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری