جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

tešne
thirsty  |

تشنه

معنی: تشنه . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) ترجمه ٔ عطشان . (آنندراج ). کسی که میل و خواهش نوشیدن آب را دارد و عطشان . (ناظم الاطباء) ... پهلوی تیشنک از تیشن از تریشن ، اوستایی ترشنه ، سانسکریت ترشنه ، اورامانی تشنه ، گیلکی تشنه ، فریزندی و یرنی تجنا ، نطنزی تاشنا ، سمنانی تشون ، سنگسری تششون ، سرخه ای تشند ، لاسگردی تشن ، شهمیرزادی تاشنه ، عطشان ، که تشنگی دارد ... (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ج ، تشنگان :
تشنه چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان به خنداخند
داد در دست او مرنده ٔ آب
خورد آب از مرند او بشتاب .
منجیک .
ز ترکان کس از بیم افراسیاب
لب تشنه نگذاشتندی بر آب .
فردوسی .
بدان گونه شادم که تشنه به آب
دگر سبزه از تابش آفتاب .
فردوسی .
بیفکند بس گور جنگی ز تیر
دل تشنه هامون ز خون کرده سیر.
فردوسی .
هرکه مر این آب را ندید در این خاک
تشنه چو هاروت ماند و غرقه چو ذوالنون .
ناصرخسرو.
یارانْش تشنه یکسر، وز دوستی ی ْ ریاست
هر یک همی به حیلت دعوی کند سقائی .
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 332).
ای تشنه ترا من رهی نمودم
گر مست نیی راست زی لب یم .
ناصرخسرو.
چند در این بادیه ٔ خوب و زشت
تشنه بتازی به امید سراب .
ناصرخسرو.
تشنه است خاک او ز سرچشمه ٔ جگر
خون سوی حوض دیده به کاریز میبرید.
خاقانی .
تشنه بمانده مسیح شرط حواری بود
لاشه ٔ خر ز آب خضر سیرشکم داشتن .
خاقانی .
امروز که تشنه زیر خاکی
فیض از کرم خدات جویم .
خاقانی .
همیشه بادل تشنه در آن غم
که گر آبی خورم دریا شود کم .
عطار.
چشمه ٔ آب حیات بی لب سیراب تو
تشنه ٔ دایم شده خشک دهان آمده .
عطار.
تشنه می نالد که کو آب گوار
آب می گوید که کو آن آبخوار.
مولوی .
تشنه را گر ذوق آید از سراب
چون رسد در وی گریزد جوی آب .
مولوی .
تشنگان گر آب جویند از جهان
آب هم جوید به عالم تشنگان .
مولوی .
تشنه ٔ سوخته بر چشمه ٔ حیوان چو رسید
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد.
سعدی .
تشنه را دل نخواهد آب زلال
کوزه بگذشته بر دهان سکنج .
سعدی .
آب از پی مرگ تشنه جستن
هم کار آید ولی بشستن .
امیرخسرو دهلوی .
بر آن تشنه بباید زار بگریست
که بر کف آب و باید تشنه اش زیست .
جامی .
|| بمعنی آرزومند مجاز است . (آنندراج ).
- به خون یا بر خون کسی تشنه بودن ؛ خواهان مرگ کسی بودن :
به چنگ اندرش آبگون دشنه بود
به خون پریچهرگان تشنه بود.
فردوسی .
گرفتم که بر خون این مرد [حسنک ]، تشنه ای ، مجلس وزیر ما را حرمت و حشمت بایستی داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182). گفت بوبکر دبیر به سلامت رفت ... دلم از جهت وی مشغول بود، فارغ شد و به دست این بی حرمتان نیفتاد، خاصه بوسهل زوزنی که بخون وی تشنه است . (تاریخ بیهقی ). ...مهتر لشکر کجاست و بخون خوارزمشاه تشنه است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320).
- تشنه بودن ؛ میل به آب کردن و عطش داشتن . (ناظم الاطباء) :
هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.
شهید بلخی .
کنون بی گمان تشنه باشد ستور
بدین ده بودآب یک روی شور.
فردوسی .
دل گرسنه است ، قوت فرماید
روح تشنه است ، راح بفرستد.
خاقانی .
- || میل به هر چیزی از روی شوق نمودن . (ناظم الاطباء).
- تشنه ٔ چیزی بودن ؛ کنایه از اشتیاق هر چیز است . (برهان ). اشتیاق به چیزی داشتن . (ناظم الاطباء).
|| بمعنی تشنگی آمده است چنانکه گرسنه بمعنی گرسنگی و آلوده بمعنی آلودگی . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ز پات اسب کنی چونت راه باید رفت
به گاه تشنه کف دست جام باید کرد.
ناصرخسرو.
خوردن بی تشنه نخواهم ز آب
بی سفرم نیست بکار اسب و زین .
ناصرخسرو.
کجاست خسته که آماده گشت مرهم جود
کراست تشنه که آب کرم زلال شده است .
رضی الدین نیشابوری .
... ادامه
1115 | 0
مترادف: عطشان، عطشزده، عطشناك
متضاد: گرسنه
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [پهلوی: tišnak] ‹تش›
مختصات: ( ~.) [ په . ] (ص .)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: teSne
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 755
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
thirsty | athirst
ترکی
susuz
فرانسوی
soif
آلمانی
durstig
اسپانیایی
sediento
ایتالیایی
assetato
عربی
متعطش | ظمآن , ظامئ , متوق , تواق
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "تشنه" در زبان فارسی به معنای نیاز به آب و عطش است و می‌تواند به عنوان صفت یا اسم به کار رود. در اینجا به برخی از قواعد نگارشی و استفاده‌های مربوط به این کلمه اشاره می‌کنم:

  1. نحوه نوشتن: کلمه "تشنه" به صورت کامل و بدون خط فاصله نوشته می‌شود. این کلمه شامل حرف "ت"، "ش"، "ن" و "ه" است.

  2. نوع کلمه: "تشنه" به عنوان صفت و اسم به کار می‌رود. به عنوان صفت می‌تواند برای توصیف افراد یا اشیاء استفاده شود (مثلاً: او تشنه است). به عنوان اسم نیز به معنی فردی که عطش دارد، به کار می‌رود (مثلاً: تشنه باید آب بنوشد).

  3. مشتقات: این کلمه مشتقات و کلمات مرتبط دیگری نیز دارد، از جمله "تشنگی" (حالتی که فرد احساس عطر می‌کند) و "تشنه‌کام" (کسی که به شدت تشنه است).

  4. ترکیب‌های رایج: این کلمه می‌تواند در ترکیب‌های مختلفی به کار رود، مثل "تشنه‌لب" (کسی که لب‌هایش به خاطر تشنگی خشک شده است) یا "تشنه‌دلی" (کسی که به شدت به چیزی نیاز دارد).

  5. قواعد استفاده: استفاده از "تشنه" باید با توجه به context یا متن مورد نظر صورت گیرد. برای مثال، استفاده از این کلمه در شعر و ادب می‌تواند بار معنایی خاصی به آن ببخشد.

  6. نیاز به نون: در آخر کلمه "تشنه" اجباری به نوشتن "نون" (ن) نیست. هنجاری که زیر آن قرار دارد نون را نمی‌طلبد.

با رعایت این قواعد، می‌توانید به درستی از کلمه "تشنه" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "تشنه" در جملات مختلف آورده شده است:

  1. بعد از یک روز طولانی و گرم، من بسیار تشنه هستم و نیاز به آب دارم.
  2. او به خاطر ورزش سختی که کرده بود، به شدت تشنه شده بود.
  3. وقتی به دریا رسیدیم، احساس تشنگی کردم و بلافاصله به نوشیدن آب پرداختم.
  4. صدای آب می‌تواند تشنگی انسان را بیشتر کند و حس آرامش را به او بدهد.
  5. در دلِ بیابان، تشنگی به حدی بود که هر لحظه آرزوی یک لیوان آب می‌کردم.

اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: خشک، مشتاق، عطش دار، بی آب

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری