جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

xadang
arrow  |

خدنگ

معنی: خدنگ . [ خ َ دَ ] (اِ) درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند و تیر خدنگ و زین خدنگ به این اعتبار گویند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). درختی است که چوب آن نهایت محکم و صاف و راست باشد چون اکثر از چوب آن تیر می سازند. لهذا مجازاً اسم تیر شده . (غیاث اللغات ). نام درختی است که از چوب آن حنای زین و تیر سازند و بعضی گویند گز است و چون بیشتر از آن چوب تیر می سازند بمجاز بمعنی تیر شهرت گرفته خدنگان جمع و گاهی تیر خدنگ به اضافه استعمال کنند. بهر تقدیر «جگردوز» و «جگر اوباز» از صفات اوست و با لفظ «زدن » و «کشیدن » و «نشستن » مستعمل است . (آنندراج ). جنسی از تیر چوبین که همواره سخت باشد و جناق زین نیز از او سازند. (شرفنامه ٔ منیری ). نام درختی است محکم که از چوب آن تیر و جناق زین سازند و نوعی از درخت گز است و چوب آن براستی موصوف . (از انجمن آرای ناصری ). درختی است نیک سخت که از چوب آن تیر و نیزه سازند و معرب آن خَلَنج . (از منتهی الارب ). سَندَر قاین آغاجی . پوست درخت خدنگ را توز گویندو در آن می نوشته اند، چنانکه کتبی که درجی اصفهان پیدا شده بر توز نوشته بودند، مرحوم دهخدا رنگ آن را «تار و تیره » تشخیص داده اند و مؤید آن این قول است : و در این ناحیت مشک بسیار افتد [ یعنی در ناحیت خرخیز ] و مویهای بسیار و چوب خدنگ و چوب خنج و دسته ٔ کارد ختو. (حدود العالم چ سیدجلال تهرانی ).
ازین هریکی پنبه بردی بسنگ
یکی دو کدانی ز چوب خدنگ .
فردوسی .
وز دژم روی ابر پنداری
کآسمان آسمانه ایست خدنگ
فرخی .
اختار و الها من المکاتب اصبرها علی الاحداث ...
...لحاء شجر الخدنگ و لحاؤه یسمی التوز.
(ابومعشر از الندیم ).
بجای دگر دید دو بیشه تنگ
ازین سو طبرخون وز آن سو خدنگ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
شه از بهر آن سرو شمشادرنگ
چنان سوخت کز تاب آتش خدنگ .
نظامی .
درخزیده بجویباری تنگ
زیر شمشاد و سرو و بید و خدنگ .
نظامی .
چوبی است که تیر از او سازند و درختی بزرگ است . (نزهت القلوب ).
- تیر خدنگ ؛ تیر که از چوب درخت خدنگ سازند :
کمان را بمالیدجنگی بچنگ
بزد بر کمر چار تیر خدنگ .
فردوسی .
کمانهای چاچی و تیر خدنگ
سپرهای چینی و ژوبین جنگ .
فردوسی .
گرفته کمان کیانی بچنگ
یکی تیر پولاد پیکان خدنگ .
فردوسی .
بوقت صلح دل من خلد بتیرمژه
بوقت جنگ دل دشمنان بتیر خدنگ .
فرخی .
همی کشید بنام رسول سخت کمان
همی گشاد بنام خدای تیر خدنگ .
فرخی .
ای مژه تیر و کمان ابر و تیرت بچه کار
تیر مژگان تو دلدوزتر از تیر خدنگ .
فرخی .
قمری بمژه درون کشد شعری را
هدهد بسر اندرون زند تیر خدنگ .
منوچهری .
سرا پرده و خیمه و ساز جنگ
همان جوشن و تیرهای خدنگ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
ور جهان پر شد از مگس ، منداز
بر مگس خیره خیره تیر خدنگ .
ناصرخسرو (دیوان ص 369).
- زین خدنگ ؛ زینی که حَنّا یا جناق آن از چوب خدنگ ساخته شود :
چنان برگرفتش ز زین خدنگ
که گفتی یکی پشه دارد بچنگ .
فردوسی .
که اندرگشادم در کین و جنگ
ورا برگرفتم ز زین خدنگ .
فردوسی .
چنان برگرفتم ز زین خدنگ
که گفتی ندارم به یک پشه سنگ .
فردوسی .
بر اسبان نهادند زین خدنگ
همه جنگ را ساخته تیزچنگ .
فردوسی .
خدنگی رسته از زین خدنگش
که شمشاد آب گشت از آب و رنگش .
نظامی .
|| مطلق تیر. تیر که در کمان بندند و بیفکنند. تیر که از کمان جهانند، بمناسبت آنکه از چوب درخت خدنگ که نیک سخت است ساخته شود :
خدنگش بیشه بر شیران قفص کرد
کمندش دشت بر گوران خباکا.
دقیقی .
خدنگی گزین کرد پیکان چو آب
نهاده بر او چار پرّ عقاب .
فردوسی .
خدنگی که پیکان او ده ستیر
ز ترکش برآورد گرد دلیر.
فردوسی .
خدنگی که پیکانش بد بید برگ
فرودوخت بر تارک ترک ترگ .
فردوسی .
به یک خدنگ دژآهنگ جنگ دادی تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار.
عنصری .
گردد از زخم خدنگ او چو بردارد کمان
گردد از نوک سنان او چو بگشاید کمین
مهره چون زنبورخانه در سر مار شکنج
زهره چون الماس ریزه در تن شیر عرین .
عبدالواسع جبلی .
از نشاط وصال چشم عدوت
چون بپرد خدنگ تو ز کمان .
عبدالواسع جبلی .
پرنده خدنگ گشت بی جان
هر روز بقصد جان دیگر.
سوزنی .
از بیم چرخ خویش برآیند بر هوا
با کرکسان چرخ پر کرکس و خدنگ .
سوزنی .
چو گشادتیر غمزه ز خم کمان ابرو
گذرد ز سنگ خارا سر ناوک خدنگش .
خاقانی .
دام ماهی شود ز زخم خدنگ
گر بسد سکندر اندازد.
خاقانی .
دل ندارم ورنه بر صید آمدی
هر خدنگی کز کمان افشاندمی .
خاقانی .
پر خدنگ تو هست شهیر روح القدس
پرچم رخش تو هست ناصیه ٔ حور عین .
خاقانی .
عقابان خدنگت خون سرشته
برات کرکسان بر پر نبشته .
نظامی .
خدنگی رسته از زین خدنگش
که شمشاد آب گشت از آب و رنگش .
نظامی .
از میان دو شاخهای خدنگ
جست مقراضه ٔ فراخ آهنگ .
نظامی .
چو در شصت اوفتادش زندگانی
خدنگ افتادش از شست جوانی .
نظامی .
جمله ادراکات بر خرهای لنگ
او سوار بادپایان چون خدنگ .
مولوی .
از ایرا کارگر نامد خدنگم
که بر بازو کمان سام دارم .
بوطاهر.
جوان دیدم از گردش چرخ پیر
خد
نگش کمان ارغوانش زریر.
سعدی (بوستان ).
خدنگهای شهاب اندران شب شبه گون
روان چو نور خرد در روان اهریمن .
(لغت نامه ٔ اوبهی ).
بود ز دود مژه شعله ٔ نگه را بال
خدنگ ناز تو تا پر بدل نشست مرا.
؟ (از آنندراج ).
بر کمان می کشد آن غمزه خدنگی که مپرس
ای خوشا سینه ٔ وحشی که نشان است امروز.
ملا وحشی (از آنندراج ).
بتان ز بس که بجانم خدنگ کین بستند
ز چار سو به رخم سد آهنین بستند.
ملا شانی تکلو (از آنندراج ).
|| مجازاً، ذکر. نره :
نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه ٔ من .
سوزنی .
- خدنگ ترکی ؛خدنگ ترکان . تیر ترکی . تیرکه ترکان سازند یا تیر که همچون تیر ترکان ساخته شده باشد :
خدنگ ترکی بر روی و سر همی خوردند
همی نیامد بر رویشان پدید غیر.
فرخی .
- خدنگ زین ؛ خدنگ از آن زین :
هوا را بر زمین چون مرغ بستند
چو مرغی بر خدنگ زین نشستند.
نظامی .
- خدنگ غمزه ؛ غمزه بمعنی مژه ٔ چشم است و مقصود از ترکیب «خدنگ غمزه » مژه ای است چون خدنگ خلنده :
خدنگ غمزه بنظمی زدی و آه کشید
زبان بریدم اگر آفرین نمیدانست .
ملا نظمی (از آنندراج ).
- خدنگ مژه ؛ تیر مژه . کنایه از مژه ای است چون تیر گذارنده . خدنگ غمزه .
|| نوعی تیر کوچک . (از غیاث اللغات ). || خرچنگ .(ناظم الاطباء). || مستقیم . (یادداشت بخط مؤلف ).
... ادامه
1519 | 0
مترادف: 1-صفت 2- پيكان، تير، سهم، ناوك 3- راست، مستقيم، صاف 4- محكم، سفت
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم)
مختصات: (خَ دَ) (اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: xadang
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 674
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
arrow | shaft , white poplar
ترکی
khdang
فرانسوی
khdang
آلمانی
khdang
اسپانیایی
khdang
ایتالیایی
khdang
عربی
خدانج
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "خدنگ" در زبان فارسی به معنای تیرک چوبی یا میخ چوبی است که معمولاً در ساخت وساز و صنایع دستی استفاده می‌شود. در نگارش این کلمه و استفاده از آن، نکات زیر قابل توجه است:

  1. املا: کلمه "خدنگ" به همین شکل و با این املا نوشته می‌شود و توجه به نوشتن صحیح آن اهمیت دارد.

  2. نکته نحوی: "خدنگ" می‌تواند به عنوان اسم مورد استفاده قرار گیرد و می‌تواند در جملات به عنوان مفعول یا فاعل بکار رود. مثلاً: "او خدنگ را به زمین کوبید."

  3. ترکیبات و افعال همراه: این کلمه معمولاً با افعال مربوط به ضربه زدن، کوبیدن یا قرار دادن به کار می‌رود. مثلاً: "خدنگ را به زمین کوبید."

  4. نگارش صحیح در متون رسمی: در متون رسمی و علمی، از کلمه "خدنگ" به شکل درست و با رعایت قواعد نگارش فارسی استفاده کنید و از به کار بردن شکل‌ها یا تلفظ‌های غیررسمی بپرهیزید.

  5. پرهیز از اشتباهات رایج: بعضی افراد ممکن است به اشتباه "خدنگ" را به صورت‌های دیگر بنویسند، لذا دقت در نوشتن این کلمه اهمیت دارد.

در کل، استفاده درست و به جا از کلمه "خدنگ" با رعایت قواعد نگارشی و زبانی، به کیفیت نگارش شما کمک خواهد کرد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "خدنگ" در جمله آورده شده است:

  1. در فصل بهار، خدنگ‌های زیبا در باغچه به پرواز درآمدند و زیبایی خاصی به فضا بخشیدند.
  2. بچه‌ها با دیدن خدنگ در کنار رودخانه، تصمیم گرفتند که کمی از نزدیک‌تر به آن‌ها نگاه کنند.
  3. خدنگ‌های کوچک و رنگارنگ، یکی از نشانه‌های سلامتی و تنوع زیستی در کوه‌ها هستند.
  4. او همیشه از خدنگ‌ها به عنوان نمادی از آزادی و زیبایی طبیعی یاد می‌کند.

اگر نیاز به مثال‌های بیشتری دارید یا توضیحات بیشتری در مورد کلمه "خدنگ" می‌خواهید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری