جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: خنک . [ خ ُ ن ُ ] (صوت ) خوشا. خوشا بحال . طوبی . نیک و خرم باد. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : خنک آن کسی را کز او رشک برد کسی کو به بخشایش اندربمرد. ابوشکور بلخی . پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر تو اندر کافری بهترین مسلمانان ... را کشتی باز به مسلمانی بدترین کافران را کشتی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خنک آنکه آباد دارد جهان بود آشکارای او چون نهان . فردوسی . همه دادگر باش و پروردگار خنک مرد بخشنده و بردبار. فردوسی . بدانش ز یزدان شناسد سپاس خنک مرد دانا و یزدان شناس . فردوسی . این عطا دادن دائم خوی پیغمبر ماست خنک آن کس کو را خوی پیغمبر ماست . فرخی . رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر. فرخی . خنک آن کو را از عشق نه ترس است و نه بیم . فرخی . شب سیاه مر او را تمام یاری داد خنک کسی که مر او را تمام باشد یار. فرخی . بوسهل مرا بخواند و گفت : خنک بونصرمشکان که در عز کرانه شد. (تاریخ بیهقی ). سگ درین روزگار بی فرجام بر چنین مهتری شرف دارد در قلم داشتن فلاح نماند خنک آن را که چنگ و دف دارد. معین الملک . بد و نیک را هر دو پاداشن است خنک آنکه جانش از خرد روشن است . اسدی . خنک مردداننده ٔ رای مند به دل بی گناه و به تن بی گزند. اسدی (گرشاسب نامه ). علی و عترت اویست مر آنرا در خنک آن را که درین ساخته دار آید. ناصرخسرو. گر تو بدست عقل اسیری خنک ترا. ناصرخسرو. مالک دینار گفت : خنک کسی را که چنان غله بود که کفایت باشد. (کیمیای سعادت ).محمد واسع گفت : نه خنک کسی که بامداد و شبانگاه گرسنه بود و از حق تعالی بدان خشنود. (کیمیای سعادت ). به هر کسی ز من این دولت ثنا نرسد خنک تو کاین همه دولت مسلم است ترا. خاقانی . فرخ و روشن و جهان افروز خنک آن روز یاد باد آن روز. نظامی . ای خنک آن دم که جهان بی تو بود نقش تو بیصورت و جان بی تو بود. نظامی . ای خنک جان عیش پرور تو کز چنین فتنه دور شد سر تو. نظامی . ای خنک چشمی که او گریان اوست ای همایون دل که او بریان اوست . مولوی . ای خنک آن مرد کز خود رسته شد در وجود زنده ای پیوسته شد. مولوی . محسنان مردند و احسانها بماند ای خنک آن را که این مرکب براند. مولوی . خنک روز محشر تن دادگر که در سایه ٔ عرش دارد مقر. سعدی (بوستان ). خنک آنکه در صحبت عاقلان بیاموزد اخلاق صاحبدلان . سعدی (بوستان ). خنک آنکه آسایش مرد و زن گزیند بر آسایش خویشتن . سعدی (بوستان ). خنک آن کس که تخم نیکی کاشت تا بر خویشتن از آن برداشت . امیرخسرو دهلوی . دانش است آب زندگانی مرد خنک آن کآب زندگانی خورد در پی کشف این و آن رفتن جز بدانش کجا توان رفتن . اوحدی . || (ص ) سرد. بارد. چاهیده . (ناظم الاطباء). سرد خوش . سردی که سوزان نیست . سرد ملایم و مطبوع : ز سالی به استخر بودی دو ماه که کوتاه بودی شبان سیاه که شهری خنک بود و روشن هوا از آنجا گذشتن ندیدی روا. فردوسی . همی رای زد تا جهان شد خنک وزید از سر کوه بادی تنک . فردوسی . خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است . منوچهری . و هوای قلعه خنک است چنانک غله ٔ نیک دارد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 143). و هوای آن معتدل است و پاره ای از هوای یزد خنک تر باشد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 124). و هوای آن سخت خنک است و خوش . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 158). و چو بزمین آمد اگر دستی نرم بر وی نهند یا نسیمی خنک بر وی وزد درد آن با پوست باز کردن برابر باشد. (کلیله و دمنه ). - آب خنک ؛ آب سرد. - خنک شدن ؛ سرد شدن . - خنک کردن ؛ سرد کردن . - خنک کن ؛ آلتی است که برای خنک کردن بکار می برند. - هوای خنک ؛ هوایی که سرد مطبوع باشد. - امثال : سبوی نو، آب خنک دارد ، نظیر: هنوز خوبی اول کار است . || بی مزه . ناگیرا. - ادای خنک ؛ حرکات ناخوش . حرکات زشت و بی مزه : بس است این همه زاهد مکن ادای خنک چو صبح چند بدوش افکنی ردای خنک . سلیم (از آنندراج ). - خنک روی ؛ بی نمک . ناگیرا : خنک رویند ترکان سمرقند نمک در مردم هندوستان است . علی خراسانی (از آنندراج ). - گفتار خنک ؛ گفتار ناخوش : من نه آن دریای پرشورم که خاموشم کنند یا بگفتار خنک دل سرد از جوشم کنند. صائب (از آنندراج ). - ناز خنک ؛ ناز ناخوش . ناز بیجا : چرا ناز خنک از مرهم کافور بردارد. ؟ - || تر. تازه . ملایم . || (ق ) خوب . خوش . (ناظم الاطباء). مستریح . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو خفته خنک در حرم نیم روز. سعدی . - دل خنک کردن ؛ دل خوش کردن . تشفی دل کردن : جمعی که زیر چرخ شب و روز کرده اند چون شمع دل خنک به نسیم سحر کنند. صائب (از آنندراج ). || (اِ) آسانی . ملایمت . || خود. خویش . || خویشاوند. (ناظم الاطباء). 1- بارد، سرد، يخ (ملايم، مطبوع) حار، گرم
1- بي مزه، لوس، ناخوشايند
2- خجسته
3- خوب، خوش، نيك
4- تازه، تر
5- خوشا
6- ملايم، مطبوع، خوش آيند cool, cold, chilled, fresh, chilly, breezy, icy, insipid, flat, frigid, algid, vapid رائع serin cool cool frío freddo سرد، خونسرد، سرد شده، تازه، شیرین، تر و تازه، تازه نفس، سبز، شادی بخش، نسیم دار، یخی، پوشیده از یخ، بسیار سرد، بی مزه، بیروح، بی طعم، تخت، مسطح، صاف، هموار، پهن، منجمد، دارای اندکی تمایل جنسی، بی حس، بی روح، مرده، بی حرکت
کلمه "خنک" در زبان فارسی به معنای دما یا هوای ملایم و معتدل است و به طور کلی قواعد استفاده از این کلمه شامل موارد زیر میشود:
صفت: "خنک" به عنوان یک صفت استفاده میشود و معمولاً قبل از اسم میآید. به عنوان مثال: "هوا خنک است" و یا "آب خنک".
مقابل: این کلمه معمولاً به عنوان مقابل کلمات داغ، گرم و سوزان به کار میرود.
نوع کاربرد: "خنک" میتواند در وصف هوا، نوشیدنیها، غذاها و سایر مواردی که حسی مرتبط با دما دارند، به کار رود.
صرف: این کلمه به شکلهای مختلفی صرف نمیشود، اما ممکن است در جملات مختلف به کار رود:
"این نوشیدنی خنک است."
"در تابستان، یک نسیم خنک لذتبخش است."
نکات نگارشی:
به هنگام استفاده از "خنک"، نیاز نیست با علامت خاص یا تغییر شکل خاصی نوشته شود.
در نوشتار رسمی و غیررسمی میتوان از این کلمه به راحتی استفاده کرد.
با توجه به این نکات، میتوان گفت کلمه "خنک" در زبان فارسی کاربرد فراوانی دارد و به راحتی در جملات گوناگون مورد استفاده قرار میگیرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "خنک" در جمله آورده شده است:
امروز صبح نسیم خنکی در هوا حس میشود که بسیار دلپذیر است.
نوشیدن یک لیوان آب خنک در روزهای گرم تابستان میتواند جان تازهای به انسان ببخشد.
بعد از باران، هوا خنک و مطبوع شد و برای پیادهروی بسیار مناسب بود.
در کوهها، هوای خنک به ما احساس آرامش و تازگی میدهد.
این انارهای خنک و آبدار واقعاً خوشمزه هستند و به خوبی تشنگی را رفع میکنند.
اگر نیاز دارید تا مثالهای بیشتری داشته باشید یا در زمینه خاصی میخواهید، لطفاً بفرمایید!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: سرد، خونسرد، سرد شده، تازه، شیرین، تر و تازه، تازه نفس، سبز، شادی بخش، نسیم دار، یخی، پوشیده از یخ، بسیار سرد، بی مزه، بیروح، بی طعم، تخت، مسطح، صاف، هموار، پهن، منجمد، دارای اندکی تمایل جنسی، بی حس، بی روح، مرده، بی حرکت