جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: درست کردن . [ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن . مرمت کردن . (ناظم الاطباء). آماده کردن . || ترتیب دادن . (ناظم الاطباء). مقرر داشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تدوین کردن . تنظیم کردن : یکی بانگ برزد بر او مرد اُست که تو دفتر خویش کردی درست ؟ فردوسی . بهر شاه بر باژ کردم درست جز از کام شه کش نیارست جست . اسدی . من بیست و اند کتاب جمع آوردم از آنک ختأنامه (خدای نامه ) خوانند و درست کردم تا ملک به عرب افتادن . (مجمل التواریخ و القصص ). ما از هر مقالت که موبدان و صاحب روایت (کذا) دعوی کنند که از کتب قدیم بجهد بیرون آورده اند و درست کرده نبشتیم مختصر. (مجمل التواریخ والقصص ). تسدید؛ راست و درست کردن . جَدّ؛ درست و راست کردن کار. سم ّ؛ راست و درست کردن چیزی را. مجادّة؛ درست و تحقیق کردن چیزی را. (از منتهی الارب ). || تصحیح . (المصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادربیهقی ) (منتهی الارب ). اصلاح کردن . تصحیح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رفع عیب کردن . بی نقص کردن : گر این کین ز ایرج بُده ست از نخست منوچهر کرد آن بمردی درست . فردوسی . || آموختن . نیک آموختن . یاد گرفتن : قرائت خود را درست کردن ؛ روان کردن : اغلب اوقات فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده بر سر هم شکستندی . (گلستان سعدی ). - درست کردن حمد و سوره ؛ تجوید آن را آموختن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : او که الحمدرا نکرده درست ویس و رامین چراش باید جست . اوحدی . دانی حساب گندم خود جو به جو ولی الحمد را درست نکردی ز کودکی . اوحدی . - درست کردن قرآن ؛ آموختن آن . علم تجوید فراگرفتن . تصحیح قرائت . تجوید قرائت . و در این بیت سعدی (در مدح رسول اکرم ) لطفی خاص در استعمال این کلمه است : یتیمی که ناکرده قرآن درست کتب خانه ٔ هفت ملت بشست . و شیخ اجل در این بیت از قرآن ، سبق اراده کرده است چنانکه مولوی از سبق قرآن : مصطفی را وعده کرد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق . (از یادداشت مرحوم دهخدا). || اثبات . (از دهار). اثبات کردن . ثابت کردن . بثبوت رسانیدن . محقق کردن . مبرهن کردن .مدلل کردن . مقرر ساختن . قبولاندن . محقق داشتن . مقرر داشتن : سیاوخش را کرد باید درست که این بد بکرد و تباهی بجست . فردوسی . همین پادشاهی که میراث تست پدر بر پدر، کرد شاید درست . فردوسی . دیوانه ای را پسری زاد اندر دیوانگی وی ، اصحاب رای گفتند که آن فرزندی زنی ست و بویعقوب گفت که نیست چون عقد نکاح پیش از جنون وی درست بود. پس چون مسأله درست کرد طاهر گفت صَدق ابویعقوب . (تاریخ سیستان ). گفت [ بزرجمهر ] نخست ثقه درست کردم که هرچه ایزد عز ذکره تقدیر کرده است باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). به پوزش کنی بی گناهی درست همان بنده باشی که بودی نخست . اسدی . بهر شاه بر باژ کردم درست جز از کام شه کس نیارست جست . اسدی . که هر سخن به زبان در توان گرفت ولیک درست کردن بر عقل هر سخن نتوان . قطران . اگر کسیت بکار است کاین بیاموزد درست کردی بر خویشتن که تو نکنی . ناصرخسرو. پس درست کردیم که نفس را منزلت لوح است . (رساله ٔ پاسخ نامه ٔ ناصرخسرو). استخراج این نسب او [ نسب افریدون ] از کتب درست کرده اند. (فارسنامه ٔابن البلخی ص 11). درست کرده شد در این کتاب در مواضعی که علی (ع ) از هر یک از صحابه بهتر است . (نقض الفضائح ص 135). در سرای عمید ابوالمعالی شیعی بر وی حجت الحاد به مواجهه درست کردند. (نقض الفضائح ص 93). اول فتوی به خون ملاحده در خانه ٔ ایشان درست کردند. (نقض الفضائح ص 93). ما خود بحمد اﷲ و منه درست کردیم که نسب نه از شرایط امامت است . (نقض الفضائح ص 22). من با پسرْش رنگ رزانیم هر دو تن این قول را درست به داور همی کنم . سوزنی . درست کرد به قاضی که مر ورا پدرم درود بر پدری باد کش تو فرزندی . سوزنی . نطق کواکب نه چون نطق انسان باشد چه نطق انسان به تجویف شُش باشد... و ایشان را از این علت هیچ نباشد چه ما در علم هیئت درست کرده ایم که در میان افلاک تجویف نیستی . (یواقیت العلوم ). به معنی توان کرد دعوی درست دم بی قدم تکیه گاهیست سست . سعدی . || یقین کردن . تصدیق کردن . صحیح شمردن : از ایرانیان هر که نزدیک تست که کردی بدل راستی شان درست . فردوسی . || تحقیق . (از دهار). - درست کردن سخن ؛ تحقیق کردن آن . یقین کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : فرستاده را خواند و پرسید چست از او کرد یکسر سخنها درست . فردوسی . || حق . (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار). || شفا دادن . شفا بخشیدن . علاج کردن . چاره کردن . درمان کردن . خوب کردن . صحت بخشیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). سالم کردن . سلامت دادن . بهبود بخشیدن .تندرست کردن : بسی خیمه ها کرده بود او درست مر آن خیمه های ورا چاره جست . عنصری . اما برگ تر او [ لبلاب ] اندر شراب بپزند و بر جراحتها نهند درست کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی )... ریش طبقه ٔ قرنیه را درست کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سخاش گاه سخاخستگان محنت را کند درست چو کژدم گزیده را افیون . قطران . در خم آن حلقه که چستش کند جان شکند باز درستش کند. نظامی . || استوار کردن . محکم کردن . جزم کردن . - عزم درست کردن ؛ عزم جزم کردن . عزم محکم کردن . استوار کردن اراده : پس طاهر را معلوم که مردمان با او [ با لیث ] یکی شده اند و بیشتری از سپاه عزم درست کرد که برود از سیستان . (تاریخ سیستان ). - نیت درست کردن ؛ جازم شدن بر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : محمد رسول فرستاد به مأمون ونامه کرد... مأمون اجابت نکرد. محمد نیت درست کرد بر خلع مأمون . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || صاف کردن . (ناظم الاطباء). تقویم . (یادداشت مرحوم دهخدا). || بند کردن و جلو گرفتن . (ناظم الاطباء). fix, make, right, devise, trim, make up, concoct, emend, straighten, mend, adapt, build, clean, compose, fashion, fettle, gully, indite, integrate, redd, weave, address, agree, organize, regulate, to make حل، أصلح، ثبت، حدد، عالج، عدل، ركز، أعطى الشىء شكلا، نظم، ورط، هيأ، ألقى المسؤلية، أعاق، لصق، شفى، إنتقم من، رسخ، قرر، مأزق، حرج، موقع السفينة أو الطائرة، ورطة، يصلح درست کردن، تعمیر کردن، محکم کردن، ثابت شدن، نصب کردن، ثابت ماندن، ساختن، ایجاد کردن، انجام دادن، بوجود اوردن، تصنیف کردن، درست شدن، اصلاح کردن، دفع ستم کردن از، قائم نگاداشتن، تدبیر کردن، تعبیه کردن، اختراع کردن، زینت دادن، تراشیدن، اراستن، پیراستن، چیدن، جبران کردن، ترکیب کردن، جعل کردن، گریم کردن، خوشامد گویی کردن، پختن، گواریدن، تصحیح کردن، غلط گیری کردن، مرتب کردن، راست کردن، مرمت کردن، رفو کردن، بهبودی یافتن، شفاء دادن، وفق دادن، اقتباس کردن، تعدیل کردن، جور کردن، سازوار کردن، بناء کردن، ساختمان کردن، تمیز کردن، پاک کردن، تصفیه کردن، زدودن، منزهکردن، سرودن، بشکل در اوردن، کندن، انشاء کردن، نوشتن، کامل کردن، تمام کردن، یکی کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن، رها ساختن، بافتن، خطاب کردن، نشانی دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، موافقت کردن، موافق بودن، پسند امدن، اشتی دادن، ترتیب دادن، سازمان دادن، متشکل کردن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن، تشکیل دادن، تنظیم کردن، منظم کردن، میزان کردن