جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: زاده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ، اِ) بمعنی زاد است که فرزند و زائیده شده و زائیده باشد . (برهان ) (آنندراج ). فرزند. (شرفنامه ٔ منیری ) : چه گوئید گفتا که : آزاده ای بسختی همی پرورد زاده ای . دقیقی . بزرگان شدند ایمن از خواسته زن و زاده و گنج آراسته . فردوسی . زن و زاده در بند ترکان شوند پی جنگ دل پر ز پیکان شوند. فردوسی . نانشان چو برف لیک سخنشان چو زمهریر من زاده ٔخلیفه ، نباشم گدای نان . خاقانی . - آدمی زاده : در آن مسلخ آدمیزادگان زمین گشته کوه از بس افتادگان . نظامی . مباش ایمن ار زآنکه آزاده ای که آخر تو نیز آدمیزاده ای . نظامی . نه هر آدمیزاده از دد بهست که دد ز آدمیزاده ٔ بد به است . سعدی (بوستان ). همه آدمیزاده بودند لیکن چو گرگان بخون خوارگی تیزچنگی . (گلستان ). و آدمیزاده ندارد بجز از عقل و تمیز. سعدی (گلستان ). - آقازاده . - امام زاده . - برادرزاده . - بزرگ زاده . - بنده زاده . - پادشاه زاده (پادشه زاده ) ؛ : پس واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان . (گلستان ). یکی پادشه زاده در گنجه بود که دور از تو ناپاک سرپنجه بود. سعدی (بوستان ). شنیدم که وقتی گدازاده ای نظر داشت با پادشه زاده ای . سعدی (بوستان ). - پارسازاده ؛ : پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه ٔ عمان بدست افتاد. (گلستان ). - پرستارزاده : پرستارزاده نیاید بکار اگر چند باشد پدر شهریار. فردوسی . - پریزاده (پریزادگان ) : پریزادگان بوسه دادند خاک . نظامی . - پهلوان زاده : که ای پهلوان زاده ای بچه شیر نزاید چو تو زورمند دلیر. فردوسی . چنان پهلوان زاده ٔ بیگناه ندانست رنگ سپید از سیاه . فردوسی . که چون بودی ای پهلوان زاده مرد بدین راه دشوار با دود و گرد. فردوسی . - پیرزاده . - پیغمبرزاده ؛ و گفت یا محمد (ص ) امت تو بهتر از پیغمبرزادگان نباشند که با برادر خود چه کردند. (قصص الانبیاء ص 59). - پیمبرزادگی : چو کنعان را طبیعت بی هنر بود پیمبرزادگی طبعش نیفزود. سعدی (گلستان ). - چاکرزاده . - حاجی زاده . - حرام زاده : گفت این چه حرام زاده مردمانند. (گلستان ). - حلال زاده . - خادم زاده . - خاله زاده . - خواجه زاده . - خالوزاده . - خان زاده . - خواهرزاده . - خردمندزاده : وز پس مرگ او وفاداری با خردمندزاده نیز کنند. سعدی . - دائی زاده . - دیوزاده . - روستازاده : روستازادگان دانشمند به وزیری پادشا رفتند. سعدی (گلستان ). - زنازاده . - سرهنگ زاده : سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم ... (گلستان ). فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد... . (گلستان ). - شاهزاده . - شاهنشاهزاده . - شهزاده . - عم زاده : میان دو عم زاده وصلت فتاد دو خورشیدسیمای مهترنژاد. سعدی (بوستان ). - عموزاده . - عمه زاده . - غلام زاده . - کیان زاده : بیامد همان گاه نستور شیر بنزد کیان زاده پور زریر. فردوسی . - گدازاده : شنیدم که وقتی گدازاده ای نظر داشت با پادشه زاده ای . سعدی (گلستان ). - مجتهدزاده . - ملک زاده ؛ یکی از فضلا تعلیم ملک زاده همی کردی ... (گلستان ). ز تاج ملک زاده ای در مناخ شبی لعلی افتاد در سنگلاخ . سعدی (بوستان ). - ناپاک زاده : بناپاک زاده مدارید امید که زنگی بشستن نگردد سفید. فردوسی . || مجازاً محصول ، ثمره ، هر چیز تولیدشده و پدیدآمده از عدم : سبب عزت و سخای تو گشت زاده و داده ٔ جبال و بحور. مسعودسعد. گوهر خود می دهد خاطر من همچو تیغ زاده ٔ خود پرورد فکرت من چون بحار. خاقانی . سخن که زاده ٔ خاقانی است دیر زیاد که آن زنه فلک آمد نه از چهار گهر. خاقانی . و رجوع به زاده ٔ تاک ، زاده ٔ تأیید، زاده ٔ ثانی ، زاده ٔ دهن ، زاده ٔ خاطر، زاده ٔ طبع، زاده ٔ مریخ و سایر ترکیبات زاده و همچنین رجوع به زادن و زائیدن شود. 1- فرزند، مولود، ولد
2- متولد offspring,child ذرية، نسل، نتاج، سلالة، نتيجة، النسل doğmak né geboren nacido nato
کلمه "زاده" یکی از واژههای فارسی است که به معنای زاییده یا متولد شده استفاده میشود و بهخصوص در ترکیب با نامها و القاب به کار میرود. در اینجا چند قاعده نگارشی و کاربردی برای استفاده از "زاده" آورده شده است:
ترکیب با نامها: کلمه "زاده" معمولاً پس از اسم فرد قرار میگیرد و نشاندهنده نسب و نسبت به خانوادهای خاص است. به عنوان مثال: "احمدزاده"، "حسینزاده".
حروفنویسی: در نوشتن کلمات ترکیبی، معمولاً "زاده" به صورت پیوسته با اسم قبل میآید و به صورت یک کلمه نوشته میشود. بهعنوان مثال، "علیزاده".
نقطهگذاری: هنگام استفاده از "زاده" در جملات، توجه به اصول نقطهگذاری صحیح ضروری است. اگر "زاده" بخشی از یک نام باشد، باید همانند یک بخش دیگر اسم نقطهگذاری شود.
تابعیت: "زاده" ممکن است به تبعیت یا محل تولد اشاره کند. مثلاً "اصفهانزاده" به معنای فردی است که در اصفهان بهدنیا آمده است.
فعل بودن: در بعضی از جملات، "زاده" به معنای حاصل شدن یا زاییده شدن به کار میرود. در این صورت باید به قاعده صرف فعل توجه کرد.
بهطور کلی، توجه به ساختارهای زبانی و قواعد نگارشی مرتبط با "زاده" میتواند به وضوح و صحت نوشتار کمک کند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "زاده" در جملات آورده شده است:
او زادهی یک خانواده هنرمند است و استعداد زیادی در نقاشی دارد.
در این منطقه، زادههای طبیعی به زیبایی طبیعی محیط افزودهاند.
کتاب جدید او در مورد زندگی زادههای قرن نوزدهم منتشر شد.
او زادهی فرهنگی غنی و تاریخی است که به آن افتخار میکند.
بسیاری از شاعران بزرگ ایران زادهی شهرهای مختلف این کشور بودند.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، لطفاً بفرمایید!
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر