جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

sāmān
order  |

سامان

معنی: سامان . (اِ) پهلوی سامان ، ارمنی سَهْمَن از شکل قدیمی پهلوی ساهمان ؟ اشتقاق آن از ریشه ٔ سانسکریت سد (بمعنی اعتناکردن ، نزول ) قطعی نیست :
بوقت دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان با نهادو سامان بود.
کسائی (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ).
ترتیب و اسباب و آرایش و بمرورساختن چیزها و ساختن کارها و نظام و رواج آن باشد. (برهان ). آرایش . (صحاح الفرس ). نظام . (جهانگیری ) : گفت [ ابلیس نمرود را ] من یکی مردم پیر همی بخواهی سوختن [ ابراهیم را ] و او را بدین آتش همی نتوانند انداختن بیامدم تا تو را سامان بیاموزانم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ص 35).
اگر زآنکه پیروز گردد پشنگ
ز رستم بجوئید سامان جنگ .
فردوسی .
بگشتند گرد دژ اندر بسی
ندانست سامان جنگش کسی .
فردوسی .
من پار دلی داشتم به سامان
امسال دگرگون شد دگرسان .
فرخی .
گرچه سامان جهان اندرخرد باشد خرد
تا از او سامان نگیرد سخت بی سامان بود.
عنصری .
لشکر و آلت و عُدّة بسیار دارد و سامان جنگ ما بدانست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632).
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
ببستان جامه ٔ زربفت بدریدند خوبانش .
ناصرخسرو.
بفعل خوب تو خوبست روی زشت تو زی آن
که او مرآفرینش را بداند راه و سامانش .
ناصرخسرو.
خراسان زآل سامان چون تهی شد
همه دیگر شده ست احوال و سامان .
ناصرخسرو.
اراقیت سامان جنگ ایشان [ گوش فیلان ] میدانست اما صبر کرد، تا خود شاه چه میکند. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
از تو جاه و بزرگی و حشمت
یافته نظم و رونق و سامان .
مسعودسعد.
نه بگفتم بگو و معاذاﷲ
بل همه کار من بسامان است .
مسعودسعد.
هست آن را که هست نادانتر
کارها از همه بسامان تر.
سنایی .
قرار گیر و ز سامان روزگار مگرد
صبور باش و ز فرمان ایزدی مگذر.
انوری .
گر خراسان پسرعالم سام است منم
که ز عالم سر و سامان بخراسان یابم .
خاقانی .
عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده
سنقر بهندستان شده طوطی ببلغار آمده .
خاقانی .
سامان و سری نداشت کارش
وز وی خبری نداشت یارش .
نظامی .
ره بسامان کار خویش نبرد
جهد خود با زمانه پیش نبرد.
نظامی .
بر فدا کردن و سامان جستن
و آنگهی بی سر و سامان رفتن .
عطار.
عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند
خویشتن بیدل و دل بی سر و سامان دیدن .
سعدی (طیبات ).
نه بم داند آشفته سامان نه زیر
بنالد به آواز مرغی فقیر.
سعدی (بوستان ).
فرشتگان این نعم بدان جهان می برند تا بنده چون بدان جهان بپیوندد کار او بسامان شود. (کتاب المعارف بهاولد).
این دل غم دیده حالش به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید بسامان غم مخور.
حافظ.
|| شهر و قصبه و بلاد. (برهان ). شهر و قصبه و دیه (شرفنامه ٔ منیری ) :
چرا مغز پلنگ نر همی افعی شود درسر
چگونه سر برون آرد در آن سامان که سردارد.
ناصرخسرو.
ز سامان بسامان همه کوی و شهر
دویدم مگر یابم از توشه بهر.
نظامی .
گر سگی یکهفته بر خوانی نیابد استخوان
از پی تحصیل ستخوان ترک آن سامان کند.
قاآنی .
|| چنانکه سزد. چنانکه سزاوار است . بشایسته :
من یکی شاعرم بسامانی
نز ملوک نژاد سامانی .
سوزنی .
بسامانم نمی پرسی نمیدانم چه سرداری
بدرمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم .
حافظ.
باخود گفتم که یقین است که این ضعیفه بواسطه ٔ احتیاجی تجویز سامان مدعای تو می کند و با کراهت روا نباشد. (مزارات کرمان ص 116). || نشانه و اندازه .(برهان ). اندازه . (شرفنامه ٔ منیری ) (صحاح الفرس ). اندازه ٔ کار. (آنندراج ) (رشیدی ) (اوبهی ) (لغت نامه ٔ اسدی ) (جهانگیری ). حد و اندازه :
بد و مهر یعقوب چندان فزود
که سامان او هیچ نتوان نمود.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نگشت آن دلاور ز پیمان خویش
بمردی نگه داشت سامان خویش .
فردوسی .
زنی کاردان است و سامان شناس
نداند کسی سیم او را قیاس .
نظامی .
|| آرام و سکون و قرار. (برهان ) (رشیدی ). آرام و راحت . (آنندراج ) (انجمن آرا).قرار. (شرفنامه ٔ منیری ). آرام . (اوبهی ) (لغت فرس اسدی ) :
بر شاپور شد بی صبر و سامان
بقامت چون سهی سروی خرامان .
نظامی .
که این را ندانم چه خوانند و کیست
نخواهد بسامان درین ملک زیست .
سعدی (بوستان ).
|| قدرت و قوت . (برهان ) :
هر آنکس کو گرفتار است اندر منزل دنیا
نه درمان اجل داندنه سامان حذر دارد.
(قصص الانبیاء).
دوش از زحمت باد و ابر و مشغله ٔ برق و رعد بصر را امکان نظر و بصیرت را سامان فکرت نبود. (سندبادنامه ص 97).او را سامان اقامت ممکن و میسر نشدی . (جهانگشای جوینی ). مولانا امام زاده گفت خاموش باش باد بی نیازی خداوند است که میوزد. سامان سخن گفتن نیست . (جهانگشای جوینی ).
آنکه او دانست او فرمانرواست
با خدا سامان پیچیدن کراست ؟
مولوی .
|| نشانه گاه مرز و آن بلندیهای کنار زمین همواری است که در آن زراعت کرده باشند. (برهان ). نشانه گاه و حد هر زمین که مرز گویند.(رشیدی ) (آنندراج ). نشانه گاه مرز. (لغت نامه ٔ اسدی ) (اوبهی ) (صحاح الفرس ). || طرف و کنار و حد. (برهان ) :
دو سالار از هردو سامان به تنگ
فراز آوریدند لشکر بجنگ .
فردوسی .
پس طلسمی کرد [ بلیناس ] که از هر چهار سامان که دشمن آهنگ
ایشان کردی سوار هم از آنروی حرکت کردی . (مجمل التواریخ و القصص ). || میسر، چنانکه هر گاه گویند «سامان شد» مراد آن باشد که میسر شد و بفعل آمد. (برهان ). میسر. (جهانگیری ). || سامیز. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آنچه بدان کارد و تیغ و امثال آن تیز کنند. (برهان ). رجوع به سامیز شود. || عفت و عصمت . (برهان ) (جهانگیری ). || دولت و ثروت . (آنندراج ). || نوعی از بردی است که بسیار نرم و باریک مایل بزردی باشد و از آن حصیر کنند و نشستن بر آن فرح آرد و رفع بواسیر کند و سوخته ٔ او قاطع نزف الدم است . (آنندراج ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی از بردی . (ضریر انطاکی ص 191). || سبب . وسیله . راه :
نه منجنیق رسد بر سرش نه کبکنجیر
نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق .
انوری .
دقیانوس بوقت حاجت اگر خواستی خود را پاک کند نتوانستی [ از فربهی ] آن پسر را فرمودی و او اینکار را بغایت مکروه میداشت و صبر میکرد و گریختن را سامان نبود. (قصص الانبیاء). || عاقبت . سرانجام :
یکی غول فریبنده ست نفس آرزوخواهت
که بی باکی چرا خورده ست و نادانیست سامانش .
ناصرخسرو.
|| درخور. (شرفنامه ٔمنیری ).
- بسامان تر ؛ نیکوتر. بهتر :
چو برکندی از چنگ دشمن دیار
رعیت بسامان تر از وی بدار.
سعدی (بوستان ).
کسی گفت و پنداشتم طیبت است
که دزدی بسامان تراز غیبت است .
سعدی (بوستان ).
- بسامان شدن ؛ سر و سامان یافتن :
معشوقه بسامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا.
مولوی .
- || نظم و ترتیب یافتن (امور) :
بزارید در خدمتش بارها
که هیچش بسامان نشد کارها.
سعدی (بوستان ).
- بسامان کردن ؛ ترتیب دادن . آراستن . مرتب کردن . نظم دادن :
عصیب و گرده برون کن تو زودو برهم کوب
جگر بیازن و آگنج را بسامان کن .
کسایی .
ایا شهی که جهان را کف تو داد نسق
چنانکه رای تو مر ملک را بسامان کرد.
مسعودسعد.
- بی سامان ؛ بی نظم . بی ترتیب : و بی سامان و تعبیه هر قومی و فوجی بطرفی نزول کرد. (تاریخ طبرستان ).
گهی بردرد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم .
سعدی (طیبات ).
حکیم از بخت بی سامان برآشفت
برون از بارگه میرفت و میگفت .
سعدی .
- بی سامان کردن ؛ آشفته کردن . پراکنده ساختن :
گمرهانی که کشیدند سر از طاعت او
سر تیغش همه رابی سر و بی سامان کرد.
معزی .
- سر و سامان ؛ سامان و سر. سر و صورت . نظم و ترتیب :
سامان و سری نداشت کارش
وز وی خبری نداشت یارش .
نظامی .
گر خراسان پسر عالم سام است منم
که ز عالم سر و سامان بخراسان یابم .
خاقانی .
گوخلق بدانند که من عاشق و مستم
در کوی خرابات نباشد سر و سامان .
سعدی (طیبات ).
- بی سر و سامان ؛ بی برگ و نوا. مفلس . درویش :
نفسی سرد برآورد ضعیف از سر درد
گفت بگذار من بی سر وبی سامان را.
سعدی (بدایع).
آخر این عقلم از تنم روزی چندی اگر برود دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم راست نماند بی سر و سامان شوم . (کتاب المعارف ).
- نابسامان ؛بی تمیز. بی خرد. نادان :
من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ
اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده .
خاقانی .
- امثال :
تا پریشان نشود کار بسامان نرسد .
سامان شیرکن ، بشکار شغال رو . چون بشکار شغال روی سامان شیر کنی .
سر باشد سامان کم نیاید .
(ویس و رامین ).
... ادامه
1071 | 0
مترادف: 1- خطه، سو، قلمرو، كران، مرز، حد، سرحد، ناحيه، منطقه 2- ابزار، اثاث، اسباب، وسايل 3- انتظام، ترتيب، نظام، نظم 4- خانمان، ماوا، محل، مقام، مكان، منزل 5- كالا، متاع 6- ثروت، دولت، مكنت 7- رواج، رونق، آرام، راحت، قرار 8- منطقه، مكا
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [پهلوی: sāmān]
مختصات: (اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: sAmAn
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 152
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
order | country , region , knowledge , border , furniture , repose , rest , wealth , welfare , abutment , arms , calmness , capability , mind , skill , target , wit , well-being , saman
ترکی
saman
فرانسوی
saman
آلمانی
saman
اسپانیایی
samán
ایتالیایی
saman
عربی
طلب | أمر , رتب , نظم , طلب في المطعم , وصف دواء , أدار , ترتيب , النظام , نظام , تعليمات , إذن , فرض , طلب تجاري , نقابة , رهبنة , أخوية , طبقة , أمر عسكري , جماعة , درجة كهنوتية , منزلة , ضرب , نوع , طراز , طقس ديني , طراز معماري , توصية , وسام عسكري
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "سامان" در زبان فارسی به معنای نظم و ترتیب است و می‌تواند به عنوان اسم و یا در ترکیب‌های مختلف به کار رود. در اینجا برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با کلمه "سامان" ذکر شده است:

  1. نقش کلمه: "سامان" می‌تواند به عنوان اسم مستقل یا در ترکیب‌های مختلف مثل "سامان‌دهی" (به معنای نظم و ترتیب دادن) استفاده شود.

  2. نوع فعل: اگر "سامان" به عنوان اسم فاعل یا مفعول استفاده شود، باید دقت کرد که فعل‌های مرتبط با آن از نظر زمان و نوع صحیح باشند. مثلاً "سامان‌دهی در پروژه انجام شد."

  3. استفاده از حروف اضافه: در جملات مختلف می‌توان از حروف اضافه مانند "به"، "در"، "برای" و غیره استفاده کرد. به عنوان مثال:

    • "در سامان‌دهی این کار باید دقت کرد."
    • "به سامان آوردن امور نیازمند زمان است."
  4. ترکیب‌های رایج: در زبان فارسی، شاید شما ترکیب‌های خاصی با "سامان" ببینید، مانند "سامان اجتماعی"، "سامان اقتصادی"، و غیره. استفاده درست از این ترکیب‌ها هم اهمیت دارد.

  5. نکات نگارشی:
    • "سامان" همیشه با "س" بزرگ آغاز می‌شود زمانی که در ابتدای جمله باشد یا به عنوان یک اسم خاص مورد استفاده قرار گیرد.
    • باید توجه داشت که کلمات مرتبط با "سامان" مانند "سامانی" (به معنای نظم یا ترتیب) نیز باید به درستی و به موقع استفاده شود.

با رعایت این نکات می‌توانید استفاده صحیح و موثری از "سامان" در نگارش خود داشته باشید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "سامان" در جمله آورده شده است:

  1. برای بهبود وضعیت اقتصادی کشور، دولت اقداماتی را برای سامان‌دهی بازار انجام داد.
  2. او تلاش کرد تا زندگی‌اش را سامان بخشد و برنامه‌ریزی دقیق‌تری داشته باشد.
  3. در جلسه مشترک، اعضای هیئت‌مدیره درباره سامان‌دهی به امور مالی شرکت بحث کردند.
  4. با کمک مشاورین، خانه جدیدشان را به بهترین نحو سامان خواهند داد.
  5. سامان‌دهی به ترافیک شهری نیازمند همکاری تمام نهادهای مربوطه است.

اگر نیاز به مثال‌های بیشتری دارید یا موضوع خاصی مد نظر شماست، لطفاً بفرمایید.


واژگان مرتبط: سفارش، دستور، ترتیب، راسته، کشور، مملکت، سرزمین، دیار، ییلاق، ناحیه، بخش، دانش، علم، معرفت، اطلاع، دانایی، حاشیه، لبه، خط مرزی، مبل، وسایل، اثاثه، اثای خانه، سکون، استراحت، ارامش، اسودگی، باقی، دیگران، باقی مانده، سایرین، مال، دارایی، زیادی، سرمایه، رفاه، سعادت، خیر، شادکامی، اسایش، مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سر حدی، اغوش، ساز، ملایمت، متانت، تمکین، روح، قابلیت، توانایی، صلاحیت، لیاقت، استعداد پیشرفت، ذهن، خاطر، عقل، خیال، ضمیر، مهارت، کاردانی، چیره دستی، استادی، ورزیدگی، هدف، آماج، نشانگاه، نشان، تیر نشانه، بذله گویی، هوش، لطافت طبع، قوه تعقل، دانستن، تندرستی، نیک بود، خوش بختی، سلامتی و خوشی

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری