جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: شخ . [ ش َ ] (اِ) کوه باشد که به عربی جبل خوانند. (برهان ) : خرامیدن کبک بینی به شخ تو گویی ز دیبا فکندست نخ . بوشکور. گرازیدن گور و آهو به شخ کشیدند بر سبزه هر جای نخ . فردوسی . بجایی که باشد زیان ملخ وگر تف خورشید تابد به شخ . فردوسی . همه دامن کوه تا روی شخ سپه بود بر سان مور و ملخ . فردوسی . بیابانی از وی رمان دیو و شیر همه خاک شخ و همه ره کویر . فردوسی . به یک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار. عنصری . شاخ مرصع شد از جواهر الوان شخ تل یاقوت شد ز لاله ٔ نعمان . منوچهری . سحرگاهان چنان نالم به تیمار چو ابر دی مهی بر شخ کهسار. (ویس و رامین ). درختی گشن بر شخ کهسار از انبوه شاخش ستاره ستوه . اسدی . ز آسمان به زمین غم به حاسد تو رسد چو سیل و سنگ که آید به پستی از سر شخ . سوزنی . نه در کوه سبزی نه در باغ و شخ ملخ بوستان خورد و مردم ملخ . سعدی . || بینی کوه . (برهان ). ستیغ. دماغه وبینی کوه . تیغ کوه . (ناظم الاطباء) : وقت آن شد که به دست آید طاووس و تذرو تا شود بر سر شخ کبک دری شعرسرای . فرخی . ز ناگاه دیدند مرغی شگفت که از شخ آن کُه نوا برگرفت . اسدی . بخت چون با گله ٔ رنگ بیاشوبد سرنگون پیش پلنگ افتد رنگ از شخ . ناصرخسرو. به هر کوه و بیشه ز شاخ و ز شخ پراکنده لشکر چو مور و ملخ . نظامی . لیک زیر پای موسی همچو یخ میگدازید و نماندش شاخ و شخ . مولوی . گل سختش بسختی سندان شخ تندش به تیزی ساطور. مولوی . || زمین محکمی که در دامن کوه و سر کوه باشد. (برهان ). زمین بود سخت بر کوه و غیره . (اسدی ). زمین سخت و بلند. (فرهنگ رشیدی ). زمین سخت . (فرهنگ سروری ). زمین سخت باشد و دامن کوه که گیاه نروید. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ). زمین سخت را گویند که در دامن کوه باشد. (فرهنگ جهانگیری ). زمین سخت که پی برنگیرد. (شرفنامه ٔ منیری ) : چنان بگریم گر دوست بار من ندهد که خاره خون شود اندر شخ و ز رنگ زگال . منجیک . نبد کوه پیدا ز ریگ و ز شخ ز دریا به دریا کشیدند نخ . فردوسی . زمین شخ و خشکی که گفتی سپهر برو تا جهان بود ننمود چهر. فردوسی . کنیدش به خنجر سر از تن جدا به شخی که هرگزنروید گیا. فردوسی . نه بر شخ و ریگش بروید گیا زمینش روان ریگ چون توتیا. فردوسی . سراسر شخ و سنگلاخ درشت بگشت واز آن اژدها شش بکشت . اسدی . نبینی ز زهرش زمین ، گشته بود همه شخ سیاه و همه کُه کبود. اسدی . میوه ها سر درکشند از کثرت گرما به شاخ ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ . انوری . || زمین بلند. (شرفنامه ٔ منیری ) : الا تا زمی از کوه پدیدست و ره ازچَه ْ به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود. عسجدی (دیوان چ سعید نفیسی ) .
- گل شخ ؛ گل بی ریگ . طین حر. (یادداشت مؤلف ). || دره .شعب . (صحاح الفرس ). || هرچیز محکم . || مخفف شاخ اعم از شاخ گاو و شاخ درخت . (برهان ). || (ص ) شق . در تداول عامه صورتی از شق است . راست . آخته قامت . کشیده بالا: شق و رق ؛ راست و کشیده . - خود را شخ گرفتن ؛ خدنگ و راست به حرکت درآمدن از تکبر. سر و گردن و بدن کشیده و آخته داشتن از کبر : رطوبت از دل او برده است خشکی زهد وگرنه بهر چه زاهد گرفته خود را شخ . مولانابنایی . shekh شيخ
کلمه "شخ" به خودی خود یک واژه در زبان فارسی نیست و ممکن است بخشی از یک عبارت یا اصطلاح دیگر باشد. در صورت وجود اشتباه نگارشی یا نیاز به توضیح بیشتر، لطفاً زمینه یا جملهای که این کلمه در آن استفاده میشود را بیان کنید تا بتوانم به شما کمک کنم.
اگر منظور شما استفاده از کلمهای دیگر است یا نیاز به اطلاعات بیشتری درباره یک موضوع خاص دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
درختان بلند و سرسبز در کنار شخهای بزرگ، طبیعت را زیباتر کردهاند.
صدای شخ شایستهی احترام و درک دوجانبه است.
او در پایان روز به شخ و فکر در مورد آیندهی خودش نشسته بود.