جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: عقال . [ ع ِ ] (ع اِ) شتر ماده ٔ نوجوان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زکات یک سال از شتران و گوسپندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): أدیت ُ عقال السنة؛ صدقه ٔ سال را پرداختم و «مصدق » هرگاه عین شتر را بگیرد گویند «أخذ عقالا» و اگر بهای آنها را بستاند، گویند «أخذ نقداً». (از اقرب الموارد). و رجوع به عقالان شود. || رسن که بدان ساق و وظیف شتر را بهم بندند. (منتهی الارب ). ریسمانی که شتر را از میان «ذراع » وی بدان بندند. (از اقرب الموارد). زانوبند شتر. (دهار). رسنی که بدان ساق شتر بندند و یا پای دیگر ستوران بندند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). ج ،عُقُل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : ایا گردنت بسته بر در شاه ضیاعی یا عقاری یا عقالی . ناصرخسرو. تاجم سر پرمغز را ولیکن مر پای تهی مغز را عقالم . ناصرخسرو. ای کرده ترا بسته ٔ مطواع فلان میر آن پنج کسش ساز و دو سه اسب عقالش . ناصرخسرو. عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا. خاقانی . دریا ز شرم جودش بگریختی چو زیبق اما چهار میخ است اینک زمین عقالش . خاقانی . سلطان شیطان غیرت را به عقال شریعت ببست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 376). بر حسب خبث فعال هر یک عقال نکال آن کشیدند. (جهانگشای جوینی ). اکنون که عقل که عقال جنون جوانان است روی نمود. (جهانگشای جوینی ). تا رهی از فکر و وسواس و حیل بی عقال عقل در رقص الجمل . مولوی . پس بکوشی و به آخر از کلال خودبخود گوئی که العقل عقال . مولوی . امر تو مرکبان زمین را کند روان نهی تو بختیان فلک را نهد عقال . خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج ). تعقیل ؛ عقال بسیار بر پای شتر بستن . (از منتهی الارب ). || رشته ای که تازیان دور سر بندند. (فرهنگ فارسی معین ). ریسمان مانندی که مرد بدور سر خود بندد، و آن مأخوذ از معنی زانوبند شتر است . (از اقرب الموارد). || عقال المئین ؛ مرد شریف که هرگاه اسیر و بندی شود فدیه ٔ او چند شتر باشد. (منتهی الارب ). نزد عرب بر شریفی اطلاق میشد که هنگام اسارت به صدها شتر فدیه داده شود. ج ، عُقل . عُقُل . (از اقرب الموارد). aqal سبب، عقل، علة، منطق، صواب، إدراك، باعث، رشد، نهي، دراية، عدل، فكر، سوغ، برهن، جادل، أيد، حسب، إستمع لصوت العقل akal akal aqal aqal aqal
کلمه "عقال" به معنای بند یا کمری است که در فرهنگ عربی به ویژه در میان اعراب رایج است. این کلمه معمولاً به عنوان اسم و برای اشاره به آن وسیله استفاده میشود.
قواعد فارسی و نگارشی برای "عقال":
نوشتار صحیح: کلمه "عقال" به طور صحیح با الف و قاف نوشته میشود و باید در متن به شکل درست به کار برده شود.
جنس کلمه: عقال مردانه است و لذا در جملات به صورت مذکر مورد استفاده قرار میگیرد.
صرف و نحو:
در جملات میتوان از این کلمه به عنوان اسم استفاده کرد. به عنوان مثال: "عقال بر سر او بود."
میتوان آن را در ترکیبات دیگر نیز مورد استفاده قرار داد: "عقال چرمی" یا "عقال سنتی".
تلفظ: تلفظ صحیح این کلمه به صورت [‘iqāl] است.
نکات نگارشی:
در نوشتن متنهای رسمی یا ادبی، سعی کنید از کلمه "عقال" زمانی استفاده نمایید که در متن مربوط به مباحث فرهنگی یا اجتماعی، به ویژه در زمینه زندگی اعراب یا سنتهای آنها اشاره میشود.
استفاده مجاز: از کلمه "عقال" در آثار ادبی، مقالات تحقیقی یا هر متنی که به مسائل مرتبط با فرهنگ و تاریخ اعراب پرداخته شده، میتوان استفاده کرد.
با رعایت این نکات، میتوانید به شکلی درست و بهینه از کلمه "عقال" در متون فارسی خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در مراسم عروسی، مردان به سر دارند عقالی زیبا و سنتی که نشانهی فرهنگ خود است.
عقال معمولاً از جنس پارچهی ضخیم و با رنگهای مختلف تهیه میشود و بر روی سر گذاشته میشود.
در برخی مناطق عربی، استفادهی عقال به عنوان نمادی از شجاعت و غیرت شناخته میشود.