جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: معشوق . [ م َ ] (ع ص ) دوست داشته . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). کسی و یا چیزی که آن را دوست می دارند و آنکه از کسی دلربایی کند و دلبر. (ناظم الاطباء).که بدو شیفته شده باشند. دلبر. دلدار. جانان . جانانه . محبوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دلی کو پر از زوغ هجران بود ورا وصل معشوق درمان بود. ابوشکور. آهو مر جفت رابغالد بر خوید عاشق معشوق را به باغ بغالید. عماره (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی . فرخی (یادداشت ایضاً). چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل . منوچهری . کوکبی آری ولیکن آسمان تست موم عاشقی آری ولیکن هست معشوقت لگن . منوچهری . ایا نیاز به من یاز و مر مرا مگداز که ناز کردن معشوق دلگداز بود. لبیبی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نباشد یار چون یار نخستین نه هر معشوق چون معشوق پیشین . (ویس و رامین ). و یوسف چه دانست که دل و جگر و معشوقش بر وی مشرفند به هر وقتی و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). معشوق جهانی و ندانی یک عاشق باسزای درخور. ناصرخسرو. بشکفت لاله چون رخ معشوقان نرگس بسان دیده ٔ شیدا شد. ناصرخسرو. اگر در وصال باشی و معشوق بدخوی بود از رنج ناز و خوی بد او راحت وصال ندانی . (قابوسنامه چ نفیسی ص 56). از آن ده غلام یکی را نوشتکین نام بود سلطان مسعود او را بغایت دوست داشتی و هیچ کس ندانست که معشوق مسعود کیست . (قابوسنامه چ نفیسی ص 59). اما اگر مهمان روی معشوق را با خود مبر و اگر بری پیش بیگانگان بدو مشغول مباش . (قابوسنامه چ نفیسی ص 60). کفشگر...بینی زن حجام ببرید و بر دست او نهاد که به نزدیک معشوق تحفه فرست . (کلیله و دمنه ). ابر بر باغ عاشق است ولی هست معشوق او قرین جفا این بگرید چو دیده ٔ وامق و آن بخندد چو چهره ٔ عذرا گر وفا داشتی نخندیدی هیچ معشوق را نبوده وفا. ادیب صابر. چون به محلت معشوق رسید عشق او را بجنبانید حرکت بدل شد. (چهارمقاله ص 123). معشوق من است صبح اگر نی چون خنده ٔ بی دهان زند صبح . خاقانی . رای او چون میان معشوق است کوهی از موی از آن درآویزد. خاقانی . نگوید غزل و آفرین هم نخواهد که معشوق و مالک رقابی نبیند. خاقانی . قفل که بر لب نهی از لب معشوق ساز پای که از سر کنی در صف عشاق نه . خاقانی . اگر عشق اوفتد درسینه ٔ سنگ به معشوقی زند در گوهری چنگ . نظامی . گفت معشوقم تو بودستی نه آن لیک کار از کار خیزد در جهان . مولوی . عاشقان کشتگان معشوقند برنیاید ز کشتگان آواز. (گلستان ). ای سیر ترا نان جوین خوش ننماید معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است . سعدی . گیسوت عنبرینه و گردن تمام عود معشوق خوبروی چه محتاج زیور است . سعدی . معشوق عیان می گذرد بر تو ولیکن اغیار همی بیند از آن بسته نقاب است . حافظ. معشوق چون نقاب ز رخ برنمی کشد هرکس حکایتی به تصور چرا کنند. حافظ. هر آن معشوق کز عاشق نفور است به صورت گرچه نزدیک است دور است . جامی . بی وصل نیست عاشق چون رو دهد جدایی باشد خیال جانان معشوق بینوایی . شفیع اثر(از آنندراج ). و رجوع به معشوقه شود. - معشوق پران ؛ کسی که هر روز معشوق نو گیرد و بر این قیاس عاشق پران آنکه عاشق نو گیرد. (آنندراج ) : حیف باشد که ز بی مهری تو شکوه کنیم ما که معشوق پران همچو کبوتربازیم . سلیم (از آنندراج ). - معشوق تنگدل ؛ کنایه از دنیا و عالم است و به این معنی به جای لفظ «تنگ دل » «سنگ دل » هم بنظر آمده است و سنگدل را به معنی سخت دل گفته اند. (برهان ). دنیا و عالم . (ناظم الاطباء). - معشوق خیالی ؛ معشوق که در خیال موجود باشد و در خارج نه .(آنندراج ) : دلبری لایق نمی بیند به دل دادن رفیع بعد از این دل را به معشوق خیالی می دهد. حسن رفیع (از آنندراج ). نباشد گر سریاری به ما آن لاابالی را کسی از دست ما نگرفته معشوق خیالی را. خان خالص (از آنندراج ). - معشوق سنگدل ؛ دلبر سخت دل . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب معشوق تنگدل شود. || (اصطلاح عرفانی ) حق تعالی را گویند از آن جهت که مستحق دوستی از جمیع وجوه اوست که از جلوات انوار وجودیش تمام موجودات حیران و سرگردانند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی ). || معشوقا. رجوع به همین مدخل شود. اسم، جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دل ربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، يار، فاسق، رفيقه، رفيق عاشق معشوقه lover, honey, beloved, loved عاشق، حبيب، العاشق، محبوب، صب عاشق، نصير متحمس، خليل، صديق محب، هاوى السينما sevgili amoureux liebhaber amante amante عاشق، معشوقه، دوستدار، عسل، شهد، انگبین، عزیز، مورد علاقه، دلپذیر
عاشق|حبيب , العاشق , محبوب , صب عاشق , نصير متحمس , خليل , صديق محب , هاوى السينما
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "معشوق" از نظر قاعدههای فارسی و نگارشی به شرح زیر است:
تعریف: معشوق به معنای کسی است که مورد عشق و محبت قرار میگیرد. این واژه به طور معمول در اشعار و ادبیات فارسی به کار میرود و معنای عمیقی دارد.
نحوهٔ نوشتن: این واژه باید بدون هیچ گونه علامت اضافی یا غلط املایی نوشته شود؛ بنابراین شکل صحیح آن "معشوق" است.
جنس و تعداد: واژه "معشوق" مؤنث یا مذکر نیست و به صورت مفرد به کار میرود. در جمع، میتوان از "معشوقها" استفاده کرد.
نحوهٔ تلفظ: به زبان فارسی به صورت "مَعشوق" تلفظ میشود که در آن، حرف 'م' به صورت غلیظ و 'ع' به صورت کشیده بیان میشود.
قانونهای نگارشی:
در نوشتار رسمی و ادبی، بهتر است از کلمات هممعنی و دیگر تعابیر برای تنوع استفاده کرد، اما "معشوق" به عنوان یک واژه کلیدی، میتواند در متنها به صورت مکرر استفاده شود.
استفاده از "معشوق" در قالبهای شعری و نثرهای ادبی به همراه تصاویری زیبا و احساسات عمیق، میتواند تأثیر بیشتری در انتقال مفهوم عشق و محبت داشته باشد.
کاربرد در جملات: میتوان از این واژه در جملات مختلف به شکلهای زیر استفاده کرد:
"او همواره در دل من به عنوان معشوق باقی خواهد ماند."
"شعرهای او تماماً دربارهٔ معشوقش نوشته شده است."
با رعایت این نکات، میتوان بهخوبی از کلمه "معشوق" در نوشتارهای فارسی استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
معشوق من همیشه در قلبم جایی ویژه دارد و هر لحظه به یادش میافتم.
شعرهای عاشقانهای که در وصف معشوق نوشته شده، حس آرامش و زیبایی را به من القا میکند.
در هر نگاه معشوق، دنیایی از عشق و آرزو پنهان است که تنها من میتوانم آن را درک کنم.