جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

monfasel
detached  |

منفصل

معنی: منفصل . [ م ُ ف َ ص ِ ] (ع ص ) جداشونده . (آنندراج ). جداشده و بریده شده و قطعشده . (ناظم الاطباء). گسسته : ذات وی ... نه در جهت و نه به عالم متصل و نه منفصل . (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 784). پیوسته نیست و منفصل نیست بلکه ... (کیمیای سعادت ایضاً ص 784). دست فنا از دامن بقاشان منفصل . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 327). ردیف قافیت کلمه ای باشد مستقل منفصل از قافیت که بعد از اتمام آن در لفظ آید. (المعجم چ مدرس رضوی ص 258). چون حروف رابطه از روی منفصل باشد و به تخلل الف قطعکلمه ٔ مفرد شود، ردیف گردد. (المعجم ایضاً ص 266).
ورچه گشت اعراض نفسانی ز ذاتم منفصل
جوهری کآن هست فصل نوع انسان با من است .
ابن یمین .
- منفصل الطاس ؛ جداگلبرگان . (فرهنگستان ).
- منفصل شدن ؛ جدا شدن . دور افتادن : چون خبر یافت که فایق از هرات منفصل شد تاختنی کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 109).
- منفصل عقب ؛ که دنباله نداشته باشد. بریده دنبال .
روز خصمت که منفصل عقب است
متصل بر در شبیخون باد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 113).
- منفصل کردن ؛ جدا کردن . از هم دور کردن :
متصل بینام عقد دولتش را پیش از آنک
منفصل کردند آب و نار و خاک و باد من .
خاقانی .
- منفصل منه ؛ حدیثی که پیش از وصول به تابع، از روات آن بیش از یک تن ساقط شده باشد. (از تعریفات جرجانی ).
|| قطعه قطعه شده . || منعشده . || از شیر مادر بازداشته شده . || علی حده و مفروق و ممتاز. (ناظم الاطباء).
... ادامه
682 | 0
مترادف: 1-صفت 2- جدا، دور، سوا، گسسته، گسيخته، منفك، منقطع
متضاد: متصل، پيوسته 1- اخراج، بركنار، عزل
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [عربی]
مختصات: (مُ فَ ص ) [ ع . ] (اِفا.)
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: monfasel
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 290
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
detached | separate , dismissed , disconnected , discharged , cutoff , discharge
ترکی
müstakil
فرانسوی
détaché
آلمانی
losgelöst
اسپانیایی
separado
ایتالیایی
distaccato
عربی
منفصل | مستقل , غير متحيز , محرر
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "منفصل" در زبان فارسی به معنای جدا یا مجزا به کار می‌رود و به رابطه یا مفهومی اشاره دارد که به صورت جدا از دیگر عناصر وجود دارد. در نگارش و قواعد مربوط به این کلمه و استفاده از آن، نکات زیر می‌تواند مطرح شود:

  1. جدا نویسی و وصل نویسی: اگر از "منفصل" به عنوان صفت استفاده شود، به صورت جدا از اسم می‌آید، مثلاً "کلمات منفصل". در حالتی که به عنوان قسمتی از یک ساختار یکپارچه استفاده شود، ممکن است به صورت متصل با دیگر کلمات بیاید.

  2. مفهوم: در مفهوم، "منفصل" به مکنونات یا عناصری اشاره دارد که نیازی به ارتباط با هم ندارند، به همین دلیل در متون علمی یا ادبی، باید به وضوح و دقت به کار رود.

  3. قید موقتی: گاهی در جملاتی که به زمان یا مکان اشاره دارند، کلمه "منفصل" می‌تواند به صورت قید موقتی استفاده شود. برای مثال، "او در حالت منفصل به فکر فرو رفته بود."

  4. تناسب: هنگام استفاده از این کلمه، باید توجه داشت که با دیگر کلمات و جملات تناسب داشته باشد تا معنی به درستی منتقل شود.

این نکات می‌تواند به شما در استفاده صحیح از کلمه "منفصل" کمک کند. اگر سوال یا مورد خاصی در این زمینه دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. پس از جدایی آن دو، احساس کردم که روابط‌شان به طور کامل منفصل شده است.
  2. در برخی از دستگاه‌ها، قطعات منفصل به راحتی قابلیت تعویض دارند.
  3. او همیشه سعی می‌کند احساساتش را منفصل از کارهای روزمره‌اش نگه دارد.

واژگان مرتبط: غیر ذیعلاقه، مجزا، جداگانه، علیحده، اختصاصی، بریده

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری