جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

nātavān
unable  |

ناتوان

معنی: ناتوان . [ ت َ ] (ص مرکب ) علیل . بیمار. (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. دردمند :
بادا دل محبش همواره با نشاط
بادا تن عدویش پیوسته ناتوان .
فرخی .
هر چند ناتوانیم از این علت . (تاریخ بیهقی ص 517). امیر گفت خواجه بر چه حال است ؟ گفت ناتوان است . (تاریخ بیهقی ص 370).
یا ز دربان تندرست بپرس
یا ز سلطان ناتوان بشنو.
خاقانی .
سر چنین کرد او که نی رو ای فلان
اشتهایم نیست هستم ناتوان .
مولوی .
خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به .
حافظ.
|| ضعیف . (آنندراج ). سست و ضعیف . بی زور. بی قوّت . کم زور. (ناظم الاطباء). پیر ناتوان . فرتوت . (ناظم الاطباء).نحیف . لاغر. فرسوده . بی نیرو. بی توش و توان :
به دل سفله باشد به تن ناتوان
به آز اندرون تیز و تیره روان .
فردوسی .
کس اندازه ٔ آن ندانست کرد
کز اندازه بس ناتوان گشت مرد.
فردوسی .
مرا کرد پیری چنان ناتوان
ترا هست نیرو و بخت جوان .
فردوسی .
خور در تب وصرعدار یابم
مه در دق و ناتوان ببینم .
خاقانی .
فهم کردم لیک پیری ناتوان
دستت از ضعف است لرزان هر زمان .
مولوی .
گر پیرهن بدرکنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیال است یا تنم .
سعدی .
که هر ناتوان را که دریافتی
به سر پنجه سر پنجه برتافتی .
سعدی .
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی .
حافظ.
به امید این فکندم تن ناتوان به کویت
که سگ تو بر سر آید به گمان استخوانم .
وحشی .
شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس
از کسان یکبار حال ناتوان خود بپرس .
وحشی .
ناتوانان ایمنند از انقلاب روزگار
خانه ٔ صیاد عشرتگاه صید لاغراست .
صائب .
پیچیده بسکه درد تو در استخوان مرا
کرده است همچون نال قلم ناتوان مرا.
امید همدانی .
|| فقیر. تنگدست . تنک مایه . بی چیز. بی نوا. تهیدست . که توانگر نیست . نادار :
ز بس پارسا بود شاه جوان
بر او نبودی یکی ناتوان
توانگر بدی سربه سر مردمان
همه با لباس و همه خانمان .
اسدی .
روز و شب از آرزوی آنان
میگشت به شکل ناتوانان .
نظامی .
ترا که هر چه مرادست در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری .
حافظ.
|| عاجز. (منتهی الارب ). درمانده . (ناظم الاطباء). بیچاره . غیر قادر. گرفتار. اسیر. که قدرت و توانائی ندارد :
همی گفت کاین بنده ٔ ناتوان
همیشه پر از درد دارد روان .
فردوسی .
دو دیگر که من پیرم و او جوان
به چنگال شیر ژیان ناتوان .
فردوسی .
گر خواستی ولایت ترکان و ملک چین
بگرفتی و نبود در این کار ناتوان .
فرخی .
ز یزدان شمر نیک و بد ها درست
که گردون یکی ناتوان همچو تست .
اسدی .
بترس از خداوند جان و روان
که هست او توانا و ما ناتوان .
اسدی .
کای تاج سر و سریر جانم
عذرم بپذیر ناتوانم .
نظامی .
شکرانه ٔ بازوی توانا
بگرفتن دست ناتوان است .
سعدی .
نه دیوانه خواند کس او [ خضر ] را نه مست
چرا کشتی ناتوانان شکست ؟
سعدی .
تحمل کن ای ناتوان از قوی
که روزی تواناتر از وی شوی .
سعدی .
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
بقصد جان من زار ناتوان انداخت .
حافظ.
|| بی طاقت . (غیاث اللغات ). بی تاب . بی قرار. بی تاب و توان :
دریغا که باب من [ بیژن ] آن پهلوان [ گیو ]
بماند ز هجران من ناتوان .
فردوسی .
ای وصی آدم و کارم ز گردون ناتمام
وی مسیح عالم و جانم ز گیتی ناتوان .
خاقانی .
کرا گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد.
حافظ.
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آنزمان که نبود جان در میانه حائل .
حافظ.
- ناتوان شدن ؛ ناتوان گشتن . ناتوان گردیدن . مَعْجَز. مَعْجِز. مَعجَزَة. (منتهی الارب ). بیمار و رنجور و دردمند شدن : وخوارزمشاه را پیری رسیدی و ناتوان شد و دیگر شب را فرمان یافت . (تاریخ بیهقی ).
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
بر بستر هوان فتد و ناتوان شود.
سعدی .
- || سست و ضعیف شدن . بی توش و توان گشتن :
چرا که مادرپیر تو ناتوان نشده ست
تو پیش مادر خود پیر و ناتوان شده ای .
ناصرخسرو.
از کف و شمشیر تست معتدل ارکان ملک
زین دو اگر کم کنی ملک شود ناتوان .
خاقانی .
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم .
حافظ.
- || عاجز و درمانده شدن . بیچاره شدن . گرفتار و اسیر گشتن :
فروریخت ارزیز مرد جوان
بکنده درون کرم شد ناتوان .
فردوسی .
ای ناتوان شده به تن و برگزیده زهد
زاهد شدی کنون که شدی سست و ناتوان .
ناصرخسرو.
- || بی طاقت و بی قرار شدن . بی تاب شدن :
دل مادر از دردشد ناتوان
بجوشید با خشم دل پهلوان .
اسدی .
- ناتوان کردن ؛بی قرار کردن . بی تاب و توان کردن :
غم یکتن مرا خود ناتوان کرد
غم چندین کس آخر چون توان خورد.
نظامی .
- || ناتوان گردانیدن .اِعجاز. (منتهی الارب ). تضعیف . (دهار) :
فراموش کردی مگر مرگ خویش
که مرگ منت ناتوان کرد و ریش .
سعدی .
عفااﷲ چین ابرویش اگرچه ناتوانم کرد
به عشوه هم پیامی بر سر بیمارمی آورْد.
حافظ (دیوان چ خانلری ص 284).
|| آن که مردی ندارد. (ناظم الاطباء).
... ادامه
846 | 0
مترادف: 1- بي حال، بي زور، درمانده، رنجور، زبون، سست، ضعيف، عاجز، عليل، كم زور، مريض، نحيف، نزار 2- عنين 3- فرسوده، قاصر، كاهل، كم جثه
متضاد: توانمند
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت)
مختصات: (تَ) (ص .)
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: nAtavAn
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 508
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
unable | incapable , weak , impotent , feeble , infirm , sickly , invalid , asthenic
ترکی
engelli
فرانسوی
désactivé
آلمانی
deaktiviert
اسپانیایی
desactivado
ایتالیایی
disabilitato
عربی
غير قادر | عاجز
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "ناتوان" به معنای عدم توانایی یا ناتوانی در انجام کاری است. برای استفاده صحیح از این کلمه در زبان فارسی و رعایت قواعد نگارشی، به نکات زیر توجه کنید:

  1. نقش کلمه: "ناتوان" می‌تواند به عنوان صفت برای توصیف شخص یا چیزی به کار رود. مانند: "او فردی ناتوان است."

  2. تطابق با فاعل: صفت "ناتوان" باید با فاعل از نظر جنس و عدد همخوانی داشته باشد.

    • مثال: "او ناتوان است." (مرد) یا "او ناتوان است." (زن)
  3. به کارگیری در جملات: می‌توانید این کلمه را در جملات به اشکال مختلف به کار ببرید. مثلاً:

    • او در انجام این کار ناتوان بود.
    • ناتوانی او در ورزش محسوس بود.
  4. مترادف‌ها: برای تنوع در نوشتار، می‌توانید از مترادف‌های "ناتوان" استفاده کنید. مانند: ناتوان، ناتوانی، ضعف، ناتوانگی.

  5. قواعد نگارشی: در نگارش جملات، نکات زیر را رعایت کنید:
    • استفاده از نقطه‌گذاری صحیح.
    • توجه به ترتیب کلمات و ساختار جملات.
    • مطمئن شدن از عدم تکرار بی‌مورد کلمات و استفاده از واژه‌های متنوع.

با توجه به این نکات می‌توانید از کلمه "ناتوان" به درستی در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. او به خاطر بیماری ناتوان شده بود و مجبور به استفاده از ویلچر شد.
  2. ناتوانی در برقراری ارتباط باعث شد که او از اجتماع دور بماند.
  3. حتی با وجود ناتوانی‌های جسمی، او همیشه روحیه‌ای قوی و مثبت داشت.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری