جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: نشانه . [ ن ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) علامت . (ناظم الاطباء). آیت . (ترجمان القرآن ). نشان . نمودار. دلیل . امارة. امارت . سمة : قلم نشانه ٔ عقل است و تیغ مایه ٔ جور یکی چو حنظل تلخ و یکی چو شهد شهی . ناصرخسرو. || آنچه که بعنوان نشانی و علامت و به قصد بازشناختن بر جائی نهند : ای دل نهان ز غیر چه بوسی زمین دوست لختی ز جان نشانه بر آن بوسه گاه نه . طالب آملی (از آنندراج ). - نشانه ٔ فرسنگ ؛ مراد میل فرسنگ است . (آنندراج ) : یکچند پای خود به رهت لنگ می کنم همراهی نشانه ٔ فرسنگ می کنم . یحیی کاشی (از آنندراج ). || هدف . آماج . بوته . غرض . برجاس . نشان : گشاده برت باشد و دست راست نشانه بنه ز آن نشان کت هواست . فردوسی . خدنگی بپیوست و بگشاد دست نشانه به یک چوبه درهم شکست . فردوسی . نشانه نهادند در اسپریس سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس . فردوسی . زمین هست آماجگاه زمان نشانه تن ما و چرخش کمان . اسدی . چنانکه سهم تو افتد سوی نشان عدو نشانه را نزند تیر هیچ تیرانداز. قطران . چو تیر سخن را نهم پرّ حجّت نشانه شود ناصبی پیش تیرم . ناصرخسرو. گویم چرا نشانه ٔ تیر زمانه کرد چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا. ناصرخسرو. بر دوستی عترت پیغمبر کردندمان نشانه ٔ بیغاره . ناصرخسرو. تیر فرمانش بر نشانه ٔ قصد سخت سوفار و تیزپیکان باد. مسعودسعد. این سخن بر دل قباد همچنان کارگر آمد کی تیرکی بر نشانه زنند و ساعتی نیک فروشد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 87). و هر آینه آن کس که زشتی کار بشناسد اگرخویشتن در آن افکند نشانه ٔ تیر ملامت باشد. (کلیله ودمنه ). کجا دو تیر گشاید گه نشانه زدن بود بحکم ز سوفار این نشانه ٔ آن . سوزنی . هرکه بر تو گشاد تیر سؤال اگر اعمی بود اگر اعمش به نشانه رسد درست و صواب همچو از شست و قبضه ٔ آرش . سوزنی . نمی افتاد فرصت در میانه که تیر خسرو افتد بر نشانه . نظامی . زنم چندان تظلم در زمانه که هم تیری نشانم بر نشانه . نظامی . مرد کز صید ناصبور افتد تیر او از نشانه دور افتد. نظامی . خدنگ غمزه زدی بر نشانه ٔ دل من خدنگ چون بنشان از نشانه بازآورد. خاقانی . تیرم همه برنشانه شد راست هرچند کمان به چپ کشیدم . خاقانی . اگرچه غالبی از دشمن ضعیف بترس که تیر آه سحر برنشانه می آید. سعدی . گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن ور تیر طعنه بارد جان منش نشانه . سعدی . که ای تیر ملامت را نشانه . حافظ. ای تیر غمت را دل عشاق نشانه . شیخ بهائی . هر چند به تیری نتوان زد دو نشانه . صائب (آنندراج ). - تیر نشانه ؛ تیری که راست رود بر نشانه خورد : بس بگرانی روی گهی سوی مسجد سوی خرابات همچو تیر نشانه . ناصرخسرو. || نشانی . خبر. اثر. نشان : گریان همه اهل خانه ٔ او از گم شدن نشانه ٔ او. نظامی . یا وصل ترا نشانه بایستی یا درد مرا کرانه بایستی . خاقانی . با تو از دل نشانه یافته ام خبر از دزد خانه یافته ام . صائب (از آنندراج ). || نشانی . آدرس : گفتی به طلب رسی به کوی ما خود کوی ترا نشانه بایستی . خاقانی . من آن نیم که به قاصد دهم نشانه ٔ خویش که سازدش ز پی مدعا بهانه ٔ خویش . کمال خجندی (از آنندراج ). || سرمشق . مصداق . (یادداشت مؤلف ) : بکوشید تا رنج ها کم کنید دل غمگنان شاد و خرم کنید بر این گفتها برنشانه منم سر راستی را بهانه منم . فردوسی . || نمونه . علامت : فرزند امیرسعید را با تو بفرستیم ساخته با تجملی بسزا، تا وی نشانه ای بود و تو به کدخدائی قیام کنی . (تاریخ بیهقی ص 398). || عَلَم . (ترجمان القرآن ) (دهار). مشارٌبالبنان . انگشت نما. سرشناس . مشهور. شهره : بباشی ، اگر دل بدانش نشانی به اندک زمانی به دانش نشانه . ناصرخسرو. نشانه کردم خود را به گونه گونه گناه نشانه ٔ چه که بر جای تیر خذلانم . سوزنی . خداوندا بزرگانند پیش تخت تو حاضر نشانه بوده در هر فضل و فتنه گشته در هر فن . شهاب سمرقندی . کم باش نشانه در هنر ز آنک تیر فلکی نشانه جوی است . عمیدالدین بلخی . || حلیة. (ترجمان القرآن ). نشان . زیور. رجوع به نشان شود. || وصف . صفت . نعت . (یادداشت مؤلف ) رجوع به نشان شود. || تخمی از تخمهای مرغ خانگی که برنگیرند و بجای مانند تا مرغ جای تخم کردن گم نکند. (یادداشت مؤلف ). || قرطاس . (یادداشت مؤلف ). || عُرضَة. (یادداشت مؤلف ) : چون شب به نشانه ٔ خود آید هر مرغ به خانه ٔ خود آید. نظامی . آماج، آيه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارك، نشان، هدف sign, indication, symptom, mark, token, proof, marker, emblem, omen, portent, sacrament, allegory, reminiscence, presage, impress, emblematic, the sign علامة، إشارة، رمز، شعار، برج، سمة، إعلان، إيماءة، لا فتة، لافتة، وقع، أشار، ومأ، تعاقد مع، وقع عقد كذا، أوقف البث الإذاعي işaret le signe das schild la señal il segno امضاء، تابلو، رمز، اشاره، دلالت، قرینه، دلیل، هم افت، مارک، نمره، مرز، ژتون، نشانی، اثبات، مدرک، گواه، برهان، نشانگر، نشان گذار، ارم، شعار، تمثیل، فال، پیش گویی، ایت، خبر بد، فال بد، رسم دینی، ایین دینی، سوگند ملایم، کنایه، حکایت، خاطره، یادداشت، یادبود، یاداوری، شگون، مهر، نقش، نشان گذاردن، حاکی، کنایه دار، رمزی
... ادامه
903|0
مترادف:آماج، آيه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارك، نشان، هدف
علامة|إشارة , رمز , شعار , برج , سمة , إعلان , إيماءة , لا فتة , لافتة , وقع , أشار , ومأ , تعاقد مع , وقع عقد كذا , أوقف البث الإذاعي
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "نشانه" در زبان فارسی به معنای علامت، نشان یا نمایهای است که چیزی را مشخص میکند. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی در متنهای فارسی، نکات زیر را در نظر داشته باشید:
نقطهگذاری:
بعد از کلمه "نشانه" در ابتدا و انتهای آن از نقطهگذاری مناسب استفاده کنید. در جملات ساده، معمولاً نیازی به کما نیست مگر اینکه کلمه بخشی از یک عبارت طولانیتر باشد.
تطابق در قواعد نحوی:
"نشانه" معمولاً به عنوان یک اسم به کار میرود و باید در متن با سایر اجزای جمله هماهنگی داشته باشد، مثلاً:
"این نشانه نشاندهنده موفقیت است."
تطابق با صفت:
اگر "نشانه" به وسیله یک صفت توصیف میشود، توجه کنید که صفت باید با کلمه "نشانه" از نظر جنسیتی و عددی (مفرد/جمع) هماهنگ باشد:
"نشانههای مثبت" (جمع)
"نشانهی واضح" (مفرد)
استفاده از الگوهای صحیح:
در نوشتار رسمی، از ساختارهای صحیح استفاده کنید. برای مثال:
"این نشانهی خطرمندی است."
نگارش صحیح:
کلمه "نشانه" باید به درستی نوشته شود و از املای نادرست آن پرهیز شود.
مفاهیم مختلف:
توجه داشته باشید که "نشانه" میتواند معانی مختلفی داشته باشد (مثل نشانهها در زبانشناسی، نشانههای ریاضی و ...)، بنابراین متن باید مناسب با مفهوم مورد نظر باشد.
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "نشانه" به طور مؤثر و صحیح در نوشتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
هر نشانهای که در طبیعت میبینم، مرا به یاد ارتباط عمیقم با زمین میاندازد.
نشانههای تاریخی در این بنا، گواهی بر فرهنگ غنی گذشته هستند.
او با دقت به نشانههای اطرافش توجه کرد تا راه را پیدا کند.