جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

negārin

نگارین

معنی: نگارین . [ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به نگار. (آنندراج ). || زیبا چون نگار. چون بت . (یادداشت مؤلف ). آراسته . شاداب و خوش آب ورنگ :
به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر
سیصدوشست شبانروز همی تاخت به راه .
فرخی .
به برگ سبز چنان شادمانه بود درخت
که من به روی نگارین آن بت فرخار.
فرخی .
نگارین رخش را به ناز و به نوش
نوآیین دلش را به فرهنگ و هوش .
نظامی .
حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را
تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی .
سعدی .
حیف است چنین روی نگارین که بپوشی
سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت .
سعدی .
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند
همچو بر صفحه ٔ گل قطره ٔ باران بهاری .
سعدی .
مرا چو روی نگارین خود دگر بنمای
که با فراق تو با روی او کناره کنم .
میرحسن دهلوی (از آنندراج ).
|| آرایش شده . زینت کرده شده .(ناظم الاطباء). بانگار. به نگار. منقش . صاحب نقش . مذبر. (یادداشت مؤلف ). پرنقش ونگار :
همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست
همچو آگنده به صد رنگ نگارین سیرنگ .
فرخی .
وآن پَرّ نگارینْش بر او بازنبندند
تا آذرمه بگذرد و آید آزار.
منوچهری .
گشت نگارین تذرو پنهان در مرغزار
همچو عروس غریق در بن دریای چین .
منوچهری .
به دانائی توان رستن ز ایام
چو آن مرغ نگارین رست از آن دام .
نظامی .
نگارین مرغی ای تمثال چینی
چرا هر لحظه بر شاخی نشینی .
نظامی .
نگارین پیکری چون صورت باغ
سرش بکر از لگام و رانش از داغ .
نظامی .
|| بزک کرده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شواهد معانی قبل شود. || معلم . ذواعلام . (یادداشت مؤلف ). || نگاربسته . حنابسته :
مراپلنگ به سرپنجه ای نگار نکُشت
تو می کشی به سر پنجه ٔ نگارینم .
سعدی .
نگارینا به شمشیرم چه حاجت
مرا خود می کشد دست نگارین .
سعدی .
فی الجمله شربت از دست نگارینش بگرفتم . (گلستان ).
دلم فشرده ٔ آن پنجه ٔ نگارین است
مخمسی که به دل ناخنی زند این است .
مخلص کاشی (از آنندراج ).
چون به خون رنگین نباشد پنجه ٔ مژگان من
غیر آن دست نگارین را حنا مالیده است .
مخلص کاشی (از آنندراج ).
بی تابی دل افزود از دست نگارینش
دریا نشود ساکن از پنجه ٔ مرجانها.
صائب (از آنندراج ).
بتی که برده دلم پنجه ٔ نگارینش
خمیرمایه ٔ صبح است ساق سیمینش .
فطرت (از آنندراج ).
حسن دلاویز پنجه ای است نگارین
تا به قیامت بر او نگار نماند.
؟
|| رنگین و دلاویز : سخنی چند چنین نگارین برفت و بازگشتند. (تاریخ بیهقی ص 635).
روان کرد از عقیق آن نقش زیبا
سخن هائی نگارین تر ز دیبا.
نظامی .
|| (اِ) محبوب . معشوق . (از ناظم الاطباء). نگار. یار خوب روی :
پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ
با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ .
رودکی .
ما و سر کوی ناوک وسفچ و عصیر
اکنون که درآمد ای نگارین مه تیر.
بخاری .
ای نگارین ز تو رهیت گسست .
آغاجی (از یادداشت مؤلف ).
مرا آفریننده از فر خویش
چنین آفرید ای نگارین ز پیش .
فردوسی .
که سبز بود نگارین تو و ما سبزیم
بلند بود و از او ما بلندتر صد بار.
فرخی .
نگارین منا برگرد و مگری
که کار عاشقان را نیست حاصل .
منوچهری .
چو دیدار نگارینم نباشد
سزد گر خود جهان بینم نباشد.
(ویس و رامین ).
چو این جواب نگارین من زمن بشنود
فروفکند سر از انده و نداد جواب .
مسعودسعد.
چو خورشید تابان و سرو روان
نگارین من کرد بر من گذر.
مسعودسعد.
باغ من هست آن نگارینی که اندر عشق اوست
رنگ من چون شنبلید و اشک من چون ارغوان .
امیرمعزی (از آنندراج ).
بیمار گشت و زار نگارین من ز درد
چون زعفرانْش گشت رخ لعل لاله گون .
سوزنی .
گفتم که ای نگارین این گریه بر چه داری
گفتا که بی جمالت روزی بود چو سالی .
خاقانی .
خبر دادند کاکنون مدتی هست
کز این قصر آن نگارین رخت بربست .
نظامی .
نگارینا من آن بی دل غریبم
که هجران آمد از عشقت نصیبم .
نظامی .
نگارینا به هر تندی که می خواهی جوابم ده
که گر تلخ اتفاق افتد به شیرینی بیندائی .
سعدی .
- نگارین زبان ؛ آنکه محض به زبان لاف محبت و اخلاص زند و به دل چنان نباشد. و این لفظ در دفتر دوم مکاتبات علوی مذکور است . (آنندراج ). محبوبی که سخن وی از روی صداقت و محبت باشد. (ناظم الاطباء). که زبانی چرب و شیرین دارد.
- نگارین نورد ؛ کنایه از نامه و کتاب . (آنندراج ). کتاب نوشته شده و کتاب خطی ، ضد چاپی . (ناظم الاطباء).
... ادامه
544 | 0
مترادف: 1- مزين، منقش، منقوش، نقش دار 2- دلبر، محبوب، معشوق
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت نسبی) [قدیمی]
مختصات: (نِ) (ص نسب .)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 331
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
عربی
negarin
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "نگارین" در زبان فارسی به معنی زیبا، خوش آب و رنگ، یا مربوط به نگارگری یا نقاشی است. در مورد استفاده و نگارش این کلمه، قواعد زیر قابل توجه هستند:

  1. نوشتار صحیح: کلمه "نگارین" به همین صورت نوشته می‌شود و شامل هیچ خطای املایی نیست.

  2. جنس کلمه: "نگارین" به عنوان یک صفت به کار می‌رود و برای توصیف اسم‌ها (مانند گل‌ها، اشعار، و آثار هنری) استفاده می‌شود.

  3. نحوه استفاده در جمله: می‌توان از این کلمه به عنوان صفت توصیفی در جملات استفاده کرد. به عنوان مثال:

    • "این تابلو نگارین و زیباست."
    • "گل‌های نگارین باغ در بهار شکوفا می‌شوند."
  4. جبهه‌های معنایی: در مواردی می‌توان از این کلمه در ادبیات و شعر برای توصیف زیبایی و لطافت استفاده کرد.

  5. قافیه و وزن: در شعر، کلمه "نگارین" می‌تواند به عنوان قافیه به کار رود و در وزن‌های مختلف به تطابق برسد.

با رعایت این اصول، می‌توانید به درستی از کلمه "نگارین" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. نقاشی‌های او به خاطر رنگ‌های زنده و نگارین‌شان همیشه توجه بینندگان را جلب می‌کند.
  2. در این باغ، گل‌های نگارین و خوشبو، فضایی دل‌انگیز و زندگی‌بخش ایجاد کرده‌اند.
  3. داستان‌های نگارین و جذاب او هر بار که به دوستانش می‌گوید، همگان را به شنیدن بیشتر ترغیب می‌کند.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری