جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: وجه . [ وَج ْه ْ ] (ع اِ) رو و چهره . (غیاث اللغات ). روی و چهره . روی و صورت و هیأت و پیکر و سیما و دیدار و شکل و نمایش . (ناظم الاطباء). روی مردم و هرچیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، اَوجُه ْ، وجوه ، اُجوه با قلب واو به همزه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). - وجه ارض ؛ روی زمین . || کیفیت . چگونگی . || طریق . راه : یارگی را بشکافد یا بوجهی دیگر دفع کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || عین چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). عین چیزی و خود چیزی . (ناظم الاطباء): هذا وجه الرأی ؛ یعنی هو الرأی نفسه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذات و حقیقت چیزی . (غیاث اللغات ): و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام . (قرآن 27/55). || آنچه انسان بدان توجه کند از عمل و غیر آن . (از اقرب الموارد). هر چیزی که انسان بدان روی آورد از کار و عمل و جز آن . (ناظم الاطباء). و به همین معنی است : وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض و گویند وجه در اینجا به معنی عمل است . (منتهی الارب ). || مستقبل هرچیزی . گویند: هذا وجه الثوب . (از اقرب الموارد). || حال . هو احسن القوم وجهاً؛ ای حالاً. (ناظم الاطباء). || اول روزگار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). - وجه دهر ؛ اول آن . (اقرب الموارد). - وجه نهار ؛ اول روز. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || آنقدر از سیاره که پیدا و ظاهر گردد ترا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ): وجه نجم ؛ آن مقدار از ستاره که پیدا شود برای تو. (از اقرب الموارد). || مقصود سخن . (منتهی الارب ). - وجه کلام ؛ طریق مقصود از آن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || رضاو خوشنودی . (منتهی الارب ) : انما نطعمکم لوجه اﷲ. (قرآن 9/76)؛ ای لرضاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : وجه خدا اگر شودت منظر نظر زین پس شکی نماند که صاحب نظرشوی . حافظ. || مهتر قوم . (منتهی الارب ). سید قوم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شریف قوم و شریف شهر. (ناظم الاطباء). ج ، وجوه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بزرگی . (منتهی الارب ). جاه . (از اقرب الموارد). بزرگی و منزلت . || وَجَه ؛ آب اندک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سوی و کرانه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جهت . (اقرب الموارد). || قبله . (مهذب الاسماء) : فثم وجه اﷲ. (قرآن 115/2)؛ ای قبلته . (مهذب الاسماء). || قصد و نیت : وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض .(قرآن 79/6)؛ ای قصدی و نیتی . (اقرب الموارد). || پول نقد. مال . زر. (ناظم الاطباء). دینار و درهم . تنخواه : مبلغ یکصدتومان وجه رایج مملکتی : ساقی بهار میرسد و وجه می نماند فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش . حافظ. - وجه کرایه ؛ مال الاجاره و پولی که از بابت کرایه داده میشود. (ناظم الاطباء). || طور و روش و وضع و طریقه و طرز. || طریق . سبیل . راه . (ناظم الاطباء) : به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید. حافظ. - به وجه اجمال ؛ به طریق اجمال . - به وجه بودن و به وجه نبودن ؛ مشروع و حلال بودن یا نبودن : گرچه از مال و گندم نه به وجه هم خزانت پر است و هم انبار بس تفاخر مکن که اندر حشر گندمت کژدم است و مالت مار. سنایی . و عنایت حق تعالی در حفظ او چندان بودی که چون دست به طعامی بردی که شبهت درو بودی رگی درپشت انگشت او کشیده شدی چنانکه انگشت فرمان او نبردی او بدانستی که آن لقمه به وجه نیست . (تذکرة الاولیاء شیخ عطار). - به وجه شرعی ؛ به طریق شرعی . - وجه احسن ؛ طریق نیکو. (ناظم الاطباء). || روی وسطح چیزی . || پیشگاه چیزی . جزء پیشین چیزی . || دستور. قاعده . رسم . || نوع و قسم . (ناظم الاطباء). - بوجه من الوجوه ؛ به هر نوع . به همه جهت . (ناظم الاطباء). || مقدار و اندازه . (ناظم الاطباء). - وجه معاش ؛ به اندازه ٔ گذران زندگانی و راه معیشت . (ناظم الاطباء). || دلیل . سبب و جهت . باعث و موجب . (ناظم الاطباء) : و اگر کسی روا دارد جواز آن را وجهی توان نهاد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ). - وجه تسمیه ؛ سبب تعیین اسم . (ناظم الاطباء). || وظیفه و مواجب و سالیانه . || بکارت و دوشیزگی . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح صوفیه ) نزد اهل تصوف وجود را گویند چنانکه در کتاب العقد المنفرد فی علم التصوف آمده است . || (اصطلاح ادبی ) وجه نزد بعضی از قراء اطلاق شود بر قسمتی از احوال اسناد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (مص ) بر روی زدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بر روی کسی زدن و رد کردن او. (اقرب الموارد). || روی آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || وجیه و باقدر گردیدن پیش مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). 1- چهره، رخ، رخسار، روي، صورت
2- جور، روش، شكل، طريق، طريقه، طور، منوال، نمط، وضع
3- بودجه، پول، دينار، سرمايه، مبلغ، نقدينه
4- جانب، سمت، سو، طرف
5- حالت
6- دليل، سبب، علت face, mode, payment, form, mood, finance مال para argent geld dinero soldi رو، قیافه، قبال، سبک، طرز، طریقه، طریق، اسلوب، پرداخت، تادیه، قسط، کارسازی، فرم، شکل، فورم، گونه، حال، حوصله، مزاج، مشرب
... ادامه
1059|0
مترادف:1- چهره، رخ، رخسار، روي، صورت
2- جور، روش، شكل، طريق، طريقه، طور، منوال، نمط، وضع
3- بودجه، پول، دينار، سرمايه، مبلغ، نقدينه
4- جانب، سمت، سو، طرف
5- حالت
6- دليل، سبب، علت
کلمه "وجه" در زبان فارسی معانی و کارکردهای مختلفی دارد و بسته به سیاق میتواند به اشکال مختلفی مورد استفاده قرار بگیرد. در ادامه به چند نکته در مورد قواعد نگارشی و نحوه استفاده از این کلمه پرداخته میشود:
معانی مختلف:
"وجه" به معنای طرف یا جنبهای از یک موضوع (مانند وجه اجتماعی، وجه اخلاقی و...)
در زبان مالی به معنای پرداخت (مانند وجه نقد).
"وجه" به معنای صورت یا نمای ظاهری نیز مورد استفاده قرار میگیرد.
قواعد نوشتاری:
در نوشتار رسمی و ادبی، باید توجه داشت که کلمه "وجه" به درستی و با دقت در متن به کار رود و از معانی آن به درستی استفاده شود.
در متون علمی یا ادبی، استفاده از کلمه "وجه" باید با مشخص کردن معنا و مفهوم آن در سیاق جمله انجام شود.
جملات نمونه:
"وجه اجتماعی این مسئله بسیار حائز اهمیت است."
"لطفاً وجه نقد را به حساب بانکی واریز کنید."
فعلهای مرتبط:
"به وجه پرداخت کنید."
"وجه جدیدی از موضوع را بررسی کنیم."
تلفظ و نوشتار:
واژه "وجه" با تلفظ /vaje/ نوشته میشود و توجه به اعرابگذاری نیز میتواند در فهم صحیح آن کمک کند (وجه).
در مجموع، کلمه "وجه" باید در متن به دقت و به صورت منطقی به کار رود تا ابهامی در معنا ایجاد نشود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا سه جمله با کلمه "وجه" ساختهام:
وجه اصلی تصمیمگیری در این پروژه، بررسی نیازهای مشتریان بود.
هنگامی که به آثار هنری نگاه میکنیم، هر کدام وجه خاصی از فرهنگ و تاریخ را به تصویر میکشند.
در مذاکرات اقتصادی، حفظ وجه و اعتبار طرفین به اندازهی توافقات مالی اهمیت دارد.