خوراندن
licenseمعنی کلمه خوراندن
معنی واژه خوراندن
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب:
(مصدر متعدی) ‹خورانیدن›
مختصات:
(خُ دَ) (مص م .)
آواشناسی:
منبع:
فرهنگ فارسی عمید
معادل ابجد:
911
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
feed | diet , meal , mess , nourish , nutrify , serve a meal
ترکی
yemek için
فرانسوی
manger
آلمانی
essen
اسپانیایی
comer
ایتالیایی
mangiare
عربی
علف | غذاء , طعام , ما يكفى من الطعام ليوم , أطعم , طعم , آكل , غذى , لقم , رضى , أشبع , شجع , اقتات , يٌطعم
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "خوراندن" در زبان فارسی به معنای دادن غذا یا خوراک به کسی یا چیزی است. این واژه در دستهی فعلها قرار دارد و به صورتهای مختلفی قابل استفاده است. در ادامه به برخی از قواعد نگارشی و نکات مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
-
صرف فعل:
- "خوراندن" به طور کلی به معنی خوراندن است و در زمانهای مختلف (گذشته، حال، آینده) صرف میشود:
- مثال:
- او به بچهها غذا خوراند (گذشته).
- او به بچهها غذا میخوراند (حال).
- او به بچهها غذا خواهد خوراند (آینده).
- "خوراندن" به طور کلی به معنی خوراندن است و در زمانهای مختلف (گذشته، حال، آینده) صرف میشود:
-
املا:
- "خوراندن" با "خ" شروع میشود و "اند" به عنوان پسوند فعل به آن افزوده میشود.
- این کلمه به صورت "خوراندن" نوشته میشود و نباید با واژههای دیگری اشتباه گرفته شود.
-
نحو:
- معمولاً به عنوان فعل transitive (انتقالپذیر) استفاده میشود و به یک مفعول نیاز دارد.
- مثال: "او به گربه غذا خوراند" (مفعول "گربه").
-
توجه به زمان:
- توجه داشته باشید که این واژه در متون رسمی و غیررسمی به شیوههای مختلفی کاربرد دارد و ممکن است در ادبیات یا محاوره به صورتهای خاصی به کار رود.
-
قیدها و توصیفها:
- میتوان با قیدها و توصیفهای دقیقتری این فعل را به کار برد؛ مثلاً:
- او به آرامی به سگ غذا خوراند.
- مادر به کودک خود غذای گرم خوراند.
- میتوان با قیدها و توصیفهای دقیقتری این فعل را به کار برد؛ مثلاً:
- زبان محاورهای و رسمی:
- در زبان محاورهای و غیررسمی ممکن است برای این کلمه از معادلها یا اصطلاحات دیگری مانند "غذا دادن" نیز استفاده شود.
با توجه به نکات فوق، کلمه "خوراندن" به عنوان یک فعل با کاربردهای متنوع و معانی خاص در جملات مختلف میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
- مادر به بچهاش شیر را با عشق خوراندن میکرد تا او رشد کند.
- در یک روز بارانی، او تصمیم گرفت غذا را برای دوستانش خوراندن و همه را دور هم جمع کند.
- بچهپرندهها منتظر بودند تا مادرشان کرمها را به آنها خوراندن و آنها را سیر کند.