جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

foot  |

پا

معنی: ۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه می‌رود.
۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ♦ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹).
۳. [مجاز] قسمت زیرین و پایین چیزی: پای خم، پای دار، پای درخت، پای دیوار، پای کوه، پای منبر.
۴. پایه.
۵. [مجاز] کنار: ♦ مده جام می و پای گُل از دست / ولی غافل مباش از دهر بدمست (حافظ: ۱۰۴۶).
۶. = فوت۲
〈 پا افشردن: (مصدر لازم) = 〈 پا فشردن
〈 پا به دامن کشیدن: [مجاز]
۱. در گوشه‌ای نشستن.
۲. گوشه‌گیری کردن.
۳. صبر کردن.
۴. قناعت کردن.
〈 پا پس کشیدن: [مجاز] از اقدام به کاری خودداری کردن و خود را کنار کشیدن.
〈 پا خوردن: (مصدر لازم)
۱. ساییده شدن؛ لگدمال شدن.
۲. [مجاز] فریب خوردن و دچار حساب‌سازی شدن.
〈 پا دادن: [مجاز]
۱. [عامیانه] فرصت مناسب دست دادن؛ موقع مناسب برای کسی پیدا شدن که از آن بهره‌گیری کند.
۲. (مصدر متعدی) کسی را نیرو دادن و پشتیبانی کردن.
〈 پا زدن: (مصدر لازم)
۱. کوبیدن پا بر زمین.
۲. بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی.
۳. (ورزش) در شنا و دوچرخه‌سواری، پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن.
۴. (ورزش) در میان گود زورخانه، پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران.
۵. [مجاز] در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن؛ در صورت‌حساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن؛ حساب‌سازی و سوءاستفاده کردن.
〈 پا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] از جا برخاستن و برپا ایستادن؛ برخاستن.
〈 پا فشردن: (مصدر لازم) ‹پای فشردن›
۱. اصرار و ابرام کردن؛ پافشاری کردن.
۲. ایستادگی کردن؛ پایداری کردن.
〈 پا کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
۱. پوشیدن شلوار.
۲. پوشیدن کفش یا جوراب.
〈 پا کشیدن: پا بر زمین کشیدن و آهسته‌آهسته رفتن.
〈 پا کشیدن از جایی: [عامیانه، مجاز] ترک جایی کردن؛ از جایی دوری گزیدن و دیگر به آنجا نرفتن.
〈 پا گرفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
۱. استوار شدن؛ پابرجا شدن؛ برقرار شدن.
۲. ثبات و دوام پیدا کردن.
۳. نیرو گرفتن.
〈 پا کوبیدن: (مصدر لازم) = 〈 پا کوفتن
〈 پا کوفتن: (مصدر لازم)
۱. پا به زمین زدن.
۲. [مجاز] رقص کردن؛ رقصیدن.
〈 از پا درآمدن: (مصدر لازم)
۱. خسته شدن و از رفتن بازماندن.
۲. شکست خوردن.
〈 از پا درآوردن: (مصدر متعدی)
۱. خسته کردن و از رفتن بازداشتن.
۲. شکست دادن و کشتن.
〈 برپا: ‹برپای، ورپا› سرپا؛ ایستاده.
〈 برپا خاستن: (مصدر لازم) برخاستن؛ بلند شدن؛ روی پا ایستادن.
〈 برپا داشتن (کردن): (مصدر متعدی) [مجاز] به‌پا داشتن؛ دایر کردن.
〈 زیر پا کشیدن: [عامیانه، مجاز] از کسی دربارۀ اسرار یا مطالبی که باید پنهان بماند پرسش کردن و اطلاعاتی به‌دست آوردن؛ با حیله و تدبیر از کسی اقرار گرفتن؛ به اقرار آوردن.
... ادامه
677 | 0
مترادف: 1- خطوه، رجل، شلنگ، قدم، گام، لنگ 2- همبازي 3- پايين، ته، دامن، ذيل، زير 4- تاب، توان، طاقت، قدرت، قوت، يارا 5- اساس، اصل، بن، بيخ، پايه
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (بن مضارعِِ پاییدن) ‹پای›
مختصات: ( اِ.)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: pA
منبع: فرهنگ فارسی عمید
معادل ابجد: 3
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
foot | leg , paw , bottom , ground , end , ped , foundation , chance , accident , happening , part , partner , peg , playmate , pod , power , strength , account , support
ترکی
bacak
فرانسوی
jambe
آلمانی
bein
اسپانیایی
pierna
ایتالیایی
gamba
عربی
قدم | سفح , أسفل , تفعيلة , قعر , كعب , سير , خطو , شىء كالقدم , قدم الجورب , رواسب , القدم قياس للطول , رقص , مشى , إجتاز سيرا , سار الى الامام
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "پا" در زبان فارسی به عنوان یک اسم و همچنین به صورت ترکیب‌های مختلف مورد استفاده قرار می‌گیرد. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره می‌شود:

۱. استفاده از "پا" در جمله

  • اسم: "پا" به عنوان اسم به معنی بخش انتهایی اندام بدن است. مثال: "پاهای او خسته شده‌اند."
  • کنایات: "پا" می‌تواند در گفته‌های کنایه‌آمیز هم به کار رود. مثال: "او با پای خود به میهمانی آمد."

۲. ترکیب‌های مختلف

  • ترکیب‌های وصفی: کلمه "پا" در ترکیب با دیگر کلمات می‌تواند نام‌های جدیدی ایجاد کند. مانند "پایین"، "پادشاه" و...
  • ترکیب‌های دال بر حرکت: "پا" در ترکیب‌هایی مانند "پیش پا" و "پشت پا" به کار می‌رود.

۳. نگارش درست

  • نقطه‌گذاری: توجه به فاصله‌ها و نقطه‌گذاری در جملات با استفاده از "پا" ضروری است. مثلاً: "پا را به زمین زده بود." (در اینجا، "." در انتهای جمله نشان‌دهنده پایان جمله است.)

۴. صرف و نحو

  • جمع‌سازی: جمع کلمه "پا" به صورت "پاها" نوشته می‌شود. "پا" در جملات می‌تواند به صورت مفرد یا جمع به کار رود.

۵. رعایت قواعد نگارشی

  • فارسی‌نویسی: توجه به نگارش صحیح و استفاده از کاراکترهای مناسب در هنگام نوشتن جملات حاوی "پا" مهم است. همچنین نباید به اشتباه از کلمه "پا" در قالب‌های غیرمعمول استفاده کرد.

توجه به موارد فوق به نگارش بهتر و صحیح‌تر کمک می‌کند.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "پا" در جملات مختلف آورده شده است:

  1. او به آرامی پا به پا می‌گذارد تا مزاحم کسی نشود.
  2. بچه‌ها در پارک با خوشحالی پا به پای هم می‌دوند.
  3. بعد از یک روز طولانی، پاهایش به شدت درد می‌کردند.
  4. او با احتیاط روی پاهای خیس راه می‌رفت.
  5. سگ به پاهای صاحبش وفادار بود و همیشه در کنار او بود.

اگر نیاز به جملات بیشتری دارید، لطفاً بفرمایید!


واژگان مرتبط: فوت، دامنه، پاچه، هجای شعری، ساق پا، ساق، پایه، ران، مرحله، پنجه، دست، چنگال، چنگ، پایین، زیر، کف، کشتی، زمین، خاک، زمینه، میدان، پایان، ختم، انتها، خاتمه، آخر، زنبیل، سبد، بنیاد، شالوده، بنیان، شانس، فرصت، بخت، تصادف، مجال، حادثه، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، روی داد، پیش امد، بخش، پاره، قطعه، جزء، عضو، شریک، همسر، یار، سهیم، انباز، میخ، میخ چوبی، چنگک، درجه، دندانه، همبازی، مرد، غلاف، نیام، پوسته محافظ، پوست برونی، قوزه پنبه، برق، نیرو، اقتدار، استحکام، توانایی، دوام، حساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، پشتیبانی، کمک، تکیه، تقویت، تکیه گاه

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری