بکش
licenseمعنی کلمه بکش
معنی واژه بکش
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | جاكش، قواد | ||
انگلیسی | drag, draw, pull, stretch, drain, drawl, magnetize, haul, lave, entrain, chart, lengthen, pluck, trace, suffer, avulse, evulse, experience, figure, hale, heave, plot, snick, strap, string, subduct, thole, trawl, weigh, shove, kill | ||
عربی | سحب، جر، عائق، احتكاك، جرافة، مزلقة، تخلف، جرار، قطار شحن، جرى ببطء، مط، طول، جرف، شبكة، نصب الشبكة، إنسحب على الأرض، أخذ مجة من سيكارة، يجر | ||
مرتبط | کشیدن، کشاندن، بزور کشیدن، سخت کشیدن، لاروبی کردن، کاویدن، رسم کردن، بیرون کشیدن، طراحی کردن، نزدیک کردن، طرح کردن، کندن، کشیدن دندان، پشم کندن از، بطرف خود کشیدن، چیدن، بسط دادن، امتداد دادن، منبسط کردن، کش امدن، کش اوردن، اب کشیدن از، زیر اب زدن، زه کشی کردن، کشیده حرف زدن، اهسته و کشیده ادا کردن، اهن ربا کردن، هل دادن، حمل کردن، ریختن، چکیدن، شستشو کردن، اهسته دنبال کسی رفتن، بقطار سوار کردن، بدنبال کشیدن، بر روی نقشه نشان دادن، طولانی کردن، دراز شدن، دراز کردن، گلچین کردن، لخت کردن، ناگهان کشیدن، دنبال کردن، ردیابی کردن، ترسیم کردن، ضبط کردن، رنج بردن، متحمل شدن، سوختن، تحمل کردن، از جا کندن، بازور بیرون کشیدن، تجربه کردن، تصویر کردن، مجسم کردن، حساب کردن، شمردن، سوی دیگر بردن، روانه کردن، تقلا کردن، بلند کردن، جابجا کردن، بزرگ کردن، باد کردن، طرح ریزی کردن، نقشه کشیدن، توطئه چیدن، چفت کردن، جزء چیزی را بریدن، ضربت سریع زدن، گره زدن، بحرکت اوردن سهم، تیز کردن، باتسمه اویختن، رشته کردن، به نخ کشیدن، بصف کردن، زهدار کردن، نخ کردن، بیرون بردن، ربودن، تفریق کردن، کسر کردن، گذاردن، با تور کیسهای ماهی گرفتن، وزن کردن، سنجیدن، له کردن، وزن داشتن، توزین کردن، تنه زدن، با زور پیش بردن، پرتاب کردن، پرتاب شدن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "بکش" یک فعل در زبان فارسی است که به معنای "کشیدن" یا "اقدام به انجام دادن" است. در زیر به برخی از نکات نگارشی و قواعد مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
این نکات میتوانند به درک و استفاده صحیح از کلمه "بکش" کمک کنند. | ||
واژه | بکش | ||
معادل ابجد | 322 | ||
تعداد حروف | 3 | ||
منبع | واژگان عامیانه | ||
نمایش تصویر | معنی بکش | ||
پخش صوت |
كار چاق كن. مسئول تداركات و لجستیك. البته در موارد خلاف و غیرقانونی. کلمه "بکش" یک فعل در زبان فارسی است که به معنای "کشیدن" یا "اقدام به انجام دادن" است. در زیر به برخی از نکات نگارشی و قواعد مربوط به این کلمه اشاره میکنم: صرف فعل: "بکش" به صورت امر (دستور) از فعل "کشیدن" است و به معنای "بکش" یا "اقدام کن" به کار میرود. این کلمه در جملهها برای بیان دستور، خواهش یا درخواست استفاده میشود. استفاده از حرف اضافه: در برخی از جملات، ممکن است "بکش" به ترکیب با حرف اضافه نیاز داشته باشد. بهعنوان مثال: "بکش روی کاغذ" یا "بکش به سمت راست". نکات نگارشی: این نکات میتوانند به درک و استفاده صحیح از کلمه "بکش" کمک کنند.
جاكش، قواد
drag, draw, pull, stretch, drain, drawl, magnetize, haul, lave, entrain, chart, lengthen, pluck, trace, suffer, avulse, evulse, experience, figure, hale, heave, plot, snick, strap, string, subduct, thole, trawl, weigh, shove, kill
سحب، جر، عائق، احتكاك، جرافة، مزلقة، تخلف، جرار، قطار شحن، جرى ببطء، مط، طول، جرف، شبكة، نصب الشبكة، إنسحب على الأرض، أخذ مجة من سيكارة، يجر
کشیدن، کشاندن، بزور کشیدن، سخت کشیدن، لاروبی کردن، کاویدن، رسم کردن، بیرون کشیدن، طراحی کردن، نزدیک کردن، طرح کردن، کندن، کشیدن دندان، پشم کندن از، بطرف خود کشیدن، چیدن، بسط دادن، امتداد دادن، منبسط کردن، کش امدن، کش اوردن، اب کشیدن از، زیر اب زدن، زه کشی کردن، کشیده حرف زدن، اهسته و کشیده ادا کردن، اهن ربا کردن، هل دادن، حمل کردن، ریختن، چکیدن، شستشو کردن، اهسته دنبال کسی رفتن، بقطار سوار کردن، بدنبال کشیدن، بر روی نقشه نشان دادن، طولانی کردن، دراز شدن، دراز کردن، گلچین کردن، لخت کردن، ناگهان کشیدن، دنبال کردن، ردیابی کردن، ترسیم کردن، ضبط کردن، رنج بردن، متحمل شدن، سوختن، تحمل کردن، از جا کندن، بازور بیرون کشیدن، تجربه کردن، تصویر کردن، مجسم کردن، حساب کردن، شمردن، سوی دیگر بردن، روانه کردن، تقلا کردن، بلند کردن، جابجا کردن، بزرگ کردن، باد کردن، طرح ریزی کردن، نقشه کشیدن، توطئه چیدن، چفت کردن، جزء چیزی را بریدن، ضربت سریع زدن، گره زدن، بحرکت اوردن سهم، تیز کردن، باتسمه اویختن، رشته کردن، به نخ کشیدن، بصف کردن، زهدار کردن، نخ کردن، بیرون بردن، ربودن، تفریق کردن، کسر کردن، گذاردن، با تور کیسهای ماهی گرفتن، وزن کردن، سنجیدن، له کردن، وزن داشتن، توزین کردن، تنه زدن، با زور پیش بردن، پرتاب کردن، پرتاب شدن