منظم
licenseمعنی کلمه منظم
معنی واژه منظم
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | آراسته، بسامان، پرداخته، باترتيب، مرتب، منتظم | ||
متضاد | پراكنده، نابسامان، نامنظم | ||
انگلیسی | regular, orderly, ordered, arranged, in good order, businesslike, square | ||
عربی | منتظم، نظامي، منظم، دائم، اعتيادي، متناسق، مطرد، قياسي، متسق، تام، مترهب، رهباني، محترف، صحيح، مألوف، سوي، مرتب، مستقر، جندي نظامي، عضو سديد الإخلاص لحزبه، عادي | ||
ترکی | düzenli | ||
فرانسوی | régulier | ||
آلمانی | regulär | ||
اسپانیایی | regular | ||
ایتالیایی | regolare | ||
مرتبط | عادی، مرتب، با قاعده، معین، متقارن، گماشته، سفارش داده شده، موظف، فرموده، دارای نظم و ترتیب، سر براه، دارای صورت کار عملی، مربع، جذر، چهار گوش، برابر، گوشه دار | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "منظم" در زبان فارسی به معنای مرتب و سازمانیافته است. در اینجا، قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این کلمه را بررسی میکنیم:
با رعایت این نکات، میتوانید به درستی از کلمه "منظم" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید. | ||
واژه | منظم | ||
معادل ابجد | 1030 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | monazzam | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) [عربی] | ||
مختصات | (مُ نَ ظَّ) [ ع . ] (اِمف .) | ||
آواشناسی | monazzam | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | واژهنامه آزاد | ||
نمایش تصویر | معنی منظم | ||
پخش صوت |
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: کلمه "منظم" در زبان فارسی به معنای مرتب و سازمانیافته است. در اینجا، قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این کلمه را بررسی میکنیم: نحوه نگارش: تلفظ: قواعد صرف و نحو: استفادههای متنوع: نکات نگارشی: با رعایت این نکات، میتوانید به درستی از کلمه "منظم" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
یوژمند (یوژ از اوستایی: یوز= نظم + «مند»)
سارْگمَند، (سارگ از سنسکریت: سارگَ = نظم + «مند»)
بِهاپمَند (بهاپ از سنسکریت: بْهاوَ= نظم + «مند»)
سِغامور (سغام= نظم؛ کردی، لری + «اور»)
ریکوپمند (ریکوپ از کردی: ریکوپیکی= نظم + «مند»)
پیوهامند pyuhãmand (پیوها از سنسکریت: ویوها= نظم + «مند»)
آراسته، بسامان، پرداخته، باترتيب، مرتب، منتظم
پراكنده، نابسامان، نامنظم
regular, orderly, ordered, arranged, in good order, businesslike, square
منتظم، نظامي، منظم، دائم، اعتيادي، متناسق، مطرد، قياسي، متسق، تام، مترهب، رهباني، محترف، صحيح، مألوف، سوي، مرتب، مستقر، جندي نظامي، عضو سديد الإخلاص لحزبه، عادي
düzenli
régulier
regulär
regular
regolare
عادی، مرتب، با قاعده، معین، متقارن، گماشته، سفارش داده شده، موظف، فرموده، دارای نظم و ترتیب، سر براه، دارای صورت کار عملی، مربع، جذر، چهار گوش، برابر، گوشه دار