شما در نسخه قدیمی لام‌تا‌کام هستید نسخه جدید
جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×
از نسخه‌ی هوش مصنوعی لام تا کام دیدن فرمایید؛ دنیای جدیدی منتظر شماست! لام تا کام هوشمند

'arj[o]mand
venerable  |

ارجمند

معنی: ارجمند. [ اَم َ ] (ص مرکب ) مرکب از ارج و مند، چه ارج قدر و قیمت و مند کلمه ایست که دلالت بر داشتن کند مثل دولتمند و سعادتمند. (از فرهنگی خطی ). باارج . باارزش . صاحب قیمت . (غیاث اللغات ). قیمتی . (آنندراج ). ثمین . گرانبها. (آنندراج ). پُربها. (اوبهی ). نفیس :
بدرویش بخشیم بسیار چیز
اگرچند، چیز ارجمند است نیز.
فردوسی .
مرا با چنین گوهرارجمند
همین حاجت آید بگوهرپسند.
نظامی .
جز آن چار پیرایه ٔ ارجمند
گرانمایه های دگر دلپسند.
نظامی .
|| باقدر. صاحب قدر و منزلت . (آنندراج ). صاحب مرتبه . (غیاث اللغات ). بزرگوار. (اوبهی ). بلندمرتبه . بااعتبار. مُعتبر. گرانمایه . (اوبهی ). شریف . مدیخ . مادِخ . متمادخ . (منتهی الارب ). هدی . (منتهی الارب ) :
بشهر اندر آمد چنان ارجمند
به پیروزی شهریار بلند.
فردوسی .
همه لشکر از بهر آن ارجمند
زبان برگشادندیکسر ز بند.
فردوسی .
بدانگه شود تاج خسرو بلند
که دانا بود نزد او ارجمند.
فردوسی .
از آن جایگه کآفتاب بلند
برآید کند خاک را ارجمند.
فردوسی .
بدانش بود شهریار ارجمند
نه از گنج و مردان و تخت بلند.
فردوسی .
که مردم بمردم بود ارجمند
اگرچند باشد بزرگ و بلند.
فردوسی .
تو او را بدل ناهشیوار خوان
و گر ارجمندی بود خوار خوان .
فردوسی .
تن آنگه شود بیگمان ارجمند
سزاوار شاهی و تخت بلند
کز انبوه دشمن نترسد بجنگ
بکوه از پلنگ و به آب از نهنگ .
فردوسی .
همه گوش دارید پند مرا
سخن گفتن سودمند مرا
بود بر دل هرکسی ارجمند
که یابد از او ایمنی از گزند.
فردوسی .
بماند بگردنْت سوگند و بند
شوی خوار و ماند پدرت ارجمند.
فردوسی (گفتار ابلیس بضحاک ).
ببینیم تا این سپهر بلند
کرا خوار دارد کرا ارجمند.
فردوسی .
.... که من دختری دارم اندر نهفت
که گربیندش آفتاب بلند
شود تیره از روی آن ارجمند.
فردوسی .
هنر خوار شد جادوئی ارجمند
نهان راستی ، آشکارا گزند.
فردوسی .
نه از تخت یاد و نه جان ارجمند
فرودآمد از بام کاخ بلند.
فردوسی .
بکیوان رسیدم ز خاک نژند
ازآن نیکدل نامدار ارجمند.
فردوسی .
از اوئی [ از خِردی ] بهر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند.
فردوسی .
بخون من بیگنه دل مبند
که این نیست نزد خدا ارجمند.
فردوسی .
بروز نبرد آن یل ارجمند
بشمشیر و خنجر، بگرز و کمند...
فردوسی .
که یارد شدن نزد آن ارجمند
رهاندمر آن بیگنه را ز بند.
فردوسی .
چنین گفت از آن پس ببانگ بلند
که هرکس که هست از شما ارجمند
ابا هر یک ازمهتران مرد چند
یکی لشکر نامدار ارجمند.
فردوسی .
شود شهر هاماوران ارجمند
چو بینند رخسار شاه بلند.
فردوسی .
زریر اندرآمد چو سرو بلند
نشست از بر تخت آن ارجمند.
فردوسی .
همی بیم بودش که آن ارجمند
چو گردد به نیرو و بالا بلند.
فردوسی .
پس آن ماهرخ گفت کای ارجمند
درین پرنیان از چه گشتی نژند.
فردوسی .
کجا نام ما زان برآمد بلند
بنزدیک خسرو شدیم ارجمند.
فردوسی .
شود خوار هرکس که بود ارجمند
فرومایه را بخت گردد بلند.
فردوسی .
بدانست دلدار کآن ارجمند
بود پور تهمورس دیوبند.
فردوسی .
چو پردخت از آن دخمه ٔ ارجمند
ز بیرون بزد دارهای بلند.
فردوسی .
بیاراست شهری ز کاخ بلند
ز پالیز وز گلشن ارجمند.
فردوسی .
ز ایوان و میدان و کاخ بلند
ز پالیز وز گلشن ارجمند.
فردوسی .
یکی کار جستم همی ارجمند
که نامم شود زو بگیتی بلند.
اسدی .
به اندرز چندم پدر داد پند
که هرگز مگردان ورا ارجمند.
اسدی .
تو به آموختن بلند شوی
تا بدانی و ارجمند شوی .
اوحدی .
ویرا مکرم بداشت و با منصب و منزلت ارجمند رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 446). || عزیز. (زوزنی ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (مجمل اللغة) (نصاب ) (غیاث اللغات ). گرامی . (آنندراج ). معزز. محترم . مقابل ِ خوار :
بشهر اندر آوردشان ارجمند
بیاراست ایوانهای بلند.
فردوسی .
هرآنکس که جوید بدل راستی
ندارد بداداندرون کاستی
بدارَمْش چون جان پاک ارجمند
نجویم ابر بی گزندان گزند.
فردوسی (گفتار فرخ زاد در حضور بزرگان ایران ).
در دخمه بستند بر شهریار
شد آن ارجمند از جهان خوار و زار.
فردوسی .
پس از کار سیمرغ و کوه بلند
وزان تا چرا خوار شد ارجمند.
فردوسی .
بپرورد تا شد چو سرو بلند
مرا خوار بد، مرغ را ارجمند.
فردوسی .
دگر دختر کید را بی گزند
فرستش بنزد پدر ارجمند.
فردوسی .
هرآنکس که نزد پدرْش ارجمند
بدی شاد و ایمن ز بیم و گزند
یکایک تبه کردشان بیگناه
بدینگونه شد رای و کردار شاه .
فردوسی .
که دانست کاین کودک ارجمند
بدین سال گردد چو سرو بلند.
فردوسی .
که از تو نیاید بجانم گزند
نه آنکس که بر من بودارجمند.
فردوسی .
مگر دیدن اوپسند آیدم
مر آن روی و موی ارجمند آیدم .
فردوسی .
ز فرزند کو بر پدر ارجمند
کدامست شایسته و بی گزند.
فردوسی .
که هرچند فرزند هست ارجمند
دل شاه ز اندیشه یابد گزند.
فردوسی .
چگونه گرفتار گشتی ببند
بچنگال این کودک ارجمند.
فردوسی .
تو دانی که من جان فرزند خویش
بر و بوم آباد و پیوند خویش
بجای سر تو ندارم بچیز
گر این چیزها ارجمند است نیز.
فردوسی .
بسی سر گرفتار دام کمند
بسی خوار گشته تن ارجمند.
فردوسی .
همی داشتش روز چند ارجمند
سپرده بدو جایگاه بلند.
فردوسی .
جز از دختر من پسندش نبود
ز خوبان کسی ارجمندش نبود.
فردوسی .
اوفتاده ست در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار.
سعدی .
|| درخور. سزاوار. لایق . قابل . شایسته . ارزنده :
نیامَدْش [ تور را ] گفتار ایرج پسند
نه نیز آشتی نزد او ارجمند.
فردوسی .
بمدح و ثنا ارجمندی و خود را
بمدح و ثنای تو باارج کردم .
سوزنی .
سپه را جواب چنان ارجمند
پسند آمد از شهریار بلند.
نظامی .
|| بی نیاز. غنی :
که گفتست هرک آرد او را ببند
بگنج و بکشور کُنَمْش ارجمند.
اسدی .
|| باوقار. مُوقر :
خود آگاه نی خسرو از این گزند
نشسته به آرامگاه ارجمند.
فردوسی .
|| خرم . سرسبز :
سرش سبز باد و دلش ارجمند
منش برگذشته ز چرخ بلند.
فردوسی .
وز آن جایگه سوی کاخ بلند
برفتند شادان دل و ارجمند.
فردوسی .
|| جوانمرد. بلندهمت . سخی . || نجیب . اصیل . || نامور. نامدار. || دانا. هوشیار. خردمند. (ناظم الاطباء). || بی همتا. (مؤید الفضلاء)(برهان ) (آنندراج ). || غلبه کننده . (برهان ) (آنندراج ). قسورة. (منتهی الارب ).
- ارجمند شدن ؛ دین . انقراع . (منتهی الارب ). عزّت . (دهّار).
... ادامه
3116 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [پهلوی: aržomand]
مختصات: (اَ جú یا جُ مَ) [ په . ] (ص مر.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: 'arjmand
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 298
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
venerable | lofty , good
ترکی
onurlu
فرانسوی
honorable
آلمانی
ehrenhaft
اسپانیایی
honorable
ایتالیایی
onorevole
عربی
مشرف
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "ارجمند" به معنی ارزشمند، گرانبها یا محترم است. در نگارش و استفاده از این کلمه، توجه به چند نکته مهم است:

  1. معنی و استفاده: "ارجمند" به عنوان صفت بکار می‌رود و معمولاً برای توصیف افراد، اشیاء یا مفاهیم با ارزش یا محترم استفاده می‌شود. مثال: "او فردی ارجمند در جامعه است."

  2. نحوه نوشتن: این کلمه به شکل صحیح "ارجمند" نوشته می‌شود و باید دقت کرد که هیچ نقطه‌گذاری یا حرکتی به آن افزوده نشود.

  3. نحوه به کارگیری در جملات: زمانی که از "ارجمند" در جملات استفاده می‌کنید، مطمئن شوید که این کلمه متناسب با زمینه جمله باشد. این کلمه معمولاً در متون ادبی و رسمی بیشتر به کار می‌رود.

  4. تناسب با سایر واژگان: در انتخاب واژه‌هایی که با "ارجمند" به کار می‌روند، توجه به تناسب معنایی کاش می‌تواند متن را زیبا‌تر و معنادار‌تر کند. مانند "خدمات ارجمند"، "دوستی ارجمند" و غیره.

  5. تلفظ: زبان‌آموزان و گویشوران باید دقت کنند که "ارجمند" به صورت صحیح و واضح تلفظ شود.

با رعایت نکات بالا، می‌توانید از کلمه "ارجمند" به صورتی صحیح و زیبا استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند جمله با کلمه "ارجمند" آورده شده است:

  1. دانشمند ارجمند ما در کنفرانس بین‌المللی سخنرانی کرد و به اشتراک‌گذاری دستاوردهای تحقیقاتی خود پرداخت.
  2. این کتاب در زمینه فلسفه بسیار ارجمند و پرارزش است و برای دانشجویان حوزه علوم انسانی توصیه می‌شود.
  3. دوستی و همکاری با افراد ارجمند می‌تواند به رشد شخصی و حرفه‌ای ما کمک کند.
  4. موسسه ما به دنبال جذب نخبگان ارجمند برای ارتقاء سطح علمی و فرهنگی جامعه است.
  5. در مراسم تقدیر، از تلاش‌های این شخصیت ارجمند در زمینه علم و فناوری قدردانی شد.

امیدوارم این مثال‌ها مفید باشند!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری