جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

bāxtan
lose  |

باختن

معنی: باختن . [ ت َ ] (مص ) لازم و متعدی هر دوآمده است . مقابل بردن ، در قمار. گم کردن در قمار. زیان کردن در قمار. باختن چیزی بگرو. مقامره . (منتهی الارب ). تقامر. (منتهی الارب ) (کازیمیرسکی ). قمار باختن . یَسْر. یَسَر. مغلوب حریف شدن در قمار. جنسی از قمارکه نقد خود را در قمار بحریف داده ، عاجز ماندن که بهندی هارنا گویند. (غیاث ). || تلف کردن تمام یا حصه ای از مال خود: من در این کار هرچه داشتم باختم . (فرهنگ نظام ). قزو. (منتهی الارب ) :
کم زدیم و عالم خاکی بخاکی باختیم
وآن دگر عالم گرودادیم وز کم فارغیم .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 813).
در بیعگاه دهر ببادی بداد عمر
در قمره ٔ زمانه بخاکی بباخت بخت .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 585).
|| ورزیدن . کردن . || بازی کردن . (غیاث ). مشغول شدن . سرگرم شدن : گوی ، نرد، شطرنج باختن : قلی قلواً؛ غوک چوب [الک دولک ] باخت . (منتهی الارب ). گوز باختن ؛ گردوبازی کردن :
زمانه اسپ و تو رایض به رأی خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رأی خویشت باز.
رودکی .
بجستند و هر گونه ای ساختند
ز هر دست بایکدگر باختند.
فردوسی .
بدرگه یکی بزمگه ساختند
یکی هفته با رود و می باختند.
فردوسی .
اسب تاز و زیر ساز و بم نواز و گوی باز
جود کار و دل ربای و می ستان و دن ستای .
منوچهری .
بخواب دیده نبود آنکه با تو دربازد
چو حاجبان تو و بندگان تو چوگان .
فرخی .
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان .
فرخی .
گردون میدان شود چو بازی چوگان
دریا صحرا شود چو سازی لشکر.
فرخی .
بمیدانی که نزدیک این صفه بود چوگان باختندو نیزه انداختند. (تاریخ بیهقی ).
با خلق راه دیگر هزمان مباز تو
یکسان بزی اگر نه ز اصحاب بابکی .
اسدی .
بجوانمردی گوی از همه اقران ببری
چو بچوگان لَطَف گوی مروت بازی .
سوزنی .
و آن شطرنج و نرد است که بنهادند تا ندیمان با پادشاه ببازند. (راحةالصدور راوندی ).
بشیرین گفت هین تا رخش تازیم
برین پهنه زمانی گوی بازیم .
نظامی .
فلک بختش براه آورد و نشناخت
چو مست عشق بد بازی غلط باخت .
نظامی .
مهره های چشم گردانی ّ و بازیها بری
تو حریف شوخ چشمی با تو نتوان باختن .
کمال اسماعیل (از شعوری ).
باخت دست دیگر و شه مات شد
وقت شه شه گفتن و میقات شد.
مولوی .
شاه با دلقک همی شطرنج باخت .
مولوی .
دست دیگر باختن فرمود میر.
مولوی .
اسب در میدان رسوائی جهانم مردوار
بیش ازین در خانه نتوان گوی و چوگان باختن .
سعدی .
در خیال این همه لعبت بهوس می بازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد.
حافظ.
سایه افکند حالیا شب هجر
تا چه بازند شب روان خیال .
حافظ.
|| مغلوب و عاجز ماندن دربازی . (فرهنگ نظام ). || گاهی مجازاً بمعنی نبرد و ستیزه آید :
یکی تنگ میدان فروساختند
بکوتاه نیزه همی باختند.
فردوسی .
|| در کلمات حیله باز و دوالک باز، مجازاً به معنی خوی و صفت و پیشه باشد :
ای منافق یا مسلمان باش یا کافر بدل
چند باید با خداوند این دوالک باختن ؟
ناصرخسرو.
|| ورزیدن : عشق باختن ؛ عشق ورزیدن :
بیدلکان جان و روان باختند
با ترکان چگل و قندهار.
منوچهری .
چه داری مهر بدمهری کزو بیجان شد اسکندر
چه بازی عشق با یاری کزو بیملک شد دارا؟
سنائی .
میان خاک چه بازی سفال کودک وار
سرای خاک بخاکی بباز مردآسا.
خاقانی .
چو ابراهیم با بت عشق میباز
ولی بتخانه را از بت بپرداز.
نظامی .
بگو با آنکه هستی عشق میباز
چو یارت هست با او عشق میساز.
نظامی (الحاقی ).
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت .
مولوی .
عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن .
سعدی (بدایع).
هر کسی با شمع رخسارت بوجهی عشق باخت
زآن میان پروانه را در اضطراب انداختی .
حافظ.
درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
درین سراچه ٔ بازیچه غیر عشق مباز.
حافظ.
عشق بازی کار بازی نیست ای جان سر بباز!
حافظ.
- باختن چشم ؛ نابینا شدن آن :
نیست کار هرکسی دل را مصفا ساختن
باخت چشم آنکس که این آیینه را پرداز کرد.
صائب (از آنندراج ).
- باختن دل (زهره ) ؛ مردن از ترس . بازایستادن دل از حرکت . سخت ترسیدن :
بر من باخته دل هرچه توانی بمکن
نه مرا کرده بتو خواجه ٔ سیدتسلیم ؟
فرخی .
- باختن رنگ (رنگ و روی ) ؛ سپید شدن رنگ و رخسار از ترس . بدل شدن رنگ . کم شدن رنگ و پریدن آن . (ناظم الاطباء). شکستن رنگ . (آنندراج ) :
باختم رنگ شب وصل تو چون روی نمود
چهره ام زردشد از پرتو مهتابی خویش .
میان علی ناصر (از آنندراج ).
- خود را باختن (نباختن ) ؛ از ترس یا یأس یا خجلتی ، بیهوش شدن (نشدن ). از هوش بشدن (نشدن ). سخت ترسیدن (نترسیدن ). خود را گم کردن (نکردن ). تمییز و عقل و هشیاری خود را از دست دادن (ندادن ): با آنکه سربازان دشمن دو برابر بود سربازان خود را نباختند.
|| بباد دادن . بخشیدن . (ناظم الاطباء). بذل کردن جان ، سر،عمر، زر و امثال آن را. (ناظم الاطباء) :
بندگان حق چو جان را باختند
اسب همت تا ثریا تاختند.
عطار.
کار بی استاد خواهی ساختن
جاهلانه جان بخواهی باختن .
مولوی .
|| چرخ دادن . (ناظم الاطباء).
- باختن ببازیچه ؛ تلاهی . (منتهی الارب ).
- باختن تیر قمار را ؛ اِفاضة. (منتهی الارب ).
- درباختن ؛ از دست دادن . باختن :
سری چبود برو درباز کاندر کوی وصل او
سری را صد سر است و هر سری را صد کلاه اینک .
خاقانی .
بیفایده هرکه عمر درباخت
چیزی نخرید و زر بینداخت .
سعدی (گلستان ).
و هر شاهی که بخواندی بفرزین بپوشیدمی تا نقد کیسه ٔ همت همه درباخت و تیر جعبه ٔ حجت همه بینداخت . (گلستان ).
کشتی در آب را از دو برون نیست حال
یا همه سود ای حکیم یا همه درباختن .
سعدی (طیبات ).
من این روز را قدر نشناختم
بدانستم اکنون که درباختم .
(بوستان ).
بارت بکشم که مرد معنی
درباخت سر و سپر نینداخت .
سعدی (ترجیعات ).
سرا و سیم و زردرباز و عقل و دین و دل سعدی
حریف اینست اگر داری سر سودای درویشان .
سعدی (طیبات ).
- دل باخته ، رنگ باخته ، دماغ باخته از مرکبات او [یعنی باختن ] است . (آنندراج ).
- قافیه را باختن ؛ اشتباه کردن و در غلط افتادن و موقع را از دست دادن . (فرهنگ نظام ).
... ادامه
907 | 0
مترادف: ازدست دادن، تلف كردن، هدر دادن، شكستخوردن، مغلوب شدن ، ورزيدن ، بازي كردن ، سرگرم شدن، مشغول شدن
متضاد: به دست آوردن پيروز شدن، بردن، برنده شدن 1- ورزيدن 2- بازي كردن 3- سرگرم شدن، مشغول شدن
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (مصدر متعدی)
مختصات: (تَ) (مص ل .)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 1053
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
lose | shut out , losing
ترکی
kaybetmek
فرانسوی
perdre
آلمانی
verlieren
اسپانیایی
perder
ایتالیایی
perdere
عربی
فقد | خسر , أضاع , احتسب , ثكل , يخسر
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "باختن" در زبان فارسی به معنای از دست دادن چیزی یا بازنده شدن در یک مسابقه یا رقابت است. در نگارش و استفاده از این کلمه، نکات زیر را می‌توان مد نظر قرار داد:

۱. معنای کلمه:

  • "باختن" به معنای به دست نیاوردن چیزی که فرد به دنبالش بوده است. مثلاً در مسابقات ورزشی، اگر یک تیم یا فرد در مقابل رقیب شکست بخورد، می‌گوییم که آن تیم یا فرد "باخت."

۲. صرف فعل:

  • "باختن" فعل است و در زمان‌های مختلف صرف می‌شود:
    • گذشته: باخت
    • حال استمراری: می‌بازد
    • آینده: خواهد باخت

۳. استفاده در جملات:

  • "تیم ما در بازی دیروز باخت."
  • "او در مسابقه شطرنج باخت."
  • "اگر تمرین نکنی، حتماً می‌بازی."

۴. نکات نگارشی:

  • توجه به قواعد نشانه‌گذاری (نقطه، کاما و غیره) در جملاتی که کلمه "باختن" به کار رفته است.
  • از به کار بردن "باختن" به عنوان صفت یا اسم خودداری کنید. این کلمه فقط به عنوان فعل استفاده می‌شود.

۵. مترادف‌ها و متضادها:

  • مترادف‌ها: شکست خوردن، ناکامی
  • متضادها: پیروزی، برنده شدن

۶. قالب‌های مختلف:

  • "باخت" (اسم)، "باخته" (صفت ماضی).

با رعایت این نکات، می‌توانید در نگارش خود از کلمه "باختن" به درستی و به صورت مؤثر استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. باختن در مسابقه، هرگز نباید باعث شود که از تلاش کردن منصرف شوم.
  2. او بعد از باختن در امتحان، انگیزه‌ی بیشتری برای مطالعه پیدا کرد.
  3. باختن در بازی مهم نیست؛ بلکه تجربه و یادگیری از آن ارزشمند است.

واژگان مرتبط: از دست دادن، گم کردن، شکست خوردن، مفقود کردن، تلف کردن

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری