جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

bāzigar
actor  |

بازیگر

معنی: بازیگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بازی کننده . لَعِب (منتهی الارب ) لَعّاب (دهار) سامد. قصّاف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). لاعب . لاهی . (دهار). آنکه ببازیهای تفریحی و ورزش سرگرم شود. سرگرم کننده . مشغول کننده :
شده تیغها در سر انداختن
چو بازیگر از گویها باختن .
اسدی (گرشاسب نامه ).
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بادپیچ بازیگر.
ابوالمثل بخاری .
بقال را از برای دفع موشان راسوئی بود، دست آموز و بازیگر. (سندبادنامه ص 202). || هنگامه گیر. مُشَعبِد. مقلد. مُقَلِّس . (منتهی الارب ). بندباز. (ناظم الاطباء) :
به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی بر آرد به هفتاد دست .
فردوسی .
چو چنبرهای یاقوتین به روزباد، گلبنها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها.
منوچهری .
که گیتی یکی نغز بازیگر است
که هر دم ورا بازی دیگر است .
(گرشاسب نامه ص 186)
پیروزه رنگ دایره ٔ آسیا مثال
بازیگریست نادره و خلق چون خیال .
ناصرخسرو.
بازیگر است این فلک گردان
امروز کرد تابعه تلقینم .
ناصرخسرو.
از تو بازیچه ٔ عجب کرده ست
گردش این سپهر بازیگر.
مسعودسعد.
کنون همچو بازیگران گاه گشتن
کند همتش را همی بندبازی .
سوزنی .
زباد بررخ او زلف حلقه حلقه ٔ او
خمیده چنبر بازیگر است و بازیگر.
سوزنی .
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز.
نظامی .
خیالی برانگیزم از پیکری
که نارد چنان هیچ بازیگری .
نظامی .
ببازی در آید چو بازیگری
ز پرده برون آورد پیکری .
نظامی .
|| جلف . سبک . شیطان به اصطلاح امروز. (یادداشت مؤلف ) :
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست ؟
گفت بازیگر بود کودک چو بازاری بود.
حقوری هروی .
|| رقاص . پای کوب : اُلعوبَه ، زن بازیگر. رقاصه (صراح اللغة). رامشی . رامشگر : و بازیگران بازی میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42).
راست گفتی ز مشک بر کافور
لعبتانند گشته بازیگر.
فرخی .
تبیره زنان پیش و بازیگران
سران می دهنده به یکدیگران .
اسدی (گرشاسب نامه ).
و مطرب و مسخره وبازیگر بخود راه ندهد. (مجالس سعدی ص 25). و رجوع به بازیکن و بازی کننده و بازی کردن شود.
... ادامه
887 | 0
مترادف: 1-صفت 2- آرتيست، بازيكن، ستاره، هنرپيشه، هنرمند
متضاد: تماشاچي، تماشاگر، تماشايي 1- بازيكن 2- نقشپرداز 3- نيرنگباز، فريبكار، حقهباز
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم، صفت)
مختصات: (گَ) (ص فا.)
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: bAzigar
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 240
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
actor | performer , puppeteer , mummer , stager
ترکی
aktör
فرانسوی
acteur
آلمانی
schauspieler
اسپانیایی
actor
ایتالیایی
attore
عربی
الفاعل | ممثل في المسرح , رشيق , الممثل
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "بازیگر" در زبان فارسی به معنای فردی است که در تئاتر، سینما یا تلویزیون نقش ایفا می‌کند. برای استفاده صحیح از این کلمه و نگارش آن، نکات زیر را در نظر داشته باشید:

  1. جنس و النوع: کلمه "بازیگر" به طور کلی به صورت مذکر و مؤنث به کار می‌رود. برای تمایز جنسیت، می‌توان از واژه‌هایی مانند "بازیگر مرد" و "بازیگر زن" استفاده کرد، اما در مواردی که جنسیت اهمیت ندارد، همین کلمه "بازیگر" کافی است.

  2. صرف و انحنای کلمه: در جملات مختلف، کلمه "بازیگر" به شکل‌های مختلف صرف می‌شود. مثلاً:

    • بازیگر (فعل حال)
    • بازیگران (جمع)
    • بازیگری (اسم مشتق)
  3. ترکیب‌های افزودنی: می‌توان کلمه "بازیگر" را با دیگر واژه‌ها ترکیب کرد. مثلاً:

    • بازیگر نقش اول
    • بازیگر تئاتر
    • بازیگر سینما
  4. قواعد نگارشی:

    • در نگارش کلمه "بازیگر"، به حروف اضافه و نشانه‌های سجاوندی توجه کنید و آنها را به درستی استفاده کنید.
    • در نگارش جملات، ساختارهای دستوری را رعایت کنید. مثلاً:
      • "او بازیگر معروفی است."
      • "بازیگران این فیلم در جشنواره جوایز گرفتند."
  5. استفاده در متن: هنگام استفاده از این کلمه در متن، توجه به سیاق جملات و محتوا اهمیت دارد تا مفهوم درست منتقل شود.

با رعایت این نکات، می‌توانید از کلمه "بازیگر" به طور صحیح و مؤثر در نگارش‌های خود بهره ببرید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "بازیگر" در جمله آورده شده است:

  1. بازیگر اصلی فیلم در جشنواره سینما جوایز متعددی کسب کرد.
  2. این بازیگر با استعداد، نقش‌های متنوعی را در فیلم‌های مختلف ایفا کرده است.
  3. من همیشه آرزو داشتم که یک روز بازیگر معروفی شوم.
  4. بازیگر جوان به تازگی در یک تئاتر موفق به کار پرداخته است.
  5. این فیلم داستان یک بازیگر را دنبال می‌کند که در تلاش برای موفقیت در دنیای سینماست.

اگر نیاز به مثال‌های بیشتری دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان، سازنده، ساز زن، ایفا کننده، خیمه شب باز، هنرپیشه صامت، بازيگر نقابدار ايام نوئل، ادم کهنه کار، گرگ باران دیده

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری