جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

bāten
inside  |

باطن

معنی: باطن . [ طِ ] (ع اِ) پنهان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خلاف ظاهر. (تاج العروس ). نهان . (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج ، بَواطِن . (مهذب الاسماء). ناپیدا. مقابل ظاهر :
شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عار
کرم بسیاری بود در باطن در ثمین .
منوچهری .
هوالاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیی ٔ علیم ؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و اوست بهمه چیز دانا. (قرآن 3/57). فضرب بینهم بسورله باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب ؛ پس کشیده شد میان ایشان دیواری که مر او راست دری که باطنش در اوست رحمت و ظاهرش از پیش آن است عذاب . (قرآن 13/57). و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ، ان الذین یکسبون الاثم سیجزون بما کانوا یقترفون ؛ و واگذارید بیرون گناه و درونش را بدرستیکه آنها که کسب میکنند گناه را زود باشد که جزا داده شوند بآنچه که کسب میکردند.(قرآن 120/6). واسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة، و تمام گردانید بر شما نعمتهایش را ظاهری و باطنی . (قرآن 20/31). || اصل . (ناظم الاطباء). || راز. (یادداشت مؤلف ). ضمیر. || فلسفه ٔ پنهانی . (ناظم الاطباء). اما او در این قول منفرداست . || اندرون هر چیز. به مجاز، وقتی که باطن و حقیقت هر چیز شناخته شود گویند: بطن الامر. (تاج العروس ). اندرون شکافی : استبطن امره ؛ ای عرف باطنه . (تاج العروس ). ج ، اَبطِنَة و بُطنان . (اقرب الموارد). داخل هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). درون . (ناظم الاطباء). اندرون : بزبان گویم خلاف آنچه در دل است یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن کردارم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بباطن چو خوک پلید و گرازی . (همان کتاب ص 384).
ای طبل بلندبانگ در باطن هیچ .
(گلستان ).
- باطن البلد ؛ اندرون شهر. (مهذب الاسماء). در مقابل ظاهر بلد، خارج شهر. و رجوع به باطنه وباطنةالبلد شود.
- باطن خوردن ؛ بکسی بد کردن و صدمه ٔ آنرا در اثر حسن طویت او خوردن . معنویت و حقیقت کسی زدن کسی را :
غفلت شبها به این روزم نشاند
باطن شب زنده داری خورده ام .
سنجر کاشی (از آنندراج )
- باطن زدن ؛ معنویت کسی ، دیگری را صدمه زدن :
ساقی نه سیه مستیت از میکده باشد
گویا که ترا باطن زاهد زده باشد.
تأثیر (از آنندراج ).
- باطن مرفق ؛ گوز بر زانو. (مهذب الاسماء).
- بدباطن ؛ بدنیت . ناپاک . بداندیش . دارای درونی پلید.
- به باطن کسی یا چیزی گذاشتن ؛ بمعنویت و حقیقت کسی واگذار کردن . دعای بد. (آنندراج ) :
دل کار خود بدامن پاک دعا گذاشت
اغیار را بباطن مهر و وفاگذاشت .
صائب (از آنندراج ).
- خوش باطن ؛ آنکه دلی پاک دارد. باصفا. خوش قلب . خوش نیت .
- ظاهر و باطن یکی بودن (در تداول عامه ) ؛ بی غل و غش بودن . بی ریا و بی مکر بودن . چیزی از کسی نهان نداشتن .
- علم الباطن ؛ باطن شناسی و آن معرفت به احوال قلب و تخلیه و سپس تحلیه است و از این علم به علم طریقت و حقیقت نیز تعبیر میشود و آنرا علم تصوف نیز خوانند. و اما دعوی تقابل بین ظاهر و باطن ، آن طور که مردم عامی بدان ادعا دارند، بشهادت عموم و خصوص باطل است . (از کشف الظنون ).
- کور باطن ؛ بی بصیرت .بی حقیقت . آنکه درک واقعیت و حقیقت نکند.
|| مَخبَر. (یادداشت مؤلف ). مَحسِر. (یادداشت مؤلف ). سریرت . (اقرب الموارد). ضمیر.دل . (ناظم الاطباء) : درون من در این یکی است با بیرونم و باطنم یکی است باظاهرم [ مسعود ] . (تاریخ بیهقی ص 315).
و لیکن تو آن میشمر پارسا
که باطن چو ظاهر ورا باصفاست .
ناصرخسرو.
و وزیر پدرش از وی [ دارا] نفور شد و مستشعر، و در باطن با اسکندر رومی یکی شد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 55).
باطن تو حقیقت دل توست
هر چه جز باطن تو باطل توست .
سنائی .
ظاهر و باطن من بعلم و عمل آراسته شود. (کلیله و دمنه ). و ظاهر و باطن در خدمت ایشان برابر دارد. (کلیله و دمنه ). خردمند بمشاهدت ظاهر هیأت باطن را بشناسد. (کلیله و دمنه ).
در ظاهرم جنابت و در باطن است حیض
آن به که غسل هر دو به یکجا برآورم .
خاقانی .
یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گوئی در حق فلان عابد که دیگران بطعنه درو سخنها گفته اند، گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمیدانم . (گلستان ).
آتشکده است باطن سعدی ز سوز عشق
سوزی که در دلست در اشعار بنگرید.
سعدی (بدایع).
|| خاطر :
باطن آسوده از یک حرف بر هم میخورد
غنچه تا خواهد نفس بر لب رساند بیدل است .
بیدل (از آنندراج ).
|| از اسماء خداوند عز و جل ، باطن یعنی عالم سر و خفیات و بقولی باطن پوشیده از دیدگان خلایق و اوهام ایشان است چنانکه هیچ دیده او را نبیند و هیچ وهمی بدان احاطه نیابد. (از تاج العروس ). نامی از نامهای خدای تعالی عز و جل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نهان از وهم و چگونگی . (مهذب الاسماء). || زمین پست . (منتهی الارب ). ج ،اَبِطنَه و بُطنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مسیل . رهگذر سیل . (تاج العروس ). مسیل آب . ج ، بُطنان . (از اقرب الموارد). آبراهه درزمین درشت . (منتهی الارب ).
- باطن زمین ؛ آنچه از آن پست یا مغاک باشد. (تاج العروس ) (المنجد). مغاک . (منتهی الارب ).
... ادامه
704 | 0
مترادف: اسم، پنهان، ناپديد، نهان، اندرون، داخل، درون، دل، ضمير، طينت، قلب، نيت ، اصل، حقيقت، صريح، ظاهر ، خلوت
متضاد: آشكار، آشكارا، عيان، معلوم برون، ظاهر جلوت
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [عربی]
مختصات: (طِ) [ ع . ] ( اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: bAten
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 62
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
inside | conscience
ترکی
İçeri
فرانسوی
À l'intérieur
آلمانی
innen
اسپانیایی
adentro
ایتالیایی
dentro
عربی
داخل | الجزء الداخلي من , في الداخل , داخلي , باطن , داخلا , ضمن , داخليا , نحو الداخل
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "باطن" در زبان فارسی به معنای درون، ماهیت نهانی یا پنهان چیزی است. در نوشتار و استفاده از این کلمه، می‌توان به چند نکته قواعدی و نگارشی اشاره کرد:

  1. استفاده صحیح: کلمه "باطن" در جملات به عنوان اسم استفاده می‌شود. برای مثال:

    • "باطن انسان‌ها همیشه از ظاهر آن‌ها بیشتر ارزش دارد."
  2. نقطه‌گذاری: هنگام استفاده از "باطن" در جملات، باید به رعایت نقطه‌گذاری توجه شود. اگر "باطن" در وسط جمله باشد، به نقطه‌گذاری قبل و بعد آن توجه کنید.

    • مثال: "او همیشه به باطن مسائل توجه می‌کند، نه فقط به ظاهر آن‌ها."
  3. ترکیبات: "باطن" می‌تواند در ترکیبات مختلف استفاده شود، مانند "باطن انسان"، "حقایق باطن" و غیره. استفاده درست از ترکیبات می‌تواند به جذاب‌تر شدن نگارش کمک کند.

    • مثال: "در پیوند با باطن موضوع، باید به جزئیات بیشتری توجه کنیم."
  4. نقش ظاهری و باطنی: در نوشتارهای فلسفی یا ادبی، می‌توان از "باطن" به عنوان نقطه مقابل ظاهری، استفاده کرد. این نکته می‌تواند به تعمیق مفاهیم کمک کند.

    • مثال: "ظاهر او فریبنده است، اما باطنش خالی از محتواست."
  5. جملات و عبارات: سعی کنید جملات را به گونه‌ای بنویسید که مفهوم باطن روشن شود و از تکرار بیش از حد کلمه "باطن" خودداری کنید.
    • مثال: "این داستان به بررسی باطن شخصیت‌ها می‌پردازد و سوالات عمیق‌تری را مطرح می‌کند."

با رعایت این نکات، می‌توانید به نحو احسن از کلمه "باطن" در نوشتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته، در اینجا چند مثال از استفاده کلمه "باطن" در جمله آمده است:

  1. باطن انسان‌ها از ظاهرشان مهم‌تر است و باید به درون آن‌ها توجه کنیم.
  2. در ادبیات عرفانی، به بررسی باطن و حالت‌های روحی انسان‌ها پرداخته می‌شود.
  3. هر چیزی در عالم دارای باطنی است که گاهی از ظاهر آن پنهان است.
  4. انسان‌ها باید تلاش کنند تا باطن خود را اصلاح کنند و به حقیقت خود نزدیک‌تر شوند.
  5. در فلسفه، بررسی باطن وجود و معناهای عمیق‌تر زندگی موضوعی جدی است.

اگر نیاز به مثال‌های بیشتری دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: داخل، تو، اعضای داخلی، وجدان، ضمیر، دل

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری