جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: باع . (ع اِ) اَرَش . رَش . اندازه ٔ گشادن هر دو دست . (اقرب الموارد). ج ، اَبواع و بیعان و باعات . (از اقرب الموارد). بوع . (اقرب الموارد). مقدار دراز کردن هر دو دست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مقدار کشش هر دو دست ، و آنمقداری باشد معین از سر انگشت میانه ٔ یکدست تا سرانگشت میانه ٔ دست دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد. ارش که مقداری باشد معین و آن از سرانگشت میانه ٔ دست راست است تا سر انگشت میانه ٔ دست چپ چون دستها را از هم گشاده دارند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قدر مد الیدین ؛ اندازه ٔ گشادن دو دست . (تاج العروس ). وِشمار. مَرَّه . (یادداشت مؤلف ). قُلاّج . (یادداشت مؤلف ). باز. ج ، ابواع . (مهذب الاسماء). و رجوع به باز شود : چنانک هر نیزه سه باع باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 36). از این اجناس از هر کدام که اختیارست چندانک در حوصله ٔ باع او میگنجد بردارد. (جهانگشای جوینی ). || مجازاً، بازو. - طویل الباع ؛ (لقب اردشیر)، درازدست . درازانگل . - || گاهی از طویل الباع بشرف و فضل و بزرگواری نیز تعبیر میشود : فلان طویل الباع و حب الباع است ؛ یعنی بخشنده و نیک خلق و مقتدر است و در برابر آن قصیرالباع و ضیق الباع و قاصرالباع ، بمعنای بخیل و قاصر آمده است . (از اقرب الموارد). طویل الباع ؛ اَی ذوبسطة و کرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). - || طویل الباع ؛ توانا. مقتدر. مسلط : ان ابن درید قصیرالباع فی التصریف و ان کان طویل الباع فی اللغة. (المزهر). || بزرگواری . بزرگی . کرم (منتهی الارب ). شرف . (تاج العروس ) : اذا الکرام ابتدروا الباع بدر تقضی البازی اذا البازی کسر. عجاج (از تاج العروس ). و رجوع به ترکیبات باع شود. - بسطت باع ؛ بخشندگی . ثروت . مکنت : در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات بمکنت ویسار... و بسطت باع ... درگذشته ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 250). - تنگ باع ؛ خسیس . بخیل : جهان نیز چون تنگ چشمان دورست از این تنگ چشمی ، از این تنگ باعی . خاقانی . - قصیرالباع ؛ کوتاه دست . عاجز. ناتوان . the seller حزام، زنار، نطاق، تمتع، السير حزام، لكمة، جلد، خص، قطن، غنى بقوة satıcı le vendeur der verkäufer el vendedor il venditore
حزام|زنار , نطاق , تمتع , السير حزام , لكمة , جلد , خص , قطن , غنى بقوة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه «باع» در زبان فارسی به عنوان یک واژه تخصصی و به معنای «مخزن» یا «انبار» در بعضی از متون به کار میرود، اما ممکن است به اشتباه به عنوان یک کلمه رایج یا در معنای دیگری استفاده شود.
در اینجا به نکات نگارشی و قواعد مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
نویسهنگاری: واژه «باع» به صورت صحیح با حرف «ع» نوشته میشود و باید توجه داشت که این کلمه با کلمات دیگر اشتباه نشود.
معنا: قبل از استفاده از این واژه، مطمئن شوید که معنی آن در بافت متن شما مناسب است.
استفاده در جملات: برای استفاده صحیح این واژه در جملات، باید با دیگر واژهها و عبارات درست ترکیب شود تا مفهوم مورد نظر را به درستی منتقل کند.
تلفظ: تلفظ این کلمه نیز باید درست باشد. «باع» به صورت «bâ‘» تلفظ میشود.
نکات دستوری: اگر این کلمه به عنوان اسم به کار میرود، باید به صورت درست از نظر تعداد (مفرد یا جمع) و معین و نکره بودن به کار رود.
اگر به معنای خاصتری از «باع» یا جزئیات بیشتری درباره نحوه استفاده از این واژه در جملات خاص نیاز دارید، خوشحال میشوم بیشتر کمک کنم.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
۱. باغ بزرگ و زیبا در کنار رودخانه قرار دارد و پر از درختان میوهدار است.
۲. من به همراه دوستانم به باع رفتیم تا از هوای تازه و طبیعت لذت ببریم.
۳. در باع خانوادگیمان، هر سال جشنهای نوروز را با شادی و سرور برگزار میکنیم.