جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

bačče
baby  |

بچه

معنی: بچه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) کودک . طفل . ولید. زاک . صبی . طفل و بچه ٔ آدمی و حیوان . (از آنندراج ). ولد. فرزند. (فرهنگ شعوری ). ولیده . کودک نارسیده . کر. کره . بره . نتاج . نتیجه . زائیده ٔ انسان یا حیوان ، در انسان تا به سن بلوغ برسد و در حیوان تا بزرگ شود. (فرهنگ نظام ). ج ، بچگان :
پریچهر را بچه بد در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان .
فردوسی .
چنین گفت با بچه جنگی پلنگ
که ای پرهنر بچه ٔ تیزچنگ .
فردوسی .
پسر باید از هرکه باشد رواست
که گویند کاین بچه ٔ پادشاست .
فردوسی .
همی بچه را بازداند ستور
چه ماهی به دریا چه در دشت گور.
فردوسی .
زنگی بچه ای خفته به هریک در چون قار.
منوچهری .
تا مادرتان گفت که من بچه بزادم .
منوچهری .
زهدانکتان بچه ٔ بسیار گرفته .
منوچهری .
بلی گر بزاید یکی گوسفند
که دارد بچه بر تنش خال چند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
اگر گوسفند است اگر گاو و خر
گر اشتر بود یا ستور و ستر
ز ده بچه یک بچه اش مر تراست
بدان تا شود برگهای تو راست .
شمسی (یوسف و زلیخا).
که آن سال هر گوسفندی دوبار
بزایید هر بار بچه چهار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تخم اگر جو بودجو آرد بر
بچه سنجاب زاید از سنجاب .
ناصرخسرو.
بچه ٔ شیر دانش و آنگه
مور جهلت عذاب بنماید.
خاقانی .
آب را سنگست اندر بر از آنک
سنگ را بچه ٔ خور در شکم است .
خاقانی .
که آتش کشتن و اختر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن کار خردمندان نیست . (گلستان سعدی ).
- امثال :
شعرناگفتن به از شعری که باشد نادرست
بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین .
منوچهری .
اگربچه عزیز است ، ادب عزیزترست .
حرف راست را از بچه باید شنید .
ماماچه که دوتا شد سر بچه کج میشود .
- بچه ٔ انگور ؛ کنایه است از شراب انگور. (آنندراج ) :
آراسته بزم تو پر از بچه ٔ حوراست
از بچه ٔ حورا بستان بچه ٔ انگور.
امیرمعزی .
- بچه ٔ تاک ؛ انگور :
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق .
عماره .
- بچه ٔ حوراء ؛ کنایه از ساقی و محبوب است . حورزاده . (آنندراج ).
- بچه ٔ خور، یا بچه ٔ خورشید ؛ کنایه است از لعل و یاقوت و طلا و نقره و دیگر جواهر کانی و فلزات . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
آب را سنگست اندر بر از آنک
سنگ را بچه ٔ خور در شکم است .
خاقانی .
- بچه ٔ خورشید ؛ بچه ٔ خور که جواهر و فلزات باشد. (برهان قاطع).
- بچه ٔ خونین ؛ اشک گلگون . (ناظم الاطباء) :
هردم هزار بچه ٔ خونین کنم بخاک
چون لعبتان دیده به زادن درآورم .
خاقانی .
- بچه ٔ ریش ؛ حصه ای از موی ریش که زیر لب قرار گرفته است . (فرهنگ نظام ) :
بچه بازی اگر نمیداند
بچه ٔ ریش را نهاده چرا؟
ابوالبرکات .
- بچه شیر، بچه ٔ شیر ؛ شبل الاسد. شبل . (دهار).
- || کنایه از دلیر و پهلوان است .
- بچه ٔ طاوس علوی ؛ آفتاب . روز روشن . آتش . لعل . یاقوت . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
- بچه ٔ کو ؛ شخصی که او را در طفلی از راهگذر برداشته باشند. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). لقیط. کوی یافت .
- بچه ٔ نره شیر ؛ کنایه از نوجوان زورمند و پهلوان زاده است :
چو آگاهی آمد به سام دلیر
که آمد ز ره بچه ٔ نره شیر.
فردوسی .
نباید که آن بچه ٔ نره شیر
شود تیزدندان و گردد دلیر.
فردوسی .
بدو گفت کای بچه ٔ نره شیر
برآورده چنگال و گشته دلیر.
فردوسی .
- بچه ٔ نو ؛ حادثه ای که تازه بهم رسد. نتیجه ٔ هر چیز. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ).
- || شاخه ٔ تازه . شکوفه ٔ نورسته . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
- زنگی بچه ؛ بچه ٔ سیاه ، بچه ٔ سیاه پوست :
در گلشن بوستان رویش
زنگی بچگان ز ماه زاده .
سعدی .
|| چوزه . جوجه :
من بچه ٔ فرفورم و او باز سپیدست
با باز کجا تاب برد بچه ٔ فرفور.
ابوشکور.
پادشا سیمرغ دریا راببرد
خانه و بچه بدان طیطو سپرد.
رودکی .
مرغ دیدی که بچه زو ببرند
چاوچاوان درست چونان است .
دقیقی .
ای بچه ٔ حمدونه غلیواژ غلیواژ
ترسم بربایدت بطاق اندر برجه .
لبیبی .
بای تکین با خویشتن صدوسی تن طاوس آورده بود... در گنبدها بچه می آوردند. (تاریخ بیهقی ). در گنبدی دوسه جای خایه و بچه کرده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108).
- بچه ٔ باز ؛ جوجه ٔ باز.
- بچه ٔ بط ؛ جوجه ٔ مرغابی :
بچه ٔ بط اگرچه دینه بود
آب دریاش تا بسینه بود.
سنائی .
- بچه ٔ کبوتر ؛ جوجه ٔ کبوتر.
به قدر مرد شد روزی نهاده
ز بازرگان بچه تا شاهزاده .
نظامی .
- خطائی بچه :
تو خطائی بچه ای از تو خطا نیست عجب
کانکه از اهل صوابند خطا نیز کنند.
سعدی .
- درویش بچه ؛ بچه ٔ درویش :
با درویش بچه ای مناظره در پیوسته . (گلستان ).
- شاه بچه ؛ شاهزاده :
فکند آن تن شاه بچه به خاک
به چنگال کردش جگرگاه چاک .
فردوسی .
- کبوتربچه :
چون کبوتر بچه تا هستیم بالی می زنیم
بهر یک ارزن که آنهم در دهان دیگریست .
سیلی .
ترکیب های دیگر:
- آهوبچه . بازرگان بچه . پسربچه . پهلوان بچه . ترسابچه . خربچه . دختربچه . دهقان بچه . دیوبچه . سگ بچه . شتربچه . شکم بچه . شیربچه . غلام بچه . قلتبان بچه . کافربچه . کردبچه .گربه بچه . گرگ بچه . لکلک بچه . ماربچه
. مغبچه . هندوبچه .و رجوع به این ترکیبات در جای خود شود. || نوکر. خدمتکار. || توله . (ناظم الاطباء). || بی ریش . مأبون . ملوط. مفعول . || مجازاً، خرد و کوچک .
- دربچه ؛ در کوچک .
|| قسمی از مهره های شطرنج کبیر و آن مانند پیاده بود در شطرنج متعارف . (آنندراج ) :
افکنده بساط و عشرتی داریم
هریک بچه ای به بر چو شطرنج کبیر.
محمدقلی سلیم .
|| آنچه برسر آب غوره و شراب و آب لیمو و مانند آن بندد. (یادداشت مؤلف ). کپک . سپیچه .
- بچه ٔسرکه ؛ باکتریهایی که روی سرکه بندد. || جوانه ای که از ریشه ٔ گیاه دورتر از بنه ٔ آن برآید و جدا غرس توان کردن مانند نعناع و چگنک . (یادداشت مؤلف ) : و درخت عناب بچه بسیار کند و دوساله وسه ساله ٔ آن برکشند و بازنشانند. (فلاحت نامه ). || لبلاب . (ناظم الاطباء). اما ظاهراً در این معنی اخیر دگرگون شده ٔ پیچه باشد.
... ادامه
1062 | 0
مترادف: 1-اسم 2- اندكسال، خردسال، صغير، طفل، فرزند، كمسال، كمسن، كودك، نابالغ، نارسيده، نوباوه، نوزاد 3-
متضاد: كبير 1- جوان، بالغ 2- مرد 3- پير 4- همكار، همشاگردي، رفيق 5- كمتجربه، ناپخته 6- شاخهتازه، نهال نورسته 7- پاجوش
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [پهلوی: vačak]
مختصات: (بَ چِّ) ( اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: baCCe
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 10
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
baby | kid , child , cub , infant , fellow , calf , whelp , chick , brood , bairn , chicken , chit , native
ترکی
bebek
فرانسوی
bébé
آلمانی
baby
اسپانیایی
bebé
ایتالیایی
bambino
عربی
طفل
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "بچه" در زبان فارسی به معنای کودک و فرزند استفاده می‌شود و در نوشتار و گفتار دارای قواعد خاصی است. در ادامه به نکات نگارشی و قواعد مربوط به این کلمه اشاره می‌کنم:

  1. نوع کلمه: "بچه" یک اسم است و به طور معمول به افراد کوچک، به ویژه کودکان، اشاره دارد.

  2. جمع‌سازی: جمع "بچه" به صورت "بچه‌ها" نوشته و خوانده می‌شود. در نگارش این جمع،‌ علامت جمع (ها) به انتهای کلمه اضافه می‌شود.

  3. خوردگی: در زبان محاوره‌ای، ممکن است کلمه "بچه" به صورت‌های غیررسمی مانند "بچ" یا "بچگی" به کار رود، اما در نوشته‌های رسمی، بهتر است از شکل کامل آن استفاده شود.

  4. نقش‌های نحوی: "بچه" می‌تواند در جملات نقش‌های مختلفی داشته باشد، از جمله فاعل، مفعول و ...

    • مثال: بچه در حیاط بازی می‌کند. (فاعل)
    • مثال: مادر به بچه غذای خوشمزه داد. (مفعول)
  5. استفاده در ترکیب‌ها: "بچه" می‌تواند در ترکیب‌های مختلف به کار برود، مانند "بچه‌دار" (کسی که فرزند دارد)، "بچه‌گانه" (مربوط به بچه‌ها) و ...

  6. حساسیت به متن: در متونی که به سنین خاص مربوط می‌شود، از اصطلاحات خاص دیگری مانند "کودک" یا "نوجوان" استفاده می‌شود، اما "بچه" معمولاً به سنین پایین‌تر اشاره دارد.

با رعایت این نکات، می‌توانید در نوشتار خود از کلمه "بچه" به درستی استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "بچه" در جمله آورده شده است:

  1. بچه‌ها در پارک بازی می‌کنند و از هوای خوب لذت می‌برند.
  2. مادر به بچه‌اش کتاب می‌خواند تا خوابش ببرد.
  3. این بچه همیشه سرش شلوغ است و نمی‌تواند برای یک لحظه ساکت بماند.
  4. معلم به بچه‌ها درس ریاضی را به شکل جذابی آموزش می‌دهد.
  5. آن بچه از دیدن حیوانات در باغ وحش خیلی خوشحال بود.

اگر نیاز به جملات بیشتری دارید، بفرمایید!


واژگان مرتبط: کودک، بچه کوچک، شخص ساده و معصوم، بزغاله، کوچولو، چرم بزغاله، زاده، توله، بچه پستانداران گوشتخوار، بچهحیوان، بچه کمتر از هفت سال، شخص، رفیق، آدم، مرد، دوست، گوساله، ماهیچه ساق پا، نرمه ساق پا، چرم گوساله، تیماج، توله سگ، بچه هرنوع حیوان گوشتخوار، جوجه، جوجههای یک وهله جوجه کشی، جوجه مرغ، ترسو، مرد جوان، کمرو، دخترک، توله حیوانات، یادداشت

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری