جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

'ašhab
ashhab  |

اشهب

معنی: اشهب . [ اَ هََ ] (ع ص ، اِ) رنگ سپید که سپیدی آن بر سیاهی غالب آمده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). سپیدی که بسیاهی زند. (مؤید الفضلاء). سپیدی که غالب بود بر سیاهی . (بحر الجواهر). سیاه و سفید بهم آمیخته که سفیدی آن غالب باشد. خنگ . آنکه سپیدی بر سیاهی غلبه دارد. مؤنث : شَهْباء. ج ، شُهْب . || مجازاً، بمعنی روشن و روز در مقابل ادهم که کنایه از سیاهی و تاریکی و شب است :
تا که از دوران دایم وز خم سقف فلک
با چراغ صبح اشهب دود شام ادهمت .
انوری .
گه آب آتش زا برد گه آب آتش زا خورد
گه موج دریای عدم بر اشهب و ادهم زند.
عطار.
|| فرس اشهب ؛ اسب سبزخنگ . (منتهی الارب ). اسب سبزه که کثرت موهای سپید بر کثرت موهای سیاه او غالب باشد. (غیاث اللغات ). اسب که سپیدی بر او غلبه دارد. خنگ . (ربنجنی ) (مهذب الاسماء). و فی الصراح سبزخنگ . (مؤید الفضلاء). سبز. (زوزنی ). اسب کبود. اسب چرمه . (دستوراللغة).اسب چرمه یعنی اسب کبود. (فرهنگ خطی ). || گلگون یعنی سرخ فام ، کذا فی الدستور. (مؤید الفضلاء).میگون . (ارموی ) :
زودا که داغ حکمت خواهد گرفت یکسر
از گوش صبح اشهب تا نعل شام ادهم .
انوری .
اشهب روز و ادهم شب را
پیشه خاییدن لگام تو باد.
انوری .
تو ابروار برآهخته خنجری چون برق
فرشته وار نشسته بر اشهبی چو براق .
خاقانی .
سوده و بوده شمار اشهب میمونْش را
سوده قضا را رکاب بوده قدر در عنان .
خاقانی .
چه میگفتم و در چه پرداختم
کجا بودم اشهب کجا تاختم .
نظامی .
آن یکی اسبی طلب کرد از امیر
گفت رو آن اسب اشهب را بگیر.
مولوی (مثنوی ).
|| عنبر که بسپیدی زند. (ازاقرب الموارد). و این لفظ در صفت رنگ عنبر بسیار مستعمل است زیرا که عنبر اشهب نوعی از عنبر است که به نسبت عنبر خشخاشی و عنبر حبشی بهتر باشد. (از صراح وبحر الجواهر و کنز و کشف و مؤید) (غیاث ) (آنندراج ). نوعی از عنبر اشهب . (مؤید الفضلاء). نوعی از عنبر خالص .
- عنبر اشهب ؛ عنبر که رنگش بسپیدی زند. شمامه . و رجوع به عنبر و ذخیره ٔ خوارزمشاهی شود : و از وی [ از شنترین ،به اندلس ] عنبر اشهب خیزد بغایت نیک سخت بسیار. (حدود العالم ).
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور.
منجیک .
آب همرنگ صندل سوده ست
خاک همبوی عنبر اشهب .
فرخی .
همیشه تا نشود خاک عنبر اشهب
همیشه تا نشود سنگ لؤلؤ شهوار.
فرخی .
بوی خلقش خاک را چون عنبر اشهب کند
رنگ و رویش مشک را چون لؤلؤ لالا کند.
منوچهری .
نسیم باغ شد بیزان ببستان عنبر اشهب
بخار بحر شد ریزان بصحرا لؤلؤ لالا.
مسعودسعد.
شد مشک شب چو عنبر اشهب
شد در شبه عقیق مرکب .
مسعودسعد.
|| اشتر سفید. || آب صاف . (مهذب الاسماء). || شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسد. (المنجد). || کار سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). امر صعب . (المنجد): قد استبطنتم باشهب بازل ؛ ای رمیتم بامر صعب لا طاقة لکم به و جعله بازلاً لأن بزول البعیر غایة فی القوة. (اقرب الموارد). || ماده بز که بسپیدی زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باز اشهب ؛ باز سپید :
گرچه این مستی چو باز اشهب است
برتر از وی بر زمین قدس هست .
مولوی (مثنوی ).
بدست راست قید باز اشهب
بدست چپ عنان خنگ ادهم .
سعدی .
|| یوم اشهب ؛ روز با باد سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج )؛ ای ذوریح باردة و صقیع. (اقرب الموارد). || جیش اشهب ؛ لشکر قوی بسیارسلاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لشکر قوی شدید. ج ، شُهْب . (از المنجد). || نصل اشهب ؛ پیکان زدوده . (منتهی الارب ) (آنندراج )؛اندکی ساییده شده چنانکه همه ٔ سیاهی آن زدوده نشود. (از اقرب الموارد). || عام اشهب ؛ سال قحطی زیرا زراعت در آن خشک و زرد میشود. (از اقرب الموارد).
... ادامه
657 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [عربی] [قدیمی]
مختصات: (اَ هَ) [ ع . ] (اِ.)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 308
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
ashhab
ترکی
aşhab
فرانسوی
ashhab
آلمانی
ashhab
اسپانیایی
ashhab
ایتالیایی
ashhab
عربی
أشاب
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "اشهب" در زبان فارسی به معنای "رنگی شبیه به خاکستری" و یا "دارای رنگ خاکستری" است. این کلمه به‌طور خاص برای توصیف رنگ هایی که به نوعی خنثی و یا تیره هستند، به کار می‌رود.

در مورد قواعد نگارشی و استفاده از این کلمه، مهم است به نکات زیر توجه کنید:

  1. نحوه نوشتار: کلمه "اشهب" به همین شکل و بدون هیچ تغییراتی نوشته می‌شود. این کلمه یک اسم خاص است و در جمله‌ها به عنوان اسم می‌آید.

  2. نحوه تلفظ: تلفظ صحیح این کلمه به صورت "اَشهب" با تأکید بر حرف "ش" است.

  3. قواعد دستوری:

    • این کلمه معمولاً به عنوان صفت به کار می‌رود و می‌تواند برای توصیف اسم دیگری استفاده شود، مثلاً: "گربه‌ای اشهب" یا "گوشتی اشهب".
    • همچنین می‌توان در ساختارهای مختلف جمله از آن استفاده کرد، مثلاً: "رنگ لباس او اشهب بود".
  4. استفاده‌های مجازی: در برخی از متون ادبی، "اشهب" می‌تواند به صورت مجازی هم به کار رود و به معنای رنگ و حالتی خاص از نظر عاطفی یا زیبایی‌شناسی اشاره کند.

با توجه به این نکات، می‌توانید به‌درستی از کلمه "اشهب" در نوشتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. اسب اشهب با سرعت زیادی در پیست مسابقه می‌دوید و توجه همه تماشاگران را جلب کرده بود.
  2. در دل کوهستان، درختان به رنگ اشهب در پاییز زیبا از دور نمایان شدند.
  3. در خواب دیدم که موجودی اشهب رنگ به سمت من می‌آید و پیام خوشی برایم دارد.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری