جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

'a'var
awar  |

اعور

معنی: اعور. [ اَع ْ وَ] (ع ص ، اِ) شخص یک چشم . (غیاث اللغات ). مرد یک چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک چشم . (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ج ، عور، عوران ، عیران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بینائی یک چشم از دست داده باشد. مؤنث : عوراء. ج ، عور، عوران ، عیران . (از اقرب الموارد). یک چشم . مبخوق العین . اَبْخَق .باخِق . بَخیق . (از یادداشت بخط مؤلف ) :
هرکه بر تنزیل بی تأویل رفت
او بچشم راست در دین اعور است .
ناصرخسرو.
ایزد نکند جز که همه داد ولیکن
خرسند نگردد خرداز دیده ٔ اعور.
ناصرخسرو.
کز بیم رجم برنشود دیو بر فلک
وز بهر عیب کم طلبد اعور آینه .
خاقانی .
خنجر او چو حربه ٔ مهدی است
که به دجّال اعور اندازد.
خاقانی .
تا نباشی همچو ابلیس اعوری
نیم بیند نیم نی چون ابتری .
مولوی .
عاجز از تعداد اوصاف کمال اوست بر
انجم گردون شمردن کی طریق اعور است .
امیرعلیشیر.
|| کنایه از آلت مردی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
عار است خرسواری من بر چنان خری
لیکن همی عنان نکشد سرخ اعورم .
سوزنی .
|| زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کلاغ . (از اقرب الموارد) :
نشسته بر او چون کلاغو بر اعور.
رودکی .
|| هیچکاره از هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پست از هر چیز. (از اقرب الموارد). || سست بددل و کندخاطر و افسرده دل بیخبر که راه راست نرود و توفیق راست روی نیابد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ضعیف و ترسو و کندخاطر که راهنمائی نکند و رهنمائی نپذیرد و خیری در وی نباشد. (از اقرب الموارد). || رهنمای بدراهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راهنمائی که بد رهنمائی کند. (از اقرب الموارد). || کتاب محوشده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کتاب پوسیده شده . (از اقرب الموارد). || سوار بی تازیانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سواری که تازیانه ندارد. (از اقرب الموارد). || مرد بی برادر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه برادری ابوینی ندارد. (از اقرب الموارد). || یک چشم برگردانیده و از حاجت بازداشته شده و بخواسته نرسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه اعور شده واز حاجت بازمانده و بمطلوب خود نرسیده است . (از اقرب الموارد). ج ، عوران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه در سرش تخم شپش باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیضه ٔ شپش و کیک (صُؤاب ) در سر. و فی الاساس : «رأسه ینتفش اعاور»؛ ای صئباناً. و علی روایةالتاج : «رأیته ینتفش اعاویر». (از اقرب الموارد). ج ، اَعاوِر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || راه بی عَلَم و نشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راهی که در آن علمی نباشد، یقال : «طریق اعور». (از اقرب الموارد). || یکی از روده هاست . (از اقرب الموارد). روده ٔ کور. (فرهنگستان ). نام یک روده از شش روده ٔ شکم ، چرا که آنرا مدخل و مخرج همان یک راه است . (از بحر الجواهر و کنز از غیاث اللغات ). روده ای که متصل است به دقاق ، و از بهر آنکه او را یک منفذ بیش نیست مسمی است به اعور. آنچه از این منفذ دررود بعد از زمانی هم ازآن منفذ بیرون آید. (بحر الجواهر). روده ای است از جمله روده های بطلو یعنی امعاء غلاظ و آنرا اعور یعنی یک چشم از بهر آن گویند که وی را یک منفذ بیش نیست و آنچه بدین روده اندر شود هم بر آن منفذ باز بیرون آید و چون کیسه ای است و از سوی راست نهاده است و اندکی میل بسوی پشت دارد و او را دو منفعت است یکی آن است که این فزونی ثفل را چون خزینه ای باشد تا مردم را زودازود برنباید خاست و دوم آنکه این کیسه چون مبداء دیگر است روده های دیگر را که فرود اوست و نسبت او با دیگرها چون نسبت معده است با همه ٔ روده ها از بهر آنکه او چون معده ٔ دیگر است و چیزی که به معده تمام نگواریده باشد اندر وی بماندو بحرارت جگر تمام تر بگوارد و بدین سبب اولی تر آن بود که میل او بسوی راست باشد تا اندر زیر جگر افتد وحرارت تمام بدو رسد و این دو روده را یک منفذ کفایت بود از بهر آنکه نهاد او چون (؟) افتاده است تا چون هرچه اندر وی شود هم از آن منفذ بیرون آید و اندر علت فتق بیشتر از این روده باشد که بکیسه ٔ خایه فرودآید از بهر آنکه بر او هیچ رباط بسته نیست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). مرحوم میرزاعلی در کتاب تشریح خود آرد: اعور؛ قسمت اول معاء غلاظ قعر کیسه ای است که در حفره ٔحرقفی راست واقع و بواسطه ٔ صفاق که در اغلب از قدام آن میگذرد ثابت شده است ، در بعضی دیگر شکن صفاقی که موسوم به رباط اعوری است بدان احاطه نموده که این وضع اسباب زیاد متحرک بودن آن می شود. اعور به اعلی و ایمن مایل است لهذا باقولون صاعد زاویه ٔ منفرجه احداث میکند که فرجه ٔ آن بطرف چپ است . عریضترین قطعه ٔ معاء غلاظ در بعض حیوانات بخصوص در حیوانات علف خوار بسیار بزرگ است : سطح خارج : مانند سایر معاء غلاظ برآمده و ابتدای سه شریط عضلی که سابقاً ذکر شد و چین های صفاقی است که ممتلی از دسومت و در تمام طول معاء غلاظ نیز دیده می شوند و موسوم به لواحق شحمیه ٔ معاء غلاظند در آن مرئی است . این سطح از قدام با جدار بطن و از خلف با عضله ٔ پسوآس حرقفی یمنی که گاهی لفافه ٔ حرقفی و گاهی صفاق میان آنها فاصله شده مجاور است از انسی اعور معاء دقاق را قبول کرده با آن زاویه ٔ تغییرپذیری میسازد، از تحت در خلف و چپ ضمیمه ٔ دودی در آن دیده میشود. (از تشری
ح میرزاعلی ). و برای تفصیل بیشتر به همان کتاب رجوع شود. نام روده ای که متصل است به دقاق و چون او را یک منفذ بیش نیست مسمی است به اعور. (یادداشت مؤلف ).
|| نام ثقبه ای است که در عظم حجری است و آنرا اعمی نیز گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- بدل اعور ؛ در حق نکوهیده سیرتی گویند که خلیفه و جای نشین نیکوسیرتی باشدو گاه خلف اعور نیز گویند. (ناظم الاطباء). و فی المثل : بدل اعور، در حق آن نکوهیده سیرت گویند که خلیفه وبجای نیکوسیرت باشد. و ربما قالوا «خلف اعور». (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ضرب المثل است در حق آن نکوهیده سیرتی که پس از مرد پسندیده سیرتی جای نشین او باشد.و ربما قالوا «خلف اعور». (از اقرب الموارد).
- معاء اعور ؛ نام یکی از امعاء غلاظ. معی اعور. رجوع به اعور و معی اعور شود.
- معی اعور ؛ ممرغه معئی باشد بر هیأت کیسه ای و از آن رو آنرا اعور خوانند که منفذی ندارد. معاء اعور. (مفاتیح العلوم ). رجوع به معاء اعور شود.
... ادامه
471 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [عربی] [قدیمی]
مختصات: (اَ وَ) [ ع . ] (ص .)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 277
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
awar
ترکی
avar
فرانسوی
awar
آلمانی
awar
اسپانیایی
awar
ایتالیایی
awar
عربی
آدم الانسان الأول | آدم
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "اعور" در زبان فارسی به معنای کسی است که یک یا هر دو چشم او دچار نقص هستند. این کلمه در قواعد و نگارش فارسی به شکل زیر استفاده می‌شود:

  1. نحوه نوشتار: این کلمه به صورت "اعور" نوشته می‌شود و باید توجه داشت که حروف آن به درستی قرار داده شوند.

  2. نوع کلمه: "اعور" یک اسم است و به شخصی که یکی از چشم‌هایش نابینا یا دچار عیب است، اشاره دارد.

  3. تطابق جمع و مفرد: در زبان فارسی، برای جمع بستن این کلمه می‌توان از "اعوران" یا "اعوری‌ها" استفاده کرد.

  4. نحوه استفاده در جمله: این کلمه می‌تواند به صورت وصفی استفاده شود، به عنوان مثال: "او یک فرد اعور است."

  5. معانی و اصطلاحات مرتبط: واژه "اعور" می‌تواند در متون ادبی و فرهنگی به عنوان استعاره و نماد نیز استفاده شود.

اگر سوال خاصی در مورد استفاده یا معانی دیگر این کلمه دارید، لطفاً بفرمایید!

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. او به دلیل تصادف چشمش، به طور موقت اعور شده است.
  2. آن نقاشی که بر روی دیوار است، تصویری از یک پرنده اعور را به زیبایی به تصویر کشیده است.
  3. در افسانه‌های قدیمی، به موجوداتی با ویژگی‌های اعور اشاره شده که قدرت‌های جادویی دارند.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری