جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: اغماض . [ اِ ] (ع مص ) حقیر و خوار شمردن کسی را چشم : اغمضت العین فلاناً اغماضا. (منتهی الارب ). حقیر و خوار شمردن چشم فلان را. (ناظم الاطباء). || پیشی گرفتن از کسی سپس پیشی گرفتن وی در برابر دویدن . (منتهی الارب ). پیشی گرفتن فلان از بهمان پس از آن که بهمان در دویدن پیشی گرفته بود. (ناظم الاطباء). در مسابقه پیشی گرفتن بر کسی پس از آن که کس پیشی گرفته بود. (از اقرب الموارد). || محابا کردن در خرید و فروخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خواستار کم کردن از بهای چیزی شدن بسبب پستی آن و فزونی خواستن متاع : اغمض فی السلعة؛ استحط من ثمنها لردأتها و استزاده منها. (از اقرب الموارد). و منه قوله تعالی : «لاتیمموا الخبیث منه تنفقون و لستم بآخذیه الا ان تغمضوا فیه » ؛ ای لاتنفق فی قرض ربک خبیثاً فانک لو اردت شرأه لم تأخذه حتی تحط فی ثمنه . (منتهی الارب ). || آسان داشتن از کسی درخرید و فروخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آسان فراگرفتن در معامله . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).آسان گرفتن در معامله . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آسان گرفتن در خرید و فروش . (از اقرب الموارد). آسان گرفتن در معاملت . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || چشم فروخوابانیدن . یقال : اغمض لی فیما بعتنی کأنک ترید الزیادة منه لردائته و الحط من ثمنه . (از منتهی الارب ). چشم فروگرفتن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). چشم فروخوابانیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پلکهای چشم بر هم فروخوابانیدن . (از اقرب الموارد). چشم فروکردن . (المصادر زوزنی ). چشم فاکردن . (تاج المصادر بیهقی ). || باریک کردن دم شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باریک گردانیدن لبه ٔ شمشیر: اغمض حد السیف ؛ رققه . (از اقرب الموارد). کرانه ٔ شمشیر تُنُک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || یقال : ما اکتحلت اغماضاً؛ یعنی دمی نخفتم . (منتهی الارب ). || سخن غامض و باریک معنی گفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || (ع اِمص ) چشم پوشی . (از منتخب بنقل غیاث اللغات ). مأخوذ از تازی . چشم پوشی . صرف نظر. تغافل . اهمال . (ناظم الاطباء). گذشت . (از یادداشت مؤلف ) : هرکار که بقصد نقض عهد منسوب نباشد مجال تجاوز و اغماض فراختر باشد. (کلیله و دمنه ). زلات او بنظر عفو و اغماض ملاحظه می افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341). - اغماض کردن ؛ گذشت کردن . چشم پوشیدن . (از یادداشت مؤلف ). || تزویر و نفاق . (ناظم الاطباء). بخشايش، چشمپوشي، عفو، گذشت tolerance, connivance, negative تسامح، الاحتمال، حلم، تفاوت مسموح ميكانيكيا، سماحة رحابة صدر küçümseme condescendance herablassung condescendencia condiscendenza تحمل، بردباری، تاب، سعه نظر، قدرت تحمل نسبت بدارو یا زهر، چشم پوشی، اجازه ضمنی
کلمه "اغماض" در زبان فارسی به معنای چشمپوشی یا گذشتن از چیزی است. این کلمه معمولاً در متون رسمی و ادبی به کار میرود و برخی از قواعد نگارشی و کاربردی مربوط به آن به شرح زیر است:
نحوه نوشتن: "اغماض" به صورت یک کلمه نوشته میشود و نیازی به جدا کردن آن از کلمات دیگر نیست.
جنس کلمه: "اغماض" اسم است و به این ترتیب میتوان آن را به عنوان فاعل یا مفعول در جملات مختلف استفاده کرد.
فعل مرتبط: فعل مرتبط با "اغماض"، "اغماض کردن" است که به معنای عمل چشمپوشی کردن است. به عنوان مثال: "او از اشتباهات او اغماض کرد."
کاربرد در جملات:
"از خطای او اغماض کردم."
"در این مورد، اغماض کردن بسیار منطقی است."
نکات نگارشی:
این کلمه را میتوان به همراه قیدهای مختلف به کار برد تا مفهوم جمله را غنیتر کند؛ به عنوان مثال: "با اغماض کامل" یا "با اغماض جزئی".
تلفظ: "اَغماض" با اعرابگذاری مناسب نوشتاری و تلفظ درست به کار برده میشود.
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "اغماض" به درستی در نگارش و گفتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "اغماض" در جمله آورده شده است:
با وجود مشکلات بسیار، او به راحتی از برخی مسائل اغماض کرد و سعی کرد به جلو پیش برود.
در مذاکرات، اغماض از خواستههای طرف مقابل میتواند به یک توافق دوستانه منجر شود.
اغماض در رعایت قوانین میتواند پیامدهای جدی برای افرادی که در جامعه زندگی میکنند داشته باشد.
او تصمیم گرفت که در برابر انتقادات بیاساس اغماض کند و توجهی به آنها نکند.
در مواردی که احساس میکنید ضروری نیست، میتوانید از اغماض استفاده کنید تا اجتناب از تنشها کنید.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، خوشحال میشوم که کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: تحمل، بردباری، تاب، سعه نظر، قدرت تحمل نسبت بدارو یا زهر، چشم پوشی، اجازه ضمنی