جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: افتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف /نف ) عاجز. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از عاجز و زبون گردیده باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ): یکی گفت چرا شب نماز نمیکنی ؟ گفت مرا فراغت نماز نیست من گرد ملکوت می گردم و هر کجا افتاده ای است دست او میگیرم یعنی کار اندرون خود می کنم . (تذکرةالاولیاء عطار). || واقعشده . (مؤید). - کارافتاده ؛ در کار واقعشده . آزموده : ز کارافتاده بشنو تا بدانی . سعدی . || کم رو. (فرهنگ فارسی معین ). محجوب . (یادداشت مؤلف ). || ساقطشده . (ناظم الاطباء). ساقط. محذوف ِ بیاض . (یادداشت مؤلف ): در وسط این کتاب یکی صفحه افتاده دارد.(یادداشت مؤلف ). - افتاده داشتن ؛ خرم در کتاب و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). || زبون گردیده . (برهان ) (ناظم الاطباء). زبون . (فرهنگ فارسی معین ). بیچاره . عاجز. (یادداشت مؤلف ) : چو خورد شیر شرزه در بن غار باز افتاده را چه قوت بود. سعدی . افتاده ٔ تو شددلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی . || گسترده . پهن شده . انداخته شده . - امثال : سفره ٔ نیفتاده یک عیب دارد، افتاده هزار عیب ؛ این کنایه است از اینکه کاری را که مرد بکمال نتواند کرد بهتر آنکه آن کار نکند. (از امثال و حکم دهخدا). || ضدخاسته . (مؤید). پرت شده . زمین خورده . (فرهنگ فارسی معین ) : فقیهی بر افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت . سعدی . گرفتم کزافتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا ایستی . سعدی . خبرت نیست که قومی ز غمت بیخبرند حال افتاده نداند که نیفتد باری . سعدی . صید اوفتاد و پای مسافر بگل بماند هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری . سعدی . ره نیکمردان آزاده گیر چه استاده ای دست افتاده گیر. سعدی . - بارافتاده ؛ آنکه بارش بزمین ماند. آنکس که بار او بر مرکب بسته نشده : یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بیوفا یاران که بربستند بار خویش را. سعدی . || متواضع. (مؤید). فروتن و متواضع. (فرهنگ فارسی معین ): اشباع این که اوفتاده است دلالت تمام است بر ضم یکم . یعنی متواضع. (شرفنامه ٔ منیری ). فروتن . خاضع : کاین دو نفس با چوتو افتاده ای خوش نبود جز بچنان باده ای . نظامی . گر در دولت زنی افتاده شود از گره کار جهان ساده شود. نظامی . اگر زیردستی بیفتد رواست زبردست افتاده مرد خداست . سعدی . || ساکت و آرام . سر بزیر. (یادداشت مؤلف ). بی شرارت وشراست . سرافکنده . (یادداشت مؤلف ): بچه ٔ افتاده ایست . جوان افتاده ایست . (یادداشت بخط مؤلف ) : سعدی افتاده ایست آزاده کس نیاید بجنگ افتاده . سعدی . || سقطشده . (مؤید) (ناظم الاطباء). ازپادرآمده و سقطشده . (فرهنگ فارسی معین ). سقط و خراب شده . (برهان )(ناظم الاطباء) : همان خرد کودک بدان جایگاه شب و روز افتاده بد بی پناه . فردوسی . محمودیان این حدیث ها بشنودند سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. (تاریخ بیهقی ص 235). مردمان زبان فرا بوسهل گشادند که زده و افتاده را توان زد و انداخت ، مرد آنست که گفته اند العفو عند القدرة، بکار تواند آورد. (تاریخ بیهقی ص 177). گر این صاحب جهان افتاده ٔ تست شکاری بس شگرف افتاده ٔ تست . نظامی . مروت نباشد بر افتاده زور برد مرغ دون دانه از پیش مور. سعدی . افتاده که سیل درربودش ز افسوس نظارگی چه سودش . امیرخسرو. برف افتاده . پس افتاده . پیش افتاده . بدافتاده . دل افتاده . دورافتاده . (آنندراج ). و رجوع به افتاده شود. ج ، افتادگان . (فرهنگ فارسی معین ). 1- محذوف
2- خاشع، خاضع، خاكسار، فروتن، متواضع متكبر، مغرور fallen, modest, low, lowly, elliptic, flagging, unassuming, meek متهدم، هابط، ساقط، منحل الأخلاق، طريح الأرض، عجب، سقط düşmüş déchu gefallen caído caduto نسبتا کم، ساده، معتدل، پایین، کم، اندک، اهسته، محقر، پست، بی ادب، دون، عاری از خیال، صغیر، بیضی، ضعیف، کاهنده، ول، بی ادعا، بی تکلف، بی تصنع، با حوصله، بردبار، حلیم، رام، افتادن
کلمه "افتاده" میتواند به گونههای مختلفی در زبان فارسی به کار رود و به معانی مختلفی اشاره کند. در زیر به برخی از نکات نگارشی و قواعدی که مربوط به این کلمه است اشاره میشود:
نحو: کلمه "افتاده" به عنوان یک صفت به کار میرود و معمولاً به معنای "افتاده" یا "افتاده شده" است. به عنوان مثال: "درختی افتاده روی زمین".
اسم: "افتاده" میتواند به عنوان اسم هم به کار رود، مانند "افتاده" به معنای شیای که به زمین افتاده است.
صرف فعل: "افتاده" میتواند به عنوان شکل گذشته participle از فعل "افتادن" استفاده شود. در این حالت به نقطه زمانی اشاره میکند که یک عمل انجام شده است. به عنوان مثال: "او از خواب بیدار شد و متوجه شد که کتابش افتاده است".
تضاد معنایی: "افتاده" میتواند به نوعی تضاد مفهوم با کلماتی مانند "بلند" یا "ایستاده" داشته باشد.
نگارش: همواره توجه داشته باشید که در نوشتار خود کلمات را به درستی به کار ببرید و از جملهسازیهای صحیح استفاده کنید.
فعلهای ترکیبی: "افتاده" ممکن است در ترکیب با سایر فعلها بیاید. به عنوان مثال: "افتاده به زمین" یا "افتاده در فضای نامعلوم".
استفاده در محاورات: در زبان محاورهای ممکن است از این کلمه به صورتهای مختلف برای توصیف شرایط یا وضعیتها استفاده شود.
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "افتاده" به طور مؤثری در نگارش و گفتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته، در اینجا چند مثال از استفاده کلمه "افتاده" در جملات مختلف آورده شده است:
باد شدید باعث شد که چند درخت از ریشه شکسته و بر زمین افتاده شوند.
کتابی که دیروز خریده بودم، بر روی میز افتاده بود و همچنین چند صفحهاش پاره شده بود.
او به خاطر خستگی و کمخوابی، از پا افتاده و موفق به ادامه کارش نشد.
در پارک، پیرمردی نشسته بود که چهرهاش نشان از سالها تجربه و حکمت افتاده داشت.
پس از باران، برگهای درختان بر روی زمین افتاده و فضای زیبایی به باغ داده بودند.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: نسبتا کم، ساده، معتدل، پایین، کم، اندک، اهسته، محقر، پست، بی ادب، دون، عاری از خیال، صغیر، بیضی، ضعیف، کاهنده، ول، بی ادعا، بی تکلف، بی تصنع، با حوصله، بردبار، حلیم، رام، افتادن
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر