جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

'afzun
in addition  |

افزون

معنی: افزون . [ اَ ] (ص ) فزون . بسیار. (آنندراج ). علاوه . اضافه . (ناظم الاطباء).زیاده است . (فرهنگ شعوری ) (مجمع الفرس اسدی ). فزون .بیش . زیادت . مقابل کم . زایده . زَید. (یادداشت دهخدا). مَثل . مَئِط. مَئط. (از منتهی الارب ) :
شود نیکی افزون چو افزون شود
وز آهوی بد پاک بیرون شود.
ابوشکور.
و او را [ پرویز را ] اسبی بود شبدیزنام از همه اسبان جهان بچهار دست افزون تر و بلندتر و از روم بدست وی آمده بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
بر سرشان برنهند و پشت و ستیخون
سخت گران سنگی از هزار من افزون .
منوچهری .
افزون شود نشاط و از رنج کم شود
بی رود و می نباشد، یک روز و یک زمان .
منوچهری .
بدو گفت آن کس که افزون خورد
چو بر خوان نشیند خورش نشمرد.
فردوسی .
چو نبود دل ازبس غمش خون بره
چو باشد غم آنگاه افزون بره .
اسدی .
باندازه به ، هر که روزی خورد
که چون خوردی افزون بکاهد خرد.
اسدی .
چنان کامدی همچنان بگذری
خور و پوشش افزون ترا برسری .
اسدی .
همیشه تا بجهان در، کمی و افزونی است
حسود جاه تو کم باد و عمرت افزون باد.
انوری .
گر دوست از غرور هنر بیندت نه عیب
دشمن بعیب کردنت افزون کند هنر.
خاقانی .
وقت سرد است آتش افزون کن کز ابر
چشمه ٔ آتش فشان پوشیده اند.
خاقانی .
مال کم ، راحت است و افزون رنج
لاجرم مال بس نخواهد عقل .
خاقانی .
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا شد کم و افزون نخواهد شد.
حافظ.
هر کراغم فزون ، گفته افزون .
یغما.
هر که بی غم نخواهدش همه عمر
غمش افزون و عمر نقصان باد.
- افزون آوردن ؛ استفضال . افضال . (تاج المصادر بیهقی ).
- افزون داشتن یکی را بدیگری در فخر ؛ افخار. فخور. فخاره . تفخیر. فخر. (منتهی الارب ). افتخار کسی را بیشتر کردن .
- افزون از ؛ بیش از. زیاده . (یادداشت دهخدا) : آن روز در آن بازار افزون از صدهزار دینار بازرگانی کنند. (حدود العالم ).
- افزون بودن ؛ بیشتر بودن . زیادتر بودن :
از این مایه گر لشکر افزون بود
ز مردی و از رای بیرون بود.
فردوسی .
چه بر آب بودی چه بر خشک راه
به روز از خور افزون بدی شب ز ماه .
فردوسی .
- افزون دانستن ؛ بیش دانستن .مهمتر و عظیم تر دانستن :
داور روی زمین خواندش اکنون فلک
کز همه سلجوقیان داندش افزون فلک .
خاقانی .
- افزون شدن ؛ بیشتر گردیدن . زیادتر شدن :
فزونیش هر روز افزون شود
شتاب آورد دل پر از خون شود.
فردوسی .
- افزون کردن ؛ بسیار کردن . فراوان کردن :
به هر جای جاه وی افزون کنیم
ز دل کینه و آز بیرون کنیم .
فردوسی .
وقت سرد است آتش افزون کن کز ابر
چشمه ٔ آتش فشان پوشیده اند.
خاقانی .
گر دوست از غرور هنر بیندت نه عیب
دشمن بعیب کردنت افزون کند هنر.
خاقانی .
- افزون گردیدن ؛ فضل . (منتهی الارب ). بیشتر شدن .
- افزون گشتن ؛ غَزر. غُزر. غَزارَة. (از منتهی الارب ). زیاد شدن . بسیار گردیدن .
- افزون نان ؛ خمیرمایه . (ناظم الاطباء).
- از یکدیگر افزون آمدن ؛ بیش آمدن از یکدیگر. تفاضل . (دهار) (المصادر زوزنی ).
- بافزون ؛ در تزاید. در حال افزایش :
لاجرم از ناقصان امیر شدند
فضل بنقصان و نقص بافزون شد.
ناصرخسرو.
تا بافزون بود رنج و گنج افزون برگشاد
رنجهای هر کسی را گنجها دادش جزا.
خاقانی .
- بافزون کردن ؛ بسیار کردن . بر فزونی کردن :
شما مهربانی بافزون کنید
ز دل کینه و آز بیرون کنید.
فردوسی .
نگهبان گنج و روانش منم
بکوشم که آنرا بافزون کنم .
فردوسی .
نوازش کنون ما بافزون کنیم
ز دلتان غم و ترس بیرون کنیم .
فردوسی .
ما که از وی بهمه روزگارها این یکدلی و راستی دیده ایم ، توان دانست که اعتقاد ما بافزون کردن محل و منزلت و برکشیدن فرزندانش ورا... تا کدام جایگاه باشد. (تاریخ بیهقی ).
- برافزون ؛ در تزاید. در حال افزایش :
جاوید زیادی بشادکامی
شادیت برافزون و غم بنقصان .
فرخی .
- روزافزون ؛ چیزی که هر روز زیاد گردد. (ناظم الاطباء). روز بروز در تزایدبودن . هر روز افزون شدن :
ماه منظور آن بت زیبای من
سرو روزافزون مهرافزای من .
سعدی .
نشان بخت بلند است و طالع میمون
علی الصباح نظر بر جمال روزافزون .
سعدی .
- سال افزون ؛ چیزی که هر سال زیاد گردد. آنچه هر سال بیش شود.
|| افزون تر؛ یعنی زیاده تر. (آنندراج ). زیادتر. بیشتر. بزرگتر. (ناظم الاطباء). اکثر :
بسا که مست در این خانه بودم و شادان
چنان که جاه من افزون بد از امیر و بیوک
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگوئی گرچه شده است شادی سوک .
رودکی .
خرد بهتر از چشم بینائی است
نه بینائی افزون ز دانائی است .
ابوشکور.
بزرگیش هر روز افزون شود
شتاب آورد دلْش پرخون شود.
فردوسی .
چون افزون کنی کاهش افزون بود
ز سستی دل مرد پرخون بود.
فردوسی .
چهل روز افزون خورش برگرفت
بیامد دمان تا چه بیند شگفت .
فردوسی .
لازم بودش عمری افزون ز همه شاهان
از اول و از آخر از نافع و از ضاری .
منوچهری .
افزون از پانصد، ششصدهزار مرد بیرون آمده بودند. (تاریخ بیهقی ص 463). مادر و پدر از جمله همه پسران نصیب آن پسر افزون دهد که زار و نزار. (تاریخ بیهقی ص 280). غلامان
و ستوران افزون از عادت خریدن گرفتن . (تاریخ بیهقی ص 328). امروز عمری بسزا یافته [ بوصادق تبانی ] است و در رباط مانک علی میمون میباشد و در روزی افزون از صد فتوی را جواب دهد. (تاریخ بیهقی ص 491).
تا بتوانی زیارت دلها کن
افزون زهزار کعبه آمد یک دل .
خواجه عبداﷲ انصاری .
یقین دان که افزون از آن نامدی
که در مجلست نامه خوان باشدی .
(کلیله و دمنه ).
بگوی کای سرو صدر زمانه افزون است
نشاط خدمت تو در دلش زمان بزمان .
سوزنی .
داور روی زمین خواندش اکنون فلک
کز همه سلجوقیان داندش افزون فلک .
خاقانی .
از رگ جان هر شبی درهجر تو
بار غم از کوه افزون میکشم .
عطار.
گر ببینی روی خود در خط شده
سر کشی و هر زمان افزون کشی .
عطار.
گفت با لیلی خلیفه کاین توئی
کز تو شد مجنون پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت خامش چو تو مجنون نیستی .
مولوی .
گفت اگر در مفاوضه ٔ او یک شبی تأخیر کردی چه شدی که من او را افزون از قیمت کنیزک دلداری کردمی . (گلستان ).
محنت قرب ز بعد افزون است
جگر از محنت قربم خون است .
جامی .
هر کرا غم فزون ، گفته افزون .
یغما.
شصت وسه بود عمرش چون عمر مصطفی
افزون از این مقامی اندر جهان نداشت .
|| گوناگون . (ناظم الاطباء).
... ادامه
860 | 0
مترادف: اضافه، بسيار، بيش، زياد، علاوه، متجاوز
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) ‹فزون›
مختصات: ( اَ )
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: قید
آواشناسی: 'afzun
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 144
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
in addition
ترکی
ek olarak
فرانسوی
en outre
آلمانی
zusätzlich
اسپانیایی
además
ایتالیایی
inoltre
عربی
فضلاً عن ذلك
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "افزون" در زبان فارسی به معنای "بیشتر" یا "اضافی" است. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این واژه اشاره می‌کنم:

  1. نحوه استفاده: واژه "افزون" معمولاً به عنوان صفت و در جملات توصیفی به کار می‌رود. به عنوان مثال: "افزون بر این، ما نیاز به همکاری داریم."

  2. استفاده در ساختارهای مختلف: "افزون" می‌تواند در ترکیب با دیگر واژه‌ها نیز قرار بگیرد. به عنوان مثال: "افزون‌ بر" یا "افزون‌ بر این".

  3. جمع و مفرد: "افزون" به عنوان یک صفت، خود جمع نمی‌شود. اگر بخواهید آن را در شکل جمع استفاده کنید، معمولاً باید صفت دیگری را به آن اضافه کنید. مثلاً: "افزون‌ها" به معنای "چیزهای بیشتر" نمی‌تواند به خودی خود به کار رود.

  4. تفکیک معنایی: دقت کنید که "افزون" در متون رسمی و علمی محبوبیت بیشتری دارد و ممکن است در زبان محاوره‌ای کمتر استفاده شود.

  5. نکات نگارشی: زمانیکه "افزون" را در جملات به کار می‌برید، توجه داشته باشید که با سایر عناصر جمله همخوانی داشته باشد و به درستی معنا منتقل کند.

با رعایت این نکات می‌توانید از کلمه "افزون" به درستی و به طور مؤثر در نوشتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "افزون" در جملات آمده است:

  1. تلاش‌های ما در زمینه بهبود کیفیت محصولات، به نتایج افزون‌تری منجر خواهد شد.
  2. آمارها نشان می‌دهد که میزان تولید این کارخانه در سال جاری افزون بر سال‌های گذشته بوده است.
  3. با توجه به نیازهای جامعه، باید خدمات اجتماعی افزون‌تری ارائه‌دهیم.
  4. کتابخانه شهر به تازگی مجموعه‌ای از کتاب‌های علمی افزون بر موجودی خود خریداری کرده است.
  5. استفاده از انرژی‌های تجrenewable باعث کاهش آلودگی و افزون کردن کیفیت هوا می‌شود.

اگر مثال‌های بیشتری نیاز دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری