جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: افشردن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص ) فشردن . چیزی را سخت بهم گرفته بزور پنجه خلاصه ٔ آن برآوردن و این را به تازی عصیر گویند. (آنندراج ). افشاردن . فشردن . پالودن . (ناظم الاطباء). فشار دادن . آب یا شیره یا روغن چیزی را بفشار گرفتن . عصاره گرفتن . افشره گرفتن . (فرهنگ فارسی معین ). شپلیدن و افشاردن مرادف این است . (میرزا ابراهیم ). افشاردن . (شرفنامه ٔ منیری ). فشاردن . ضغط. (یادداشت مؤلف ).تنبیذ. نبذ. انباذ. انتباذ. (منتهی الارب ) : دستم نیک بیفشرد و از خواب بیدار شدم و همچنان مینمود که اثر آن بر دست من است . (تاریخ بیهقی ص 199). قلم ملوک چنان باید که بوقت نبشتن بدیشان رنج نرسد و انگشتان نباید افشرد. (نوروزنامه ). چرخ است کبوده ای بداغش افشرده بزیر ران دولت . خاقانی . چنان افشرد روزگارش گلو که بر مرگ خویش آیدش آرزو. نظامی . - انگور افشردن ؛ اعتصار. (یادداشت مؤلف ). - فروافشردن ؛ خرد و خراب کردن . فروکوبیدن . بفرود فشاردن : شیر شکسته شد و بیفتاد و امیر او را فروافشرد. (تاریخ بیهقی ). || محکم و استوار کردن . (آنندراج ). استوار کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : ز بس خیال سرزلف او بدیده فشردم بهر کجا که نگاهم فتاد رشک ختن شد. ملاقاسم (از آنندراج ). - پا افشردن ؛ مقاومت و ایستادگی کردن : عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا برد بدست نخست هستی ما را ز ما. خاقانی . - پای افشردن ؛ مقاومت کردن . پایداری نمودن . استوار ماندن . مقاومت . ایستادگی : پسرش از دلیری بیفشرد پای ستد کینه زان جنگجویان بجای . (گرشاسب نامه ص 179). بدین مایه لشکر بیفشرد پای فروداشت چندان سپه را بپای . (گرشاسب نامه ص 183). گفت این لشکر امروز بباد شده بود اگر من پای نیفشردمی . (تاریخ بیهقی ). - ران افشردن ؛ استوار کردن ران . راست کردن و محکم ساختن آن ، خاصه هنگام سواری : چو بشنید گرشاسب گرزگران ز زین برکشید و بیفشرد ران . فردوسی . برانگیخت اسب و بیفشرد ران بگردن برآورد گرزگران . فردوسی . چو بنشست بر زین بیفشرد ران برآمد ز جای آن هیون گران . فردوسی . || خلانیدن و فروبردن چیزی در چیزی . (آنندراج ) : دندان بدل چگونه فشارم که میشود لب بازکردنت پر پروانه بوسه را. صائب (از آنندراج ). - در هم افشردن ؛ چیزی را در چیزی فروبردن : زمین را چنان در هم افشرد سخت کز افشردگی کوه شد لخت لخت . نظامی . to squeeze رسم، تصميم، تخطيط، تصوير، مد، صاغ، مبلغ يسحب، رسم تصوير، لوحة sıkmak için serrer pressen apretar spremere
رسم|تصميم , تخطيط , تصوير , مد , صاغ , مبلغ يسحب , رسم تصوير , لوحة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "افشردن" در زبان فارسی به معنای فشردن یا فشار دادن چیزی به منظور خارج کردن محتویات آن است. این کلمه بهطور عمده در متون ادبی، علمی و تقریبا در همه زمینهها به کار میرود. در ادامه به برخی از نکات نگارشی و قواعد مربوط به استفاده از این کلمه اشاره میکنم:
استفاده در جملات:
"او میوه را با دستش افشرد."
"افشردن اطلاعات حساس، ممکن است عواقب جبرانناپذیری داشته باشد."
صرف فعل:
این فعل در زمانهای مختلف صرف میشود، مثلاً:
حال: افشردن (به شکل مصدر)
گذشته: افشرد (در شکل ماضی)
آینده: افشارم (فعل در آینده)
انواع کلمات مرتبط:
اسم: "افشردگی"، "افشردن" (بهعنوان مصدر)
صفت: "افشرده" (مربوط به چیزی که فشرده شده است)
نگارش صحیح:
توجه به استفاده صحیح از "افشردن" و عدم اشتباه نادرست مانند "افشردن" (با املای غیراصولی) مهم است.
همچنین، در متون رسمی و ادبی، از این فعل بهصورتی مؤدبانه و دقیق استفاده کنید.
استفاده مجازی:
"افشردن" میتواند به معنای بیان اطلاعات یا احساسات نیز به کار رود، مانند "افشردن راز".
در نهایت، استفاده صحیح از این کلمه در نگارش به وضوح مفاهیم وابسته کمک خواهد کرد و بهدرک بهتر متن کمک میکند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
او با تمام قدرتش دستانش را افشرد و سعی کرد حس ناامیدی را کنار بگذارد.
در حین مسابقه، بازیکن افشردن دست حریف را شروع کرد تا فشار بیشتری بر او وارد کند.
زمانی که از خوشحالی چشمانش پر از اشک شد، افشردن دستانش را احساس کرد که نشانهای از عشق و محبت است.