license
98
4313
100
معنی کلمه امداد معنی واژه امداد
معنی:
امداد. [ اِ] (ع مص ، اِ مص ) مهلت خواستن . (ناظم الاطباء). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین . || یاری دادن لشکر را از غیر خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند: اذا کثر شیئاً بنفسه قیل مده و اذا کثر بغیره امده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قوله تعالی : انی ممدکم بالف و قال جل و علا: و امددناهم بفاکهة. (ناظم الاطباء). مال بخشیدن بکسی و یاری دادن و بفریاد وی رسیدن . (از اقرب الموارد). یاری دادن و بفریاد رسیدن کسی را در نیکی باشد یادر بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و گویند: امددته در خیر و مددته در شر استعمال میشود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مدد کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (فرهنگ فارسی معین ). یاری کردن . یاری دادن . (فرهنگ فارسی معین ) || یاری . کمک . اعانت . (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). نصرت . (ناظم الاطباء). - امداد کردن ؛ یاری دادن . - پست امدادی ؛ پاسگاهی که برای کمک در مواقع ضروری ساخته شود مانند پست امدادی شیر و خورشید. (فرهنگ فارسی معین ذیل پست ). - پست امدادی آموزشگاهها ؛ شفاخانه . (از لغات فرهنگستان از فرهنگ فارسی معین ذیل پست ). || بخشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مثمر شدن . (آنندراج ). || سیاهی دردوات کردن و بقلم سیاهی دادن کاتب را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). مداد دادن قلم را. (آنندراج ). بسیارکردن آب و سیاهی دوات . (از المنجد). مداد در دوات کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || آب دادن چیزی را. (آنندراج ). || ریم و زردآب گرد آمدن در زخم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).برآمدن ریم از جراحت . (آنندراج ). || هودر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || آب و تری روان شدن درچوب عرفج . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مدید خورانیدن شتر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مدید (آب و آرد یا آرد نرم ) نوشانیدن بشتر. || گسترده شدن روشنایی روز. (از اقرب الموارد).مترادف اعانت، غوث، كمك، كمكرساني، مددرساني، مظاهرت، ياريانگلیسی help, reliefعربی مساعدة، مساعد، نجدة، معاون، خادمة، مصدر عون، حصة من الطعام، خدمات، ساعد، مد، عاون، عزز، نقذ، قوى، ساعد شخص على النزول، ناصر، يساعدترکی yardımفرانسوی aideآلمانی hilfeاسپانیایی ayudaایتالیایی aiutoمرتبط کمک، یاری، مساعدت، نوکر، مزدور
مترادف:
اعانت، غوث، كمك، كمكرساني، مددرساني، مظاهرت، ياري
ترکیب:
(اسم) [عربی، جمعِ مدد] [قدیمی]
مختصات:
( اِ ) [ ع . ]
الگوی تکیه:
WS
نقش دستوری:
اسم
آواشناسی:
'emdAd
منبع:
لغتنامه دهخدا
معادل ابجد:
50
شمارگان هجا:
2
دیگر زبان ها
عربی
مساعدة | مساعد , نجدة , معاون , خادمة , مصدر عون , حصة من الطعام , خدمات , ساعد , مد , عاون , عزز , نقذ , قوى , ساعد شخص على النزول , ناصر , يساعد
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)کلمه "امداد" به معنی کمک و یاری است و در زبان فارسی کاربردهای مختلفی دارد. در زیر به چند نکته درباره کاربرد و نگارش این کلمه اشاره میشود:
1. املای صحیح:
املای صحیح این واژه "امداد" است و باید همواره به همین شکل نوشته شود.
2. کاربرد:
"امداد" به عنوان اسم به معنای کمک، یاری و حمایت استفاده میشود. مثلاً:
"جمعیت هلالاحمر بهطور مرتب در مواقع بحران از امداد استفاده میکند."
3. ترکیبها و عبارات:
این واژه ممکن است با کلمات دیگر ترکیب شده و معانی جدیدی ایجاد کند، مانند:
"امدادگر" (فردی که در امداد و کمکرسانی فعالیت میکند)
"امداد رسانی" (عمل کمکرسانی به دیگران)
4. نحوه استفاده در جملات:
در جملات میتوان از "امداد" به طور مستقیم یا در ترکیب با دیگر کلمات استفاده کرد. به عنوان مثال:
"در حوادث غیرمترقبه، امداد رسانی به موقع بسیار مهم است."
5. نکات نگارشی:
هنگام نوشتن متنهای رسمی یا ادبی، دقت در استفاده از کلمه "امداد" و معادلهای آن اهمیت دارد تا مفهوم بهطور واضح منتقل شود.
با رعایت این نکات میتوان کلمه "امداد" را به درستی و بهطور موثر در متون فارسی به کار برد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "امداد" در جمله آورده شده است:
در مواقع بحرانی، نیروهای امداد همیشه آماده کمک به آسیبدیدگان هستند.
ستاد امداد و نجات کشور برای ارائه خدمات فوری به آسیبدیدگان حوادث طبیعی تشکیل شده است.
هنگام وقوع زلزله، تیمهای امداد به سرعت به محل حادثه اعزام شدند.
امدادگران با استفاده از تجهیزات پیشرفته، به جستوجو و نجات افرادی که در زیر آوار مانده بودند، پرداختند.
او به عنوان داوطلب در سازمان امداد شرکت کرده و به کمک به دیگران افتخار میکند.
امیدوارم این جملات مفید باشند! اگر سوال دیگری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم.
لغتنامه دهخدا واژگان مرتبط: کمک، یاری، مساعدت، نوکر، مزدور