جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: امین . [ اَ ] (ع ص ) امانت دار. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء). زنهاردار. (فرهنگ فارسی معین ). قفان . (منتهی الارب ، ذیل ق ف ن ). قبان . (منتهی الارب ، ذیل ق ب ن ). مقابل خائن ، زنهارخوار. (یادداشت مؤلف ) : طالب و صابر و بر سر دل خویش امین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). برین گنج گوهر یکی نیک بنگر کرا بینی امروز امین محمد؟ ناصرخسرو. کیسه ٔ عُمْر سپردیم بدهر دهر غدار امین بایستی . خاقانی . هست امین چار حرف و تاج سه حرف بسم بین هم سه حرف و اﷲ چار. خاقانی . خداترس باید امانت گزار امین کز تو ترسد امینش مدار امین باید از داور اندیشه ناک نه از رفع دیوان و زجر هلاک . (بوستان ). امین خدا مهبط جبرئیل . (بوستان ). || کسی که بر وی اعتماد کنند و از او ایمن باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعتمادکرده شده .(مؤید الفضلاء). معتمدعلیه . (آنندراج ). استوار. (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). طرف اعتماد. معتمد. ثقه . درستکار. (فرهنگ فارسی معین ). موثوق به . مؤتمن . (یادداشت مؤلف ). دیندار. (ناظم الاطباء) : حاسدم گوید چرا در پیشگاه مهتران ما ذلیلیم و حقیر و تو امینی ّ و مهین . منوچهری . این ابوالقاسم مرد پیر و بخرد و امین و سخنگوی بود. (تاریخ بیهقی ). بدانکه منزلت تو نزد امیرالمؤمنین منزلت راستگوی امین است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). و آنرا بر همه ٔ مردم خود عرض کن در حضور امین امیرالمؤمنین محمدبن محمد السلیمانی . (تاریخ بیهقی ص 313). بر اهل بازار و محترفه محتسبی امین گماشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). آنچه نپْسندی بخود ای شیخ دین چون پسندی با برادر ای امین ؟ مولوی . وزیر مشرق و مغرب امین مکه و یثرب که هیچ ملک ندارد چو او حفیظ و امین را جهان فضل و مروت امین دست وزارت که زیر دست نشاند مقربان مهین را. سعدی . گواهی امین است بر درد من سرشک روان بر رخ زرد من . سعدی . امین مشرق و مغرب علاء دولت و دین که بارگاه رفیعش بآسمان ماند. سعدی . - امین تذکره ؛ در اصطلاح سیاسی دوره ٔ قاجاریان ، مأمور صدور تذکره (گذرنامه ). ج ، امنای تذکره . (از فرهنگ فارسی معین ). - امین حضرت ؛ جبرئیل . (فرهنگ فارسی معین ). - امین مخزن افلاک ؛ جبرئیل . (فرهنگ فارسی معین ). - || مرد کامل . ولی . مرشد. (فرهنگ فارسی معین ). - امین معاون ؛ در اصطلاح اداری دوره ٔ قاجاریان ،منصبی در وزارت معارف آن دوره که پس از وزیر قرار داشت . (از فرهنگ فارسی معین ). - چهارامین ؛ کنایه از چهار یار رسول اکرم است : داده قرار هفت زمین را ببازگشت کرده خبر چهارامین را ز ماجرا بی مهر چاریار در این پنج روزه عمر نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 17). || بی بیم دارنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). - ناامین ؛ ناایمن . بیم دارنده . || وکیل .مباشر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || مدیر. (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح تصوف ) مرشد. مرد کامل . (از فرهنگ فارسی معین ). || قوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درست قول . باوفا. (ناظم الاطباء). ج ، امناء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مراد از این کلمه در کتاب مقدس ایمان است ، و گفته اند امین گفتاریست که احتمال کذب در آن نباشد. (از قاموس کتاب مقدس ).و رجوع به همین کتاب شود. || اسمی از اسمای حق تعالی . (آنندراج ). صفتی از صفات باری تعالی . (ناظم الاطباء). || بلد امین در آیه ٔ هذا البلد الامین ، مکه است . (از ناظم الاطباء) (از مراصدالاطلاع ). || (اِخ ) لقب پیغمبر اسلام که پیش از بعثت بدان مشهور بود. (از ناظم الاطباء). || (اِخ ) لقب جبرئیل است . (یادداشت مؤلف ). - امین وحی ؛ جبرئیل . (انجمن آرا) (فرهنگ فارسی معین ). || در بیت زیر کنایه از رسول اکرم است : سریر عرش را نعلین او تاج امین وحی و صاحب سرّ معراج . نظامی (خسرو و شیرین چ وحید دستگردی ص 11). استوار، امانتدار، ثقه، درستكار، درست، درستكردار، صالح، موتمن، معتمد، معتمد، موثق Amen!, honest, trustworthy, loyal, trusty, single-hearted, single-minded, verily, amin حقا!، آمين amin amine amin amín amin چنین باد، سوگند ملایمی، صادق، راستکار، درست کار، بی غل و غش، راد، قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، موثق، درست، وفادار، با وفا، وظیفه شناس، ثابت، معتبر، اطمینان بخش، بی ریا، یکدل، بی تزویر، با اراده، براستی، حقیقتا، هر اینه، واقعا
کلمه "امین" در زبان فارسی به معنای قابل اعتماد و درستکار است و به عنوان صفت و یا اسم استفاده میشود. در اینجا به برخی از قواعد نگارشی و دستوری مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
نقطهگذاری:
اگر "امین" در انتهای جمله قرار گیرد، باید پس از آن علامت نقطه (.) قرار گیرد.
در صورت وجود ویرگول (،) یا سایر علائم نگارشی قبل از آن، باید به درستی استفاده شوند.
حروف بزرگ و کوچک:
در نوشتار رسمی، در ابتدای جمله یا در عنوانها، "امین" با حرف بزرگ نوشته میشود، اما در سایر موارد با حرف کوچک.
استفاده در جملات:
میتوان از "امین" به عنوان صفت (مثلاً: او فردی امین است) یا به عنوان اسم (مثلاً: امین در مدرسه میآید) استفاده کرد.
صرف و نحو:
"امین" میتواند به شکل مذکر و مؤنث به کار رود، اما عمدتاً به عنوان اسم مردانه شناخته میشود.
در جملات، میتواند با تغییرات لازم در قالب فعل و سایر اجزای جمله استفاده شود.
جمعسازی:
برای جمع بستن "امین"، میتوان از "امینها" استفاده کرد که به معنای افراد قابل اعتماد است.
معانی و کاربردها:
همچنین میتوان از "امین" به عنوان یک اسم خاص در نامگذاری استفاده کرد، مانند نام افراد.
این نکات میتواند به شما کمک کند تا کلمه "امین" را به درستی در متنهای خود به کار ببرید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "امین" در جمله آورده شده است:
او همیشه به عنوان یک دوست امین در کنار من بوده است.
این کتاب را به خاطر نظریات امینش دوست دارم.
ما به امین بودن اطلاعاتی که به اشتراک میگذاریم بسیار اهمیت میدهیم.
او یک امین بزرگ برای خانوادهاش بوده و همیشه در کنار آنهاست.
مدیر جدید شرکت به کسانی که امین و قابل اعتماد هستند، اعتماد بیشتری دارد.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: چنین باد، سوگند ملایمی، صادق، راستکار، درست کار، بی غل و غش، راد، قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، موثق، درست، وفادار، با وفا، وظیفه شناس، ثابت، معتبر، اطمینان بخش، بی ریا، یکدل، بی تزویر، با اراده، براستی، حقیقتا، هر اینه، واقعا