جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: انجمن . [ اَ ج ُ م َ] (اِ) مجلس و مجمع. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مجلس و مجمع مردان . (شرفنامه ) (مؤید الفضلاء). مجمع مردم . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). جایی که درآن مردم بسیار نشسته باشند. (غیاث اللغات ). گردآمدنگاه مردم در کنکاش و مشورت . (ناظم الاطباء). جای گردآمدن گروهی برای مشورت در امری بطور موقت یا دایم . (فرهنگ فارسی معین ). نادی . (مهذب الاسماء) (دهار). نادی . ندی ّ. (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی ). ندوه . ندی . (دستوراللغة). محفل . (دهار). محتفل . گردآمدنگاه . منتدی . دارالندوه . (یادداشت مؤلف ) : روانم روان گو پیلتن مگر باز بیند بدان انجمن . فردوسی . بدان انجمن شد دلی پر سخن زبان پر ز گفتارهای کهن . فردوسی . بدو گفت شاها تو از خون من ستایش نیابی به هر انجمن . فردوسی . بدوگفت پرورده ٔ پیلتن سرافراز باشد به هر انجمن . فردوسی . آنجایگاه کانجمن سرکشان بود تو بو فلانی آندگران ابنه و بنی . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 114). همه کار مردان ابا داد کن سخنشان به هر انجمن یاد کن . اسدی . مرد دانا راچو بر دلها سخن باید نوشت خود قلم باشد زبان اندر میان انجمن . ناصرخسرو. نامه ٔ بی مهر چون سر بی کلاه بود و سر بی کلاه انجمن را نشاید. (نوروزنامه ). در انجمنی نشسته دیدم دوشش نتوانستم گرفت در آغوشش صد بوسه زدم بزلف عنبرپوشش یعنی که حدیث میکنم در گوشش . عین القضاة همدانی . این همه ، در مشکلات وحدانیت حق مستدلان و معللان اند و در انجمن بندگی مسبحان و مهللان . (مقامات حمیدی ). میان انجمن ناگفتنی بسیار میماند من دیوانه را تنها برید آخر بدیوانش . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 624). ائمه ٔ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سبک پرده ز روی کار برداشت میان انجمن آواز برداشت . نظامی . کرد رسوایش میان انجمن تا که واقف شد ز حالش مرد و زن . مولوی . گر سخن کش یابم اندر انجمن صد هزاران گل برویم زین چمن . مولوی . میان انجمن از لعل او چو آرم یاد مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید. سعدی . سخنی در نهان نباید گفت که بهر انجمن نشاید گفت . (گلستان ). چه سود آفرین بر سر انجمن پس چرخه نفرین کنان پیرزن . (بوستان ). شنیدم که شخصی در آن انجمن بگفتا چنین نیست یا بوالحسن . (بوستان ). بدمستی غرورش هنگامه گرم نگذاشت افسرده کرد صحبت برهم زد انجمن را. وحشی (از آنندراج ). منتدی ؛ انجمن روزانه یا مجلس تا که مجتمع باشند در آن . (منتهی الارب ). نادی ؛ انجمن روز یا انجمن وقتی مجتمع باشند. (منتهی الارب ). نَدی ّ؛ انجمن روز یاانجمن مادامی که مجتمع باشند. (منتهی الارب ). - انجمن افروز ؛ رئیس و صاحب مجلس . (آنندراج ). - انجمن طراز ؛ رئیس و صاحب مجلس . (آنندراج ). - انجمن محفل ؛ کنایه از خوبان است . (انجمن آرا). - امثال : تو بر انجمن خامشی برگزین چو خواهی که یکسر بود آفرین . فردوسی . سخن کان گذشت از زبان دوتن پراکنده شد بر سر انجمن . اسدی (امثال و حکم مؤلف ). که بر انجمن مرد بسیارگوی بکاهد بگفتار خویش آبروی . فردوسی . || گروه و فوج مردمان . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مجموع افرادی که برای هدفی مشترک گرد هم آیند. (فرهنگ فارسی معین ). اهل مجلس . گروه مردم . گروه . قوم . جمعیت . دسته . جماعت . جمع. طایفه . مردم . ملت . جامعه . اجتماع . دیگران . (از یادداشت مؤلف ) : چنین داد پاسخ که نزد تو من نیابم مگر با یکی انجمن . فردوسی . چو لشکر بدیدند روی قباد ز دیدار او انجمن گشت شاد. فردوسی . بفرمود پس کانجمن را بخوان بایوان دیگر برآرای خوان . فردوسی . ز ترکان همه بیشه ٔ نارون برستند و بی رنج شدانجمن . فردوسی . تو مرا مانی بعینه من ترا مانم درست دشمن خویشیم هر دو دوستدار انجمن . منوچهری . ز بستان پراکنده گشت انجمن همان با گل و می چمان با چمن . (گرشاسبنامه ). بخوبی چهر و بپاکی تن فرومانداز آن شیر از انجمن . (گرشاسبنامه ). پیغامبر علیه السلام سوی حج رفت و آنجا خطبه بر انجمن بسیار و انبوه مسلمانان و ذکر شریعت اسلام و مناسک حج و هر چیزی یاد کرد. (مجمل التواریخ والقصص ). کاشکی خورشید را زین غم نبودی چشم درد تا بر این چشم و چراغ انجمن بگریستی . خاقانی . ز پولاد خایان شمشیر زن کمر بسته بودی هزار انجمن . نظامی . چو شه بشنید قول انجمن را طلب فرمود کردن کوهکن را. نظامی . با انجمن بزرگ برخاست کرد ازهمه روی برگ ره راست . نظامی . بمحضر که حاضر شوند انجمن خدایا تو با او مکن حشر من . (بوستان ). چو بتخانه خالی شد از انجمن برهمن نگه کرد خندان به من . (بوستان ). برفتم مبادا که از شر من ببندد در خیر بر انجمن . (بوستان ). ولیکن بتدریج تاانجمن بسستی نخندند بر رای من . (بوستان ). بر من دل انجمن بسوزد گر درد فراق یار گویم . سعدی . - ابی انجمن ؛ بی انجمن : سپه ، پهلوانان ابی انجمن خرامند هر دو بنزدیک من . فردوسی . و رجوع به بی انجمن در همین ترکیبات شود. - انجمن در انجمن ؛ گروه گروه . دسته دسته : از در تو برنگردم گرچه هر شب تا بروز پاسبانان بینم آنجا انجمن در انجمن . خاقانی . - انجمن کهکشان ؛ کنایه از راه کهکشان که سفیدی میان آسمان باشد. (ناظم الاطباء). راه کهکشان . (مؤید الفضلاء). - بر انجمن گفتن ؛در ملا، بر سر جمع و علناً گفتن . (یادداشت مؤلف ) : برآشفته شد گفت بر انجمن دریغا ز بهرت همه رنج من . اسدی .
- بی انجمن ؛ بدون همراهی جمعیت . تنها : چنان بدکه یک روز بی انجمن به نخجیرگه رفت با چنگ زن . فردوسی . وزان پس نشستند بی انجمن نیاو جهانجوی با رای زن . فردوسی . خود و شاه بهرام با رای زن نشستند و گفتند بی انجمن . فردوسی . و گرنه روانم جدا کن ز تن که بی افسر و گنج و بی انجمن نخواهم من این زندگانی و رنج ... فردوسی . بگفت آن پریروی را پیش من بباید فرستاد بی انجمن . نظامی . - سَرِ اَنجُمَن ؛ بزرگ . سرور.پیشوا. رهبر و رئیس قوم : تن آسان نگردد سر انجمن همه بیم جان باشد و رنج تن . فردوسی . بزاری همی گفت پس پیل تن که شاها دلیرا سر انجمن . فردوسی . بدان کان گرانمایه فرزند من همی بود خواهد سر انجمن . فردوسی . - نامدار انجمن ؛ گروه نامبردار و ارجمند. توابع وحشر و اطرافیان پادشاه . (از یادداشت مؤلف ) : بیامد [ کیخسرو ] گرازان براه ختن جهانگیر با نامدارانجمن . فردوسی . بخواند آن خط شاه بر پنج تن نهان داشت از نامدار انجمن . فردوسی . بخواری و زاری سرش را ز تن بریدند با نامدار انجمن . فردوسی . فرستاده گیو است و پیغام من بدستوری نامدار انجمن . فردوسی . چنین گفت کای نامدار انجمن نیوشید یکسر بدل پند من . (گرشاسب نامه ). - امثال : افسرده دل افسرده کند انجمنی را . (امثال و حکم دهخدا). درختی که سر برکشد زانجمن مر او رارسد تخت و تاج کهن . فردوسی (امثال و حکم دهخدا). سخنی در نهان نباید گفت که به هر انجمن نشاید گفت . سعدی . و رجوع به بر انجمن گفتن در ترکیبات انجمن شود. || مأتم . (مهذب الاسماء). عزاخانه . مجلس ختم . مجلس ترحیم . (یادداشت مؤلف ) : نیکو مثلی زده ست شاها دستور بز راچه به انجمن کشند و چه به سور. فرخی . بخونریز خاقانی اندیشه کم کن که ایام از این انجمن درنماند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 595). ماتم ... در عرف مخصوص شده است با انجمن زنان هنگام مرگ کسی . (منتهی الارب ذیل ات م ). || (ص ) جمع و فراهم شده . (آنندراج ). جمع و فراهم آمده . (فرهنگ نظام ).گردآمده . جمعشده : همه عشق وی انجمن گرد من همه نیکویی گرددی انجمن . شاکر. پس پرده ها کودک و مرد و زن بکوی و ببازار بر انجمن . فردوسی . بر او مردم شهر پاک انجمن زده حلقه انبوه و چندی شمن . (گرشاسبنامه ص 144). همی گفت و خلقی بدو انجمن بر ایشان تفرج کنان مرد و زن . (بوستان ). || (ق ) در بیت زیربصورت قیدی و«دسته جمعی » و «همگی » آمده : پس از سجده شد تازه و خنده ناک چنین گفت کای مردم مصر پاک بیایید هر بامداد انجمن زمانی ببینید دیدار من . شمسی (یوسف و زلیخا). باشگاه، جماعت، جمعيت، حلقه، دايره، كانون، كميته، كميسيون، گروه، مجتمع، مجلس، مجمع، محفل، معشر، ملاء، ندوه، نشست association,community,society,assembly,council,club,union,institute,guild,meeting,congress,coterie,assemblage,convocation,faction,moot,company,convention,group,order جمعية، اتحاد، جماعة، شركة، مجموعة، مجالسة، مزاملة، مترابط، مصادقة، تداعي المعاني، منظمة dernek association verband asociación associazione
association|community , society , assembly , council , club , union , institute , guild , meeting , congress , coterie , assemblage , convocation , faction , moot , company , convention , group , order
ترکی
dernek
فرانسوی
association
آلمانی
verband
اسپانیایی
asociación
ایتالیایی
associazione
عربی
جمعية|اتحاد , جماعة , شركة , مجموعة , مجالسة , مزاملة , مترابط , مصادقة , تداعي المعاني , منظمة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "انجمن" به عنوان یک اسم مرکب در زبان فارسی استفاده میشود و قواعد نگارشی خاصی در ارتباط با آن وجود دارد. در ادامه به برخی از این قواعد اشاره میکنم:
نوشتن با حروف کوچک: کلمه "انجمن" معمولاً به صورت حروف کوچک نوشته میشود، مگر اینکه در ابتدای جمله یا عنوانی باشد.
استفاده به عنوان اسم: "انجمن" به معنای گروهی از افراد است که برای هدفی خاص گرد هم آمدهاند. در جملات میتوان از آن به عنوان اسم مستقل استفاده کرد. به عنوان مثال: "انجمن فرهنگی یک رویداد برگزار کرد."
ترکیب و اضافه: در صورت ترکیب با دیگر کلمات، "انجمن" ممکن است به واژههای مختلفی متصل شود، مانند "انجمن علمی"، "انجمن ادبی" و غیره.
نقطهگذاری: اگر "انجمن" در پایان جمله قرار گیرد، باید نقطهگذاری صحیح انجام شود. مثلاً: "انجمن تشکیل شد."
استفاده از حرف تعریف: در برخی موارد میتوان از حرف تعریف برای اشاره به "انجمن" استفاده کرد، مثلاً "انجمن دانشآموزان".
صرف و نحو: "انجمن" یک اسم غیر قابل شمارش است و معمولاً به صورت جمع نمیآید، مگر در مواردی خاص که به انجمنهای متعدد اشاره میشود.
با رعایت این قواعد، نوشتههایتان از نظر نگارشی و زبانی صحیحتر و قابل فهمتر خواهند بود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "انجمن" در جمله آورده شده است:
انجمن ادبی شهرستان هر ماه یک نشست برگزار میکند تا نویسندگان محلی آثار خود را معرفی کنند.
اعضای انجمن محیطزیست برای حفظ طبیعت و ترویج فرهنگ حفاظت از آن تلاش میکنند.
در انجمن علمی دانشگاه، محققان درباره پروژههای جدید خود به بحث و تبادل نظر میپردازند.
انجمن والدین و مربیان مدرسه، به بهبود شرایط آموزشی کمک میکند و نظرات والدین را مطرح میکند.
وی به عنوان رئیس انجمن هنرمندان جوان انتخاب شد و برنامههای متعددی برای پیشرفت هنر در شهر ارائه داد.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!