جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

badraqe
escort  |

بدرقه

معنی: بدرقه . [ ب َ رَ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ص ، اِ) (از بدرقة عربی ) رهبر. رهنما. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رهبر. جماعتی که راهبر قافله باشد. (غیاث اللغات ). پاسبان و نگهبان . (ناظم الاطباء). خفیر. خفرة. (منتهی الارب ).جمعی مسلح که همراهی کاروان کنند محافظت آنان را. دسته سواری و جز آن که برای محافظت کاروانیان بهمراه آنان کنند. نگاهبانان قافله . قلاوز . (یادداشت مؤلف ). آنکه کاروان یا مسافر راهمراهی و راهنمایی و نگهبانی کند و مجازاً راهنما. نگهبان : بر جانب نیشابور آمدند با بدرقه ای تمام و کسانی که وظایف ایشان راست دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). نامه رفت به بدرحاجب تا با ایشان بدرقه ای را بیرون کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 623).
هول و خشم یوسفی باید در این ره بدرقه
فقه و فضل یوسفی زیبد در این غم غمگسار.
سنایی .
سالاربار مطران مه مرد جاثلیق
قسیس بار برنه و ابلیس بدرقه .
سوزنی .
ما کاروان گنج روان را روان کنیم
کاقبال میر بدرقه ٔ کاروان ماست .
خاقانی .
بی بدرقه بکوی وصالش گذشته ام
بی واسطه بحضرت خاصش رسیده ام .
خاقانی .
بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن
تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن .
خاقانی .
پویم پی کاروان وسواس
غم بدرقه همعنان ببینم .
خاقانی .
اگر نه بدرقه ٔ لطف کردگار بود
چگونه قافله ٔ هستی اوفتد بکنار.
کمال .
دوش درآمد بجان بدرقه ٔ عشق تو
گفت اگر فانیی هست ترا جای عشق .
عطار.
فرمود که دو مرد مغول ببدرقه ٔ او و آن مال بروند. (جهانگشای جوینی ). سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر، جوانی ببدرقه همراه من شد. (گلستان سعدی ). پیرمردی جهاندیده در آن کاروان بود گفت ای یاران من از این مرد که بدرقه ٔ شماست اندیشناکم . (گلستان سعدی ). مگر آن درمهارا دزد برد گفت لا واﷲ بدرقه برد. (گلستان سعدی ). چون به بسطام رسیدند بدرقه بازگشت . (کتاب النقض ص 368).
گر کند بدرقه ٔ لطف تو همراهی ما
چرخ بر دوش کشد غاشیه ٔ شاهی ما.
آذری .
- بدرقه جستن ؛ راهنما و راهبر و نگهبان جستن : بدرقه جستن از کسی ؛ از وی راهنما و نگهبان خواستن :
ایمن برو براه و ز کس بدرقه مجوی
هر چند بددلی که تو همراه رستمی .
ناصرخسرو.
- بدرقه ٔ حیات ؛ کنایه از آب و مدد روح و سخنان حکمت آمیز. (انجمن آرا).
- بدرقه ساختن ؛ راهنما و نگهبان ساختن :
از عشق ساز بدرقه پس هم بنور عشق
از تیه لا بمنزل الااﷲ اندرآ.
خاقانی .
- بدرقه شدن ؛ همراه و راهنما و نگهبان شدن :
چو جاه تو شدعدل را بدرقه
چو رای تو شد ابر را دیده بان .
مسعودسعد.
زین پس دزدان شوند بدرقه ٔ کاروان .
مسعودسعد.
هنگام بازگشت همه ره ز برکتت
شب بدروار بدرقه ٔ کاروان شده .
خاقانی .
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان عشق
بدرقه ٔ رهت شود همت شحنه ٔ نجف .
حافظ.
- بدرقه ٔ طریق ؛ مراد همت و توجه مراد است . (انجمن آرا).بدرقه ٔ راه . بدرقه ٔ ره .
- بدرقه ٔ غرور ؛ همراهان گمراه کننده مراد است . (انجمن آرا).
- بدرقه کردن ؛ راهنما و نگهبان و راهبر کردن ، راهنما و نگهبان تعیین کردن . راهنما و نگهبان فرستادن :
همتم بدرقه ٔ راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم .
حافظ.
- بدرقه گرفتن ؛ راهنما و نگهبان همراه خود کردن : دو مرد غرجستانی بدرقه گرفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 639).
- بدرقه ٔ محبت ؛ ورقه ٔ مراسله ٔ دوستانه . (ناظم الاطباء).
|| پشت و پناه . || معتمد. || شکیبا و صابر. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) راهنمایی . همراهی کردن برای راهنمایی :
در مسالک نیست با امن تو رسم بدرقه
در ممالک نیست با عدل تو جای احتساب .
امیرمعزی .
تا بدرقه از دوستی آل علی نیست
بر قافله ٔ دین هدی دیو نهد باج .
سوزنی .
جمعی را با او ببدرقه بفرستادند. (تاریخ قم ص 209).
- بدرقه کردن ؛ همراهی و راهنمایی کردن :
ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه
بدرقه ٔ رایگان بی طمع و مخرقه .
منوچهری .
|| مشایعت . (فرهنگ فارسی معین ). در تداول فارسی ، رفتن مسافتی در پی مسافری یا مهمانی برای حرمت او. || (اِ) مایع نیم گرمی که پس از شرب مسهل جهت اعانت و ازدیاد عمل آن متدرجاً نوشند. (ناظم الاطباء): مایعی چون چای ، قندآب ، آب هندوانه ، نبات داغ ، عرق کاسنی ، عرق شاهتره ، بیدمشک ، گاوزبان و امثال آنها که پس از مسهل آشامند تا بعمل مسهل یاری دهد. (یادداشت مؤلف ).
... ادامه
1027 | 0
مترادف: 1- مشايعت، همراهي
متضاد: استقبال 1- راهبر، راهنما 2- رهبري 3- محافظ، نگهبان
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [عربی: بدرقَة]
مختصات: (بَ رَ ق ِ) [ ع . بدرقة ]
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: badraqe
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 311
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
escort | convoy , school
ترکی
veda
فرانسوی
adieu
آلمانی
lebewohl
اسپانیایی
despedida
ایتالیایی
addio
عربی
مرافقة | مرافق , حرس , موكب , رفيق , حامية , واكب , رافق
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "بدرقه" در زبان فارسی به معنای وداع و همراهی با کسی به هنگام رفتن و یا سفر کردن استفاده می‌شود. در زیر به نکات و قواعد نگارشی این کلمه اشاره می‌شود:

  1. نوشتار صحیح: این کلمه به صورت "بدرقه" نوشته می‌شود و توجه به حروف و نوشتار درست آن اهمیت دارد.

  2. کاربرد در جملات: "بدرقه" اغلب به عنوان اسم استفاده می‌شود. به عنوان مثال:

    • "دوستانش او را با محبت بدرقه کردند."
    • "بدرقه‌ی این سفر خاطره‌انگیز خواهد بود."
  3. توجه به سکون و تنوین: در برخی متون، ممکن است به طور نادر با سکون یا تنوین روبرو شوید، اما به‌طور کلی "بدرقه" به عنوان اسم خاص همراه با خود سکون ندارد.

  4. استفاده در ادبیات و شعر: "بدرقه" به عنوان کلمه‌ای احساسی و عاطفی در اشعار و متون ادبی نیز به کار می‌رود. شاعر می‌تواند برای بیان رنج وداع و یا خوش‌آمدگویی به سفر از آن استفاده کند.

  5. همخانواده‌ها: همخانواده‌های این کلمه شامل واژه‌های دیگری مانند "بدرقه‌کننده" می‌شوند که به شخصی اشاره دارد که فرد را بدرقه می‌کند.

با رعایت این نکات می‌توان از کلمه "بدرقه" به درستی و به شکل مؤثر در جمله‌ها و متون مختلف استفاده کرد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند جمله که شامل کلمه "بدرقه" هستند آورده‌ام:

  1. خانواده‌اش با اشک و دل‌سوزی او را به فرودگاه بدرقه کردند.
  2. دوستانش برای سفرش به خارج از کشور یک جشن بدرقه برگزار کردند.
  3. او در مراسم بدرقه‌ی دانش‌آموزان جدید، سخنرانی کوتاهی کرد.
  4. بدرقه‌ی این گروه از ورزشکاران به مسابقات جهانی نشان از حمایت جامعه ورزشی دارد.
  5. هر بار که به سفر می‌رود، یادگارهایی از دوستانش در هنگام بدرقه‌اش با خود می‌برد.

اگر به مثال‌های بیشتری یا توضیحاتی در مورد این کلمه نیاز دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: اسکورت، همراه، مشایعت، گارد محافظ، ملتزمین، کاروان، قافله

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری