جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

badi'
exquisite  |

بدیع

معنی: بدیع. [ ب َ ] (ع ص ) نو بیرون آورنده . (ناظم الاطباء). نو بیرون آورنده نه بر مثالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوکننده . (مهذب الاسماء). چیز نو بیرون آرنده . (یادداشت مؤلف ). || نو بیرون آورده . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بمعنی اسم فاعل و مفعول هر دوست . (از منتهی الارب ). نوپیدا شده . (غیاث اللغات ). نوآیین . نو پدید کرده . نوباوه . نو. (یادداشت مؤلف ). نوآیین . تازه . نو. (فرهنگ فارسی معین ). نو بیرون آمده . حیرت انگیز و هر چیز اختراع شده . (از ناظم الاطباء). زیبا. جمیل . با طراوت .دل انگیز : و مردمان این ناحیت [ چین ] مردمانی خوب صنعتند و کارهای بدیع کنند و بر دو عنان اندر نشسته به تبت آیند به بازرگانی . (حدود العالم ).
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد چوگان .
فرخی .
من در آن فتح یکی مدح بر او خوانده بدیع
مدح او خوانده و زو یافته بسیاری زر.
فرخی .
باغی چو خوی خویش پسندیده و بدیع
کاخی چو رای خویش مهیا و استوار.
فرخی .
روح رؤسا ابوربیعبن ربیع
او سخت بدیع و کار او سخت بدیع.
منوچهری .
وین هدهد بدیع در این اول ربیع
برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی .
منوچهری .
کدامین جان نه این جان طبیعی .
نکو بنگر که جسم بس بدیعی .
ناصرخسرو.
دیبا همی بدیع برون آری
اندر ضمیر تُست مگر ششتر.
ناصرخسرو.
درخت بدیعی ولیکن مر این را
درخت ترنج و مر آن را چناری .
ناصرخسرو.
ز هر چهار نوآیین تر و بدیعتر است
نگار من که زمانه چو او ندید نگار.
مسعودسعد سلمان .
عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع
نه لؤلؤ از صدف است و نه آبگین ز گیاست .
مسعودسعد سلمان .
بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام
راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجاب .
خاقانی .
طرز غریب من است نقش خرد را طراز
شعر بدیع من است شرع سخن را شعار.
خاقانی .
هزار فصل بدیع است و صد چو فضل ربیع
هزار مرغ چو من بوتمام او زیبد.
خاقانی .
چون روضه ٔ ربیع پر نقش بدیع کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 421). نظم او چون وشی صنعاء و چهره ٔ عذرابدیع و رایق بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 279).
بدیع آمدم صورتش در نظر
ولیکن ندارم ز معنی خبر.
سعدی (بوستان ).
حسن میمندی را گفتند سلطان محمود چندین بنده ٔ صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانی اند. (گلستان سعدی ).
- بدیعآیین ؛ نوآیین ، که آیین نوو شگفت دارد :
ای ترک بدیعآیین ، عشق تو شد آیینم
کز سلسله ٔ میگون بر ماه زدی آذین .
سوزنی .
- بدیعالجمال ؛ نادرالجمال . (آنندراج ). زیباروی :
بس که درین خاک ممزق شدند
پیکر خوبان بدیعالجمال .
سعدی .
گرت هزار بدیعالجمال پیش آید
ببین و بگذر و خاطر به هیچیک مسپار.
سعدی .
ملک در حال کنیزکی خوبروی پیشش فرستادهمچنین در عقبش غلامی بدیعالجمال لطیف الاعتدال . (گلستان سعدی ).
- بدیع برهان ؛ که برهانها و دلیلهایش نوآیین و نیکو و استوار است :
همه ، دعوی ِ طالع میمونش
در معالی بدیع برهان باد.
مسعودسعد.
- بدیعچهره ؛ زیبا. زیباچهره . زیباروی . بدیعالجمال :
گرفته راه تماشا بدیعچهره بتانی
که در مشاهده عاجز کنند لعبت چین را.
سعدی .
- بدیعخوی ؛ که خوی غریب و بدیع دارد :
لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی
لطیف جامه و جسمی بدیع صورت و خویی .
سعدی (طیبات ).
- بدیع رقم ؛ خوش خط و خوش نویس . (ناظم الاطباء). بدیع رقم و بدیع قلم ، از صفات کاتب و قلم است . (از آنندراج ).
- بدیعسخن ؛ که سخن نو و نیکو دارد :
ازو سریعقلم تر کجاست در کیهان
وزو بدیعسخن تر کجاست در کشور.
سوزنی .
- بدیع شمایل ؛ که سرشتی زیبا و نیکو دارد :
چشم بدت دور ای بدیع شمایل
یار من و شمع جمع و میر قبایل .
سعدی .
- بدیع صفت ؛ که صفت نیکو و زیبا دارد :
گر آن بدیع صفت خویشتن به ما ندهد
بیار ساقی و ما را ز خویشتن بستان .
سعدی .
من آن بدیع صفت را بترک چون گویم .
سعدی (خواتیم ).
- بدیع صنیع ؛ روح القدس . (آنندراج ).
- || جسد آدمی . (آنندراج ).
- بدیع صورت ؛ نیکوروی . زیباروی :
ز میگساری مه پیکری که گویی هست
بدیع صورت آن میگسار زآتش و آب .
مسعودسعد سلمان .
چون که بدیعصورتی بی سبب کدورتی
عهد و وفای دوستان حیف بود که بشکنی .
سعدی (بدایع).
- بدیعقلم ؛ رجوع به بدیعرقم در همین ترکیبات شود.
- بدیعمنظر ؛ زیباروی :
خود نبود و گر بود تا بقیامت آزری
بت نکند به نیکویی چون تو بدیعمنظری .
سعدی (بدایع).
- بدیعنگار ؛ نگارنده ٔ تصاویر بدیع. نقاش چیره دست :
چنو سوار نیارد نگاشتن بقلم
اگر چه باشد صورتگری بدیعنگار.
فرخی .
- بدیع وصف ؛ که دارای اوصاف نیکو و نوآیین است :
بدیع وصفا بر وصف تو بشیفته ام
از ان نباشد نامم همی ز بند جدا.
مسعودسعد سلمان (دیوان ص 8).
|| عجیب و غریب و نادر. (از ناظم الاطباء). دور. بعید :
بدیع نیست گرت خلق تهنیت گویند
که دولت تو رسیده است خلق را فریاد.
مسعودسعد سلمان .
دوکار از عزایم پادشاهان بدیع و غریب نماید... (کلیله و دمنه ). و هر بنا که بر قاعده ٔ عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر باشد بدیع ننماید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 23).
چو مشک عشق
تو غماز من شد ای دل و جان
بدیع نبود از مشک و عشق غمازی .
سوزنی .
و در ریاض نعم ایشان (آل سامان و آل بویه ) چون عندلیب نوای خوش میزدند و یا چون ساز بر کنار گلزار ترنمی بنوا میکردند بدیع نبود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 17).
هلال اگر بنماید کسی بدیع نباشد
چه حاجت است که بنماید آفتاب مبین را.
سعدی .
دریغ از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی .
سعدی (طیبات ).
گفتم این از کرم اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن . (گلستان سعدی کلیات چ فروغی ص 56). || رسن تافته از پشم نو و مانند آن . || خیک نو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیک تازه .(از اقرب الموارد). || (اِ) دانشی که در آن از صنعتهای کلام و زیبایی های الفاظ نظم و نثر بحث شود. (فرهنگ فارسی معین ). یکی از علوم بلاغی است که در آن از صنایع کلام و زیباییهای الفاظ و آرایش سخن پس از حصول فصاحت و بلاغت در نظم و نثر بحث می شود . چنانکه مشهور است نخستین کسی که بدین دانش توجه کرد و صنایع بدیعی را از متون استخراج نمود عبداﷲ المعتز (درگذشته بسال 296 هَ . ق .) بود. مشهورترین صنایع بدیعی عبارت است از: ارسال المثل ، استخدام ، استدراک ، استشهاد، استطراد، اضراب ، التفات ، براعت استهلال ، تأبید، ترصیع، تضمین ، تلمیح ، تنسیق الصفات ، توریه ، جناس ، حسن تخلص ، ردالعجز علی الصدر،ردالقافیه ، ردالمطلع، سجع، عکس و تبدیل . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بدیع من حیث المجموع بر علوم معانی و بیان و بدیع هم اطلاق می گردد. در باره ٔ علم بدیعو صنایع بدیعی رجوع به مفتاح العلوم سکاکی و مطول تفتازانی و ابدع البدایع گرکانی و نفایس الفنون (فن هشتم از مقاله ٔ اولی از قسم اول ) و کشاف اصطلاحات الفنون و کشف الظنون و حدائق السحر فی دقائق الشعر رشید وطواط و ترجمان البلاغه ٔ رادویانی و صناعات ادبی جلال الدین همایی شود.
... ادامه
606 | 0
مترادف: ابتكاري، بكر، بيسابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجيب، نادره، ناديده، نو، نوظهور، نيكو
متضاد: كهنه
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [عربی]
مختصات: (بَ) [ ع . ] (اِ . ص .)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: badi'
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 86
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
exquisite | novel , original , picturesque , newfound
ترکی
orijinal
فرانسوی
original
آلمانی
original
اسپانیایی
original
ایتالیایی
originale
عربی
رائع | متقن , شديد الحساسية , فاخر , فاتن , طريف , حاد , مختار بعناية , رفيع التهذيب , مختار , ممتاز , شخص متأنق جدا , رائعة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "بدیع" در زبان فارسی به معنای تازه، نوآور و خلاق است و معمولاً در زمینه‌های ادبی و هنری به کار می‌رود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به استفاده از این کلمه اشاره می‌کنم:

  1. جنس و نوع کلمه: "بدیع" یک صفت است و می‌توان آن را به عنوان توصیف برای اسم‌های مختلف به کار برد. مثلاً می‌توان گفت: "نبشته‌های بدیع" یا "ایده‌های بدیع".

  2. پیشوند و پسوند: "بدیع" می‌تواند با پیشوندها و پسوندهای مختلف ترکیب شود. مثلاً "بدیع‌النظر" یا "بدیع نویسی".

  3. نظم و ساختار جملات: در نوشتارهای ادبی، "بدیع" می‌تواند در جایگاه‌های مختلف قرار گیرد، ولی لازم است زمان و مکان صحیح استفاده از آن رعایت شود. مثلاً می‌توان گفت: "این شعر بدیع است" یا "او ایده‌های بدیع ارائه می‌دهد".

  4. زبان شعر و نثر: در زبان شعر، "بدیع" ممکن است بیشتر تکرار شود و با واژه‌های مختلف همراه شود. توجه به وزن و قافیه در این زمینه اهمیت دارد.

  5. هجی و املاء: املای صحیح کلمه "بدیع" باید با دقت رعایت شود و به صورت "بدیع" نوشته شود و از اشتباهاتی مانند "بدیع" یا "بدعیت" اجتناب گردد.

این نکات می‌تواند در نوشتارها و محاوره‌های علمی، ادبی و هنری مفید باشد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال از استفاده کلمه "بدیع" در جمله‌ها آورده شده است:

  1. شعر این شاعر دارای تصاویری بدیع و خاص است که خواننده را به دنیای دیگری می‌برد.
  2. طراحی این پارک با استفاده از ایده‌های بدیع، مورد تحسین قرار گرفت.
  3. داستان جدید نویسنده، به خاطر روند بدیع و جالبش، همگان را شگفت‌زده کرد.
  4. او همیشه به دنبال راه‌حل‌های بدیع و نوآورانه برای حل مسائل است.
  5. فلسفه این کتاب بدیع و عمیق، به خوانندگان امکان می‌دهد که به زندگی از زاویه‌ای متفاوت نگاه کنند.

اگر سوال دیگری دارید یا نیاز به مثال‌های بیشتری دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


واژگان مرتبط: نفیس، عالی، دقیق، مطبوع، دلپسند، جدید، اصلی، اصل، اصیل، بکر، ابتکاری، زیبا، خوش منظره، شایان تصویر، تازه پیدا شده، جدید الاکتشاف، جدید الاختراع

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری