جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

basij
mobilization  |

بسیج

معنی: بسیج . [ ب َ / ب ِ ] (اِمص ) بسیچ . پسیچ . ساختگی کارها و کارسازیها و ساخته شدن و آماده گردیدن باشد خصوصاً ساختگی و کارسازی سفر. (برهان ). ساختگی و آمادگی . (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کار. (واژه های فرهنگستان ایران ). بمعنی ساختگی وآماده شدن برای کاری خاصه سفر. (انجمن آرا) (آنندراج ). آمادگی بود یعنی ساز کارها. (اوبهی ). ساختن کاری باشد. (لغت فرس اسدی : پسیچ ). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). ساختگی و آمادگی . (رشیدی : بسیج ). ساختگی و آماده شدن . (جهانگیری ). آمادگی . (غیاث ). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). تهیه و کارسازی . (فرهنگ نظام ). ساختن کاری باشد. (صحاح الفرس ).
گنهکار یزدان مباشید هیچ
به پیری به آید برفتن بسیچ .
فردوسی .
تدبیر ملک را و بسیج نبرد را
برتر ز بهمنی و فزون از سکندری .
فرخی .
بکس رازمگشای در هر بسیچ
بداندیش را خوار مشمار ایچ .
اسدی .
نه ما راست بر چاره ٔ او بسیچ [ دنیا ]
نه او راست از جان ماباک هیچ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
ندارند اسب اندر آن بوم هیچ
نه کس داند اندر سواری بسیچ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
- بسیج آوردن ، بسیچ آوردن ؛ آماده گشتن :
به بسیارخواری نیارم بسیچ
که پرّی دهد ناف را پیچ پیچ .
نظامی .
- بسیج بودن ؛ آماده بودن . ساز داشتن :
نباشد مرا سوی ایران بسیچ
تو از عهد بهرام گردن مپیچ .
فردوسی .
که او را نبینند خشنود هیچ
همه در فزونیش باشد بسیچ .
فردوسی .
- بسیچ خواستن ؛ آمادگی خواستن . مهیا شدن . به مجاز، اجازه خواستن :
چنان تند و خودکام گشتی که هیچ
بکاری در، از من نخواهی بسیچ .
(منسوب به فردوسی ).
- بسیچ داشتن ؛ مجهز و آماده داشتن :
سپه را چو داری به چیزی بسیچ
رسانشان بزودی و مفزای هیچ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
- || تدارک . ساز کارداشتن :
داری ازین خوی مخالف بسیچ
گرمی و صدجبه و سردی و هیچ .
نظامی .
- بسیج شدن ، بسیچ شدن ؛ آماده شدن :
از آن پیش کاین کارها شد بسیچ
نبد خوردنیها جز از میوه هیچ .
فردوسی .
کوهی از قیرپیچ پیچ شده
به شکار افکنی بسیج شده .
نظامی .
- بسیج کردن ؛ مهیا کردن ، آماده کردن . به مجاز، مقدر کردن :
نمانم که رستم برآساید ایچ
همه جنگ را کرد باید بسیچ .
فردوسی .
برآرای کار و میاسای هیچ
که من رزم را کرد خواهم بسیچ .
فردوسی .
کنون تا کنم کارها را بسیچ
شما رزم ایران مجویید هیچ .
فردوسی .
ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود
بدان زمان که بسیج بهار کرد بهار .
فرخی .
چو رایت منصور... بسیچ حضرت معمور کرد... (تاریخ بیهقی ). همه بسیج رفتن کردند. (تاریخ بیهقی ).
همیشه کمان بر زه آورده باش
بسیج کمین گاهها کرده باش .
اسدی (گرشاسب نامه ).
کره تا در سرای بومره است
تا به صد سال همچنان کره است
گر کندکوسه سوی گور بسیچ
جدّه جز نوخطش نخواهد هیچ .
سنایی .
ومصاف بیاراست و جنگ را بسیج کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). چون امیر ناصرالدین از آن حال آگاه شد بسیج کارها کرده لشکر فراهم آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ابوعلی و ابوسهل برفته اند لیکن ابونصر و ابوریحان و ابوالخیر بسیچ می کنند که پیش خدمت آیند. (چهارمقاله ).
به خیل و عدت و لشکر چه حاجت است او را
که ملک گیری او را خدای کرد بسیج .
(از معیار جمالی ).
- بسیج فرمودن ؛ بسیج کردن :
ز نزدش نجنبید گرشاسب هیچ
نفرمود کس را به خونش بسیچ .
اسدی .
و رجوع به بسیج کردن شود.
- دانش بسیج ؛ آنکه دانش سازد و اندوزد :
شه از گفت آن مرد دانش بسیج .
نظامی .
- گردش بسیچ ؛ آماده ٔ گردش :
ترازوی گردون گردش بسیچ
نماند و نماند نسنجیده هیچ .
نظامی (از سروری ).
|| قصد و اراده . (برهان ). قصد و اراده و عزم و عزیمت . (ناظم الاطباء). عزیمت و اندیشه و قصد. (مؤید الفضلاء). قصد. (فرهنگ نظام ) (جهانگیری ). قصد و اراده و تیاری . (غیاث ) (ارمغان آصفی ).آهنگ . نیت . غرض . مراد. مقصود. کام . آرزو :
بود بسیجم که درین یک دو ماه
تازه کنم عهد زمین بوس شاه .
نظامی .
- بسیج آوردن ؛ بسیج کردن . قصد کردن :
سوی مخزن آوردم اول بسیچ
که سستی نکردم در آن کار هیچ .
نظامی (از ارمغان آصفی ).
- بسیج داشتن ؛ قصد داشتن . نیت داشتن :
بهر نیک و هر بد که دارد بسیچ
نگیرد بیک سان برآرام هیچ .
اسدی .
خاقانی اگر بسیج رفتن داری
در ره چو پیاده هفت مسکن داری
فرزین نتوانی شدن ابریشم از آنک
در راه بسی سپاه رهزن داری .
خاقانی .
رو که سوی راستی بسیج نداری
مایه بجز طبع پیچ پیچ نداری .
خاقانی .
- بسیج کردن ؛ عزیمت کردن . قصد کردن . آهنگ کردن :
که از رای او سر نپیچم به هیچ
باین آرزو کرد زی من بسیچ .
فردوسی .
فروجست رستم ببوسید تخت
بسیج گذر کرد و بربست رخت .
فردوسی .
ببخشایش جانور کن بسیچ
به ناجانور برمبخشای هیچ .
نظامی .
بسیج سخن گفتن آنگاه کن
که دانی که در کار گیرد سخن .
(گلستان ).
- || به مجاز،ساز سفر مرگ کردن :
که چندین ز تیمار و دردم مپیچ
که روزی دو پیش از تو کردم بسیچ .
سعدی (بوستان ).
- بسیج سفر کردن ؛ قصدسفر کردن . تصمیم سفر گزیدن :
بسیج سفر کردم اندر نفس
بیابان گرفتم چو مرغ از قفس .
سعدی (بوستان
).
- بسیج راه سفر کردن ؛آهنگ حرکت کردن . قصد سفر کردن :
نماز شام چوکردم بسیج راه سفر
درآمد از درم آن سروقد سیمین بر.
انوری (از صحاح الفرس ).
- بسیج کنان ؛ قصدکنان :
کوهه بر کوهه پیچ پیچ کنان
بر صعود فلک بسیچ کنان .
نظامی .
- بسیج گرفتن ؛ قصد کردن :
نگویم سخنهای بیهوده هیچ
به بیهوده گفتن نگیرم بسیچ .
(یوسف زلیخا).
|| (اِ) ساز راه . (فرهنگ خطی ). ساز و تدارک . ساز زندگی . ساز سفر. ساز کارها باشد. (معیار جمالی ) (از فرهنگ سروری : بسیج ) ساز. رخت سفر واسباب و سامان . (ناظم الاطباء) :
از آن پس بسیج شدن ساختند
به یک هفته زان بار پرداختند.
(یوسف و زلیخا).

اگرچندشان زاب خیزد بسیج
هوا چون نباشد نرویند هیچ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
یگانه فرستش بسیجی مساز
که هست آنچه باید چو آید فراز.
اسدی (گرشاسب نامه ).
زیرا که بترسد ز ره مسافر
هرگه که بسیج سفرنباشد.
ناصرخسرو.
بگشاد خون ز چشم من آن یار سیم بر
چون بر بسیج رفتن بستم همی کمر.
مسعودسعد.
راه رو را بسیج ره شرطست
ناقه راندن ز بیمگه شرطست .
نظامی .
سخن چون گفته شد گوینده برخاست
بسیج راه کرد از هر دری راست .
نظامی .
ور منجم گویدت امروز هیچ
آنچنان کاری مکن اندربسیچ .
مولوی .
|| کنایه از مرگ :
- روزگاربسیچ ؛ زمان مرگ :
چو گیتی ببخشی میاسای هیچ
که آمد ترا روزگار بسیچ .
فردوسی .
|| (نف ) بمعنی اسم فاعل نیز آمده که سازگار کننده باشد. (سروری : بسیج ). تهیه بیننده و آماده شونده و قصدکننده . (فرهنگ نظام ). || (ن مف ) ساخته و پرداخته و آماده شده . (شعوری ج 1 ورق 155: بسیج ). مجهز و آماده :
چراغیست مر تیره شب را بسیچ
به بد تا توانی تو هرگز مپیچ .
فردوسی .
گفتگو بسیار گشت و خلق گیج
در سر و پایان این چرخ بسیج .
مولوی .
|| (فعل ) امر بدین معنی هم آمده یعنی آماده شو و کارسازی کن . (برهان ). بمعنی امر نیز آمده از بسیجیدن ، یعنی آماده شو و کار ساز کن . (از انجمن آرا) (آنندراج ). امر به ساز کار نیز آمده . (سروری : بسیج ). تهیه کن و کار ساز و قصد کن . (فرهنگ نظام : بسیچ ). رجوع به بسیچیدن و بسیجیدن شود. || به مجاز،جنگ :
تو خیره سری کار نادیده هیچ [ گیو به پسرش ]
ندانی تو آیین رزم و بسیچ .
فردوسی .
نشاید درنگ اندرین کار هیچ
که خام آید آسایش اندر بسیچ .
فردوسی .
چنین گفت کامشب مجنبید هیچ
نه خواب و نه آسایش اندر بسیج .
فردوسی .
|| مبیلیزاسیون ؛ یعنی آماده ساختن نیروی نظامی و تمام ساز و برگ سفر و جنگ . تجهیزات . (واژه های فرهنگستان ایران ). تهیه و ساز جنگ . (شعوری ). || سلاح و ساز و جوشن . (ناظم الاطباء).
- روز بسیج ؛ روز مجهز شدن برای جنگ . به مجاز، روز جنگ :
دریغش نیاید [ سلطان محمود] ز بخشیدن ایچ
نه آرام گیرد به روز بسیچ .
فردوسی .
- وقت بسیج ؛ زمان بسیج . زمان جنگ .
-|| هنگام مردن :
گفت اگر بایدت بوقت بسیچ
آن کنم کین برش نباشد هیچ .
نظامی (هفت پیکر ص 62).
ای طبل بلندبانگ در باطن هیچ
بی توشه چه تدبیر کنی وقت بسیچ .
سعدی (گلستان ).
... ادامه
3084 | 0
مترادف: 1- ابزار، اسباب، سامان، وسايل 2- آمادگي، آمادهسازي، تدارك، تمهيد 3- جنگافزار، سلاح 4- سازوبرگ 5- اراده، عزم، قصد، ميل
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم مصدر) ‹بسیچ، سیچ›
مختصات: (بَ) ( اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: basij
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 75
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
mobilization
ترکی
seferberlik
فرانسوی
la mobilisation
آلمانی
mobilisierung
اسپانیایی
movilización
ایتالیایی
mobilitazione
عربی
تحريك | تجنيد , تعبئة عسكرية , تنظيم و تكيف الأشياء , حشد و تؤهب للحرب , التعبئة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "بسیج" در زبان فارسی به معانی مختلفی اشاره دارد و بسته به کاربرد آن، قواعد و نکات نگارشی متنوعی برای آن وجود دارد. در زیر به برخی از این قواعد اشاره می‌کنیم:

  1. نوشتار و املاء:

    • "بسیج" باید با "ب" بزرگ نوشته شود، در صورتی که به عنوان نام یک ارگان یا نهاد خاص به کار رود، مانند "بسیج مستضعفین".
    • در موارد عمومی و غیرخاص، می‌توان از "بسیج" به صورت کوچک هم استفاده کرد.
  2. جایگاه در جمله:

    • این کلمه می‌تواند به عنوان اسم به کار برود، مثلاً "بسیج در کمک به مردم نقش دارد."
    • همچنین می‌تواند به عنوان فعل در ساختارهای خاص مورد استفاده قرار گیرد، مثلاً "در بسیج مردم برای کمک به نیازمندان"
  3. مفاهیم مختلف:

    • "بسیج" به معنای اجتماع و یکی شدن است و در مواردی مانند "بسیج عمومی" و "بسیج نیروها" به کار می‌رود.
    • در برخی موارد، "بسیج" به نهادهای خاص و فعالیت‌های اجتماعی و نظامی اشاره دارد.
  4. فونت و نگارش:

    • در نوشته‌های رسمی و ادبی باید از فونت مناسب استفاده شود که نمایانگر رسمیت کلمه باشد.
  5. نکات معنایی:
    • توجه به زمینه‌ای که "بسیج" در آن به کار می‌رود، مهم است. به عنوان مثال، در صحبت درباره بسیج اجتماعی یا بسیج نظامی.

با رعایت این نکات، می‌توان از کلمه "بسیج" به طور صحیح و مؤثر در نگارش فارسی استفاده کرد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در اینجا چند مثال برای استفاده از کلمه "بسیج" در جمله آورده شده است:

  1. بسیج به عنوان یک نهاد مردمی در مسائل اجتماعی و فرهنگی فعال است.
  2. او عضو بسیج دانشجویی دانشگاه خود است و در فعالیت‌های مختلف مشارکت می‌کند.
  3. بسیج در زمان بحران‌های طبیعی به کمک مردم می‌شتابد و تلاش می‌کند تا آسیب‌دیدگان را یاری کند.
  4. روحیه ایثار و فداکاری اعضای بسیج در دوران دفاع مقدس ستودنی بود.
  5. برنامه‌های آموزشی بسیج به جوانان کمک می‌کند تا مهارت‌های زندگی را به‌خوبی یاد بگیرند.

اگر نیاز به مثال‌های بیشتری دارید یا موضوع خاصی مد نظر شماست، لطفا بفرمایید!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری