جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: بهانه . [ ب َن َ / ن ِ ] (اِ) پهلوی «وهان » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عذر نابجا. دست آویز. (فرهنگ فارسی معین ). عُذر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). عذر بیجا و ناپسندیده ... و دنباله دار از صفات اوست و با لفظ [ آوردن ]، ماندن ، داشتن ، انگیختن ، شکستن ، نهادن ، افکندن ، افتادن و دادن مستعمل است . (از آنندراج ).... عذر بیجا... و دست آویز. (ناظم الاطباء). دفع دادن بحیلت و چاپلوسی . (صحاح الفرس ). دست آویز. دست پیچ . مستمسک . (یادداشت بخط مؤلف ) : آزار بیش بینی زین گردون گر تو بهر بهانه بیازاری . رودکی . ستم را میان وکرانه نبود همیدون ستم را بهانه نبود. فردوسی . بهانه چه داری تو بر من بیار که بر من سگالی بد روزگار. فردوسی . تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار. فرخی . چرا من خویشتن را بد پسندم بهانه زآن بدی بر چرخ بندم . (ویس و رامین ). چرا داری مر او را تو بخانه بدین کار از تو ننیوشم بهانه . (ویس و رامین ). نظام بگسست که غلامان سرایی از اشتر بزیر آمدند و اسبان ستدن گرفتند از تازیکان از هرکس که ضعیف تر بودند بهانه اینکه جنگ نخواهیم کرد و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 638). و فوجی لشکر به قصدار فرستاد تا پشت جامه دار باشد و کار مکران زود قرار گیرد و این بهانه بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). تو که بونصری به بهانه ٔ عیادت نزدیک خواجه ٔ بزرگ رو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368). ز خوشی و خوی خردمندیم بهانه چه داری که نپسندیم . اسدی . در این رهگذر چند خواهی نشستن چرا برنخیزی چه ماندت بهانه . ناصرخسرو. گوش تو زی بانگ او و خواندن او را بر سر کوی ایستاده ای به بهانه . ناصرخسرو. بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی . سنایی . هرچه مانده بودند از این موبدان همه به بهانه بکشت . (مجمل التواریخ ). عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آر که دل به توبه شکستن بهانه بازآورد. خاقانی . شکایت کرد از احداث زمانه که پیش آورد چندانش بهانه . نظامی . تا جان نرود ز خانه بیرون نایی تو از این بهانه بیرون . نظامی . فی الجمله چه جویم و چه گویم جمله تویی و دگر بهانه . عطار. چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز از این حیل که در انبانه ٔ بهانه ٔ تست . حافظ. - امثال : بهشت را به بهانه نمی دهند یا بهشت را به بهانه می دهند . حیله جو را بهانه بسیار است . || سبب و باعث و واسطه . (ناظم الاطباء). واسطه . (آنندراج ). سبب . باعث . (فرهنگ فارسی معین ). جهت . علت . دلیل : بر این گفتها بر نشانه منم سر راستی را بهانه منم . فردوسی . کسی بی بهانه به گیتی نمرد بمرد آنکه نام بزرگی نبرد. فردوسی . ور بی بهانه رفتن خواهی همی بی مهر گشت خواهی و زنهارخوار. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 96). گنه کار و مسکین و بد کرده ایم ترا بی بهانه بیازرده ایم . شمسی (یوسف و زلیخا). بهانه قضا و قدر دان وبس همه بیش و کم یکسره در قضاست . ناصرخسرو. مایه ٔ عمر جو به جو با تو دو نیمه میکنم جوجوم از چه میکنی چیست بهانه بی زری . خاقانی . روباهی در شارع ماهیی دید با خود اندیشید این موضع دریا و رود نیست و نه دکان صیاد و ماهی فروشان است که ماهی تواند بود این بی بهانه و تعبیه نباشد. (سندبادنامه ص 47). و به جانب دیگر تحویل کنی تا من این لشکرها بهانه ٔ نیل مقصود و حصول مطلوب از این ولایت بیرون برم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). فیلاطس لوح بهانه ٔ مرگ بر سر عیسی نهاد. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 352). گفت ندیدم بر وی بهانه که مرگ بر وی واجب کند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 348). || عذر و پوزش و معذرت . (ناظم الاطباء). || بازخواست و ایراد. (فرهنگ فارسی معین ). || حیله . (آنندراج ). 1- اعتذار، ايراد، تمسك، دستاويز، عذر، گزك، مستمسك
2- مناسبت excuse, pretext, plea, fetch, pretense, alibi, subterfuge, lame excuse, salvo, allegation, essoin, evasion, fiction, stall, pretence, put-off عذر، حجة، معذرة، سماح، صفح، تجاوز، مبرر، اعتذر، برر، اغتفر، غفر، عفا، تغاضى mazeret excuse entschuldigung disculpar scusa پوزش، دستاویز، عنوان، مستمسک، دادخواست، تقاضا، پیشنهاد، استدعاء، واکشی، تظاهر، ادعا، ظاهری، وانمودسازی، ظاهر سازی، غیبت هنگام وقوع جرم، جای دیگر، طفره زنی، طفره، گریز، طفره روی، اختفاء، توپ سلام، اظهار احساسات شدید، مورد، اظهار، تایید، مدعی، عذرقانونی، تجاهل، حیله، داستان، افسانه، خیال، قصه، دروغ، غرفه، اخور، لژ، جایگاه ویژه، صندلی، تعویق، انصراف
کلمه "بهانه" در زبان فارسی به معنای دلیل یا عذری است که برای توجیه یک عمل یا رفتار به کار میرود. در نوشتار و گفتار فارسی، رعایت نکات نگارشی و دستوری در استفاده از این کلمه مهم است. در زیر به چند نکته مرتبط با استفاده از "بهانه" اشاره میکنم:
نحوه استفاده در جملات:
"او بهانهای برای عدم حضورش نداشت."
"بهانهای که او آورد، قانعکننده نبود."
ترکیبهای رایج:
"بهانهتراشی": به معنای آوردن دلایل غیرواقعی برای گریز از مسئولیت یا توجیه کار نادرست.
"بهانهگیر": کسی که بهطور مداوم تلاش میکند تا دلایل و توجیهات مختلفی برای خود بسازد.
نوشتن به صورت صحیح:
"بهانه" به صورت جدا نوشته میشود و در نوشتار فارسی به هیچ عنوان نباید اشتباهی مانند "بهانهای" را که به معنای جمع یا تلفیق بیهوده است، در نظر گرفت.
وجههای معنایی مختلف:
بهانه ممکن است به معنای عذر یا دلیل باشد، اما در برخی موارد ممکن است دلالت بر فریب یا ناپیدا کردن واقعیت نیز داشته باشد.
جملات توصیفی:
"هر کس میتواند بهانهای برای توجیه رفتار خود بیاورد، اما مهم این است که آیا این بهانه منطقی است یا خیر."
با رعایت این نکات میتوانید استفاده مناسب و دقیقی از کلمه "بهانه" در نوشتار و گفتار خود داشته باشید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در زیر چند مثال برای کلمه "بهانه" در جملات مختلف آورده شده است:
او همیشه بهانهای میآورد تا از همکاری با تیم امتناع کند.
بهانهاش برای تأخیر در حضور، ترافیک سنگین بود.
هر کسی میتواند بهانهای برای عدم موفقیت خود داشته باشد، اما مهم این است که تلاشی برای بهبود وضعیتش کند.
او بهانهای پیدا کرد تا از رفتن به مهمانی خودداری کند.
اگر بهانهای برای ورزش نکردن داشته باشید، هرگز به تناسب اندام نخواهید رسید.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر