جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

bum
habitat  |

بوم

معنی: بوم . (اِ) زمین شیارنکرده . (برهان ). زمین غیرآبادان و ناکاشته . (رشیدی ). زمین شیارنکرده و ناکاشته . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل مرز. (فرهنگ فارسی معین ). زمین شیارنکرده و غیرآبادان و ناکاشته . ضد مرز که زمین کاشته ٔ زراعت کرده را گویند و رشیدی گفته که بوم زمین کاشته و مرز و کنارهای آن که قدری بلند کرده اند و این بیت حکیم سنائی در حدیقه شامل هر دو معنی است که گفته :
کشوری را که عدل عام ندید
بوم در بومش ایچ بام ندید.
(آنندراج ) (از انجمن آرا).
و تحقیق آن است که بوم میان زمین کاشته و مرز کناره های آن ... وپاکیزه بوم ؛ از جای پاک و از خاک پاکیزه . (رشیدی ). ضد مرز. (ناظم الاطباء). || سرشت و طبیعت . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگ بمعنی سرشت و خو گفته ، مستند به شعر سعدی : مصراع : «شنیدم که مردیست پاکیزه بوم » و در این تأمل است . (از رشیدی ). سرشت وطبیعت و خوی . (ناظم الاطباء). بمعنی سرشت و طبیعت نیز آمده چنانکه گویند پاکیزه بوم ؛ یعنی از خاک پاک و خوش سرشت چنانکه شیخ سعدی گفته :
شنیدم که مردیست پاکیزه بوم
شناسا و رهبر دراقصای روم .
(آنندراج ).
گرت بیخ اخلاص در بوم نیست
از این در کسی جز تو محروم نیست .
سعدی .
|| سرزمین . ناحیه . (فرهنگ فارسی معین ). در اوستا «بومی » ، سانسکریت «بهومی » ، پارسی باستان «بوم » ، پهلوی «بوم » ، بمعنی سرزمین آمده . سنایی غزنوی به دو معنی آورده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). شهر و بلاد. (ناظم الاطباء):
سپاهی پر از جاثلیقان روم
که پیدا نبود از پی اسب بوم .
فردوسی .
اگر آگهی یابد آن مرد شوم
برانگیزد آتش ز آباد بوم .
فردوسی .
بفرمود تا قیصر روم را
بیارند سالار آن بوم را.
فردوسی .
مدار او را به بوم ماه آباد
سوی مروش گسی کن با دل شاد.
(ویس و رامین ).
فرستادش بهدیه مال بی مر
پذیرفتش خراج بوم خاور.
(ویس و رامین ).
ز خاور همی آمد این آن ز روم
بسی یافته رنج و پیموده بوم .
اسدی .
در این بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت غیب دان را.
ناصرخسرو.
دل خزینه ٔ تست شاید کاندر او از بهر وی
بام و بوم از علم سازی وز خرد پرهون کنی .
ناصرخسرو.
بوم چالندرست مرتع من
مار و رنگم دراین نقاب و ثغور.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 268).
نظیر تو ز کریمان دهر پیدا نیست
بهیچ شهر و نواحی بهیچ برزن و بوم .
سوزنی .
مناز عیش که نامردی است طبع جهان
مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا.
خاقانی .
ازنرم دلان ملک آن بوم
بود آهن آبدار چون موم .
نظامی .
ره پیش گرفت پیر مظلوم
آشفته دوید تا بدان بوم .
نظامی .
از اثر خاک تو مشکین غبار
پیکر آن بوم شده مشک بار.
نظامی .
دگرکین مینگیز در هیچ بوم
سر کینه خواهان مکش سوی روم .
نظامی .
در این بوم حاتم شناسی مگر
که فرخنده رویست و نیکوسیر.
سعدی .
شنیدند بازارگانان خبر
که ظلم است در بوم آن بی هنر.
سعدی .
- بوم و بار :
که تا بوم و بار است فرزند تو
بزرگان که باشند پیوند تو.
فردوسی .
- بوم و بر ؛ سرزمین . (آنندراج ) :
همش پادشاهی است هم تخت و گاه
همش گنج و هم بوم و بر هم سپاه .
فردوسی .
گر ایدون که رستم بود پیشرو
نماند بر این بوم و بر خار و خو.
فردوسی .
بر آن بوم و بر کان نه آباد بود
تبه بود ویران ز بیداد بود.
فردوسی .
بر این بوم و بر هر کس از راستان
زند بی وفا را از او داستان .
اسدی .
بر خاک فکن قطره ای از آب دو لعل
تا بوم و بر زمانه جان آرد بار.
سعدی .
سبزه ٔ عیش ز بوم و بر هجران مطلب
نیشکر حاصل مصر است ز کنعان مطلب .
نظیری نیشابوری (از آنندراج ).
- بوم و رست :
بباید کنون دل ز تیمار شست
به ایران نمانم بر و بوم و رست .
فردوسی .
بدان بوم و رست آتش اندرزنم
زبرشان همه سنگ بر سرزنم .
فردوسی .
بخورشید و دین بتان نخست
بگور و پی آدم و بوم و رست .
اسدی .
و با کلمات پاک و پاکیزه و بر، بصورت پاک بوم ، پاکیزه بوم ، بر و بوم و مرز و بوم آمده است . رجوع به هر یک از کلمات فوق شود.
|| قلعه و حصار. (ناظم الاطباء) :
شد آراسته پاک دیوار بوم
همه مصر شد همچو دیبای روم .
(یوسف و زلیخا).
|| جایی که در آن کسی زندگی میکند. (ناظم الاطباء). || جا و مقام و منزل و مأوا. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || زمینه ٔ آماده شده اعم از پارچه و غیره که بر روی آن نقاشی کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
- بوم طلا ؛ زمینه ٔ طلاکاری پارچه ٔ زری دوزی شده . (ناظم الاطباء). معنی ترکیبی آن زمین زرد و در قماشهای زربفت و غیره ، چیزی نقاشی کرده و کوفت ته نشان نموده که زمین آن طلایی باشد. (آنندراج ) (از غیاث ).
|| زمینه ٔ کتاب . زمینه ٔ کاغذ :
گزارنده ٔ نقش دیبای روم
کند نقش دیباچه را مشک بوم .
نظامی .
|| متن . مقابل حاشیه . (یادداشت بخط مؤلف ). زمینه ٔ پارچه ٔ زردوزی شده . (فرهنگ فارسی معین ) :
سرش ماه زرین و بومش بنفش
بزر بافته پرنیانی درفش .
فردوسی .
بر آن تخت فرشی ز دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زرْش بوم .
فردوسی .
بیابید از این مایه دیبای روم
که پیکر بریشم بود زرْش بوم .
فردوسی .
در و دیوار و بوم آسمانه
نگاریده به نقش چینیانه .
(ویس و رامین ).
هنوز آن هر دو از مادر نزاده
نه تخم هر دو در بوم اوفتاده .
(ویس و رامین ).
ز خار است دیوار و بوم از رخام
در او کوشکی یکسر از سیم خام .
اسدی .
|| در اصطلاح بنایان ، گچ بوم گچ ِ نه شل و نه سفت سفت . (یادداشت بخط مؤلف ). || گلوله ٔ خمیر برای نان یا رشته و جز آن : دو تا بوم رشته برید. (یادداشت بخط مؤلف ).
... ادامه
4246 | 0
مترادف: 1- بوف، جغد، كنگر، كوف 2- زمين، سرزمين، قلمرو، ناحيه 3- زمينه، متن 4- تابلو 5- جا، ماوا، مقام، مكان 6- سرشت، طبيعت، طينت، فطرت، نهاد
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [عربی] (زیست‌شناسی)
مختصات: ( اِ.)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: bum
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 48
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
habitat | region
ترکی
tuval
فرانسوی
toile
آلمانی
leinwand
اسپانیایی
lienzo
ایتالیایی
tela
عربی
اللوحة القماشية
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "بوم" در زبان فارسی می‌تواند معانی و کاربردهای مختلفی داشته باشد. این کلمه معمولاً در چهار زمینه زیر استفاده می‌شود:

  1. بوم (سرزمین): به معنای سرزمین یا سرزمین اصلی، به ویژه در اشاره به فرهنگ و تاریخ یک منطقه.

  2. بوم (بافت): در هنر و صنایع دستی به معنی بوم نقاشی یا سطحی که هنرمند بر روی آن کار می‌کند.

  3. بوم (حباب): به معنی نوعی حباب یا لایه‌ای که در طبیعت وجود دارد، مانند بوم‌های آبی.

  4. بوم (نقشه): می‌تواند به معنای نقشه یا ترسیم یک مفهوم نیز استفاده شود.

قواعد نگارشی

  1. نوشتن با حرف بزرگ: در ابتدای جمله و در نام‌های خاص باید اولین حرف "بوم" با حرف بزرگ نوشته شود: "بوم تاریخی ایران".

  2. علامت‌گذاری: در استفاده‌های توصیفی ممکن است از علامت‌گذاری مناسب استفاده شود. به عنوان مثال: "بوم نقاشی، بوم اصلی هنرمند است."

  3. ترکیب با سایر کلمات: "بوم" می‌تواند با دیگر کلمات ترکیب شود؛ مثلاً "بوم‌شناسی" یا "بوم‌گردی"، لذا در این صورت باید به اصول ترکیب واژه‌ها توجه شود.

  4. موزون‌نویسی: در شعر و نثر ادبی، باید به موزون‌نویسی و جملات صاف توجه داشت. به عنوان مثال: "بوم زندگی، رنگین است."

  5. معنای وابسته: باید توجه داشت که "بوم" در هر جمله و متنی می‌تواند معانی متفاوتی داشته باشد، بنابراین باید با توجه به بافت جمله معناداری را انتخاب کرد.

اگر سوال خاصی در مورد استفاده یا معنای خاصی از "بوم" دارید، لطفاً بفرمایید تا بیشتر توضیح دهم.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

البته! در ادامه چند مثال برای کلمه "بوم" در جملات مختلف آورده شده است:

  1. هنرمند با رنگ‌های زیبا بر روی بوم نقاشی کرد و یک اثر بی‌نظیر خلق کرد.
  2. او تصمیم گرفت یک بوم بزرگ بخرد تا نقاشی‌هایش را بر روی آن اجرا کند.
  3. در کلاس هنر، معلم به ما یاد داد که چگونه می‌توانیم از بوم برای ایجاد آثار سه‌بعدی استفاده کنیم.
  4. بوم‌هایی که در نمایشگاه به نمایش گذاشته شده‌اند، مورد توجه بسیاری از بازدیدکنندگان قرار گرفتند.
  5. وقتی به دریا نگاه می‌کردم، احساس می‌کردم که زیبایی آن مانند یک بوم ناتمام است که نیاز به رنگ دارد.

اگر نیاز به مثال‌های بیشتری دارید، خوشحال می‌شوم کمک کنم!


500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری