insomnia |

بی خوابی

معنی: بی خوابی . [ خوا / خا] (حامص مرکب ) افراط بیداری باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سهر. سهاد. (نصاب ). به خواب نرفتن :
خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار
با فراقت روی او داروی بی خوابی شود.
خسروانی .
کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شود
گر برافتد سایه ٔ شمشیر تو بر کوکنار.
فرخی .
و بی خوابی به افراط زیان دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ز خواب ایمن هوسهای دماغش
ز بیخوابی شده چشم و چراغش .
نظامی .
از غایت بیخوابی پای رفتنم نماند. (گلستان ).

... ادامه

1036 | 0

نمایش تصویر

اطلاعات بیشتر واژه

آواشناسی:

منبع: لغت‌نامه دهخدا

معادل ابجد: 631

شمارگان هجا:

دیگر زبان ها

انگلیسی

insomnia | sleeplessness , vigil , vigilance

عربی

أرق | سهاد أرق , الأرق

واژگان مرتبط: بیخوابی، مرض بیخوابی، شب زنده داری، احیا، دعای شب، مراقبت، احتیاط، امادگی، مواظبت، کشیک

فرم ورود

آدرس بخش انتخاب شده

رویداد ها - امتیازات

زیر مجموعه ها

سوالات متداول

بی خوابی

معنی کلمه بی خوابی

معنی واژه بی خوابی

بی خوابی

اطلاعات بیشتر واژه

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام

تبلیغات توضیحی

تبلیغات موضوعی

تبلیغات تصویری

فرم ورود

آدرس بخش انتخاب شده

رویداد ها - امتیازات

زیر مجموعه ها

سوالات متداول

بی خوابی

معنی کلمه بی خوابی

معنی واژه بی خوابی

بی خوابی

اطلاعات بیشتر واژه

500 کاراکتر باقی مانده

مطالب مرتبط

خوابی

خوش خوابی

شب خوابی

گران خوابی

جعبه لام تا کام

تبلیغات توضیحی

تبلیغات موضوعی

تبلیغات تصویری