جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: آزاد. (ص ) آنکه بنده نباشد. آنکه در رقیت نباشد. حُرّ. حُرّه . ضد بنده : هر آنکس که دارد ز پروردگان ز آزاد وز پاکدل بندگان ... فردوسی . ز بس جود او خلق را بنده کرد بجز سرو و سوسن کس آزاد نیست . ابوعاصم . تو آزادی و هرگزهیچ آزاد نتابد همچو بنده جور و بیداد. (ویس و رامین ). آزاد شود بعقل ْ بنده . ناصرخسرو. بزرگ جشن است امروز مُلک را ملکا که شادمان است ای شاه بنده و آزاد. مسعودسعد. || که بنظام و قیود و آداب سپاهیان و سایر ارباب مناصب مقید نباشد : تن آزاد و آبادگیتی بر اوی برآسوده از داور و گفتگوی . فردوسی . || یله . رها. مستخلص . رسته . فارغ . سالم از درد. تندرست : ز گفتار اوانجمن شاد گشت دل شهریار از غم آزاد گشت . فردوسی . هر آنگه که باشی بدو شادتر ز رنج زمانه دل آزادتر... فردوسی . سیاوش ز گفتار او شاد شد نهانش ز اندیشه آزاد شد. فردوسی . شهنشاه ایران از آن شاد گشت ز تیمار آن لشکر آزاد گشت . فردوسی . چو رستم ز چنگ وی آزاد گشت بسان یکی کوه پولادگشت . فردوسی . بدو گفت رستم برو شاد باش بگو شاه را کز غم آزاد باش . فردوسی . چو خواهی که آزاد باشی ز رنج بی آزار و آکنده بی رنج گنج بی آزاری زیردستان گزین ... فردوسی . همی باد تا جاودان شاد دل ز رنج و ز غم گشته آزاددل . فردوسی . بدان شارسان ایمن و شاد باش ز هر بد که اندیشی آزاد باش . فردوسی . همیشه تن آباد و با تاج و تخت ز رنج غم آزاد و پیروزبخت . فردوسی . ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد. باباطاهر. اگر گردن بدانش داد خواهی ز جهل آزاد بایدکرد گردن . ناصرخسرو. کآن پی مصلحت خویش هم آنها گفتند که نبودند ز بند طمع و حرص آزاد. اثیر اومانی . || معتق . آنکه او را مولی از بندگی رها ویله کرده باشد : تا نکشد رنج بنده کی شود آزاد؟ ناصرخسرو. آزاد شد از بندگی آز مرا جان آزاد شو از آز و بزی شاد و توانگر. ناصرخسرو. من آزاد آزادکردان اویم که بنده ست چون من هزاران هزارش . ناصرخسرو. || شاد. شادان . مسرور. مستریح . تهی . فارغ : ز فرزند باشد پدر شاددل ز غمها بدو دارد آزاد دل . فردوسی . هر آنجا که ویران بدآباد کرد دل غمگنان از غم آزاد کرد. فردوسی . خونیی را زار می بردند و خوار تا درآویزند سر زیرش بدار او طرب میکرد و بس دل زنده بود خنده میزد وآن چه جای خنده بود سائلی گفتش که آزادی چرا وقت کشتن این چنین شادی چرا؟ عطار. || سربلند. سرافراز : آزاد شوی چون الف اگر چند امروز بزیر طمع چو دالی . ناصرخسرو. کیست مولی آنکه او شادت کند همچو سرو و سوسن آزادت کند. مولوی . || سالم . بی گزند : دل شهریار جهان شاد باد ز هر بد تن پاکش آزاد باد. فردوسی . همیشه تن آزاد بادت ز رنج پراکنده رنج و پُرآکنده گنج . فردوسی . || مختار. مُخیّر. || مخلی . خالی .بی مستأجر. بی سکنه . پرداخته . پردخته (خانه و دکان وجز آن ). || بی شوی . بی زن . مُجرّد. || وارسته . بی علاقه بمال و جاه و مانند آن . توسعاً، رند. لاابالی . بی قید. درویش . || بمعنی مجازی ، سخت : چند کشیده ٔ آزاد زدن . || نجیب . نبیل . اصیل . شریف . کریم : گشاده درِ هر دو آزادوار میان ْ کوی کندوری افکنده خوار. ابوشکور. ز شاهان کسی چون سیاوش نبود چنو راد و آزاد و خامش نبود. فردوسی . || بی نِکوهش . بی لوم و طعن لائم و طاعن . بی عیب . سالم . درست : هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است که مجال آن ندیده اند که از این مضایق آزاد توانند بیرون آمد. (چهارمقاله ). || تمام . کامل . آزگار. تخت : شش ماه آزاد؛ شش ماه تمام . یک سال آزاد؛ عام اَجرد. سنة جرداء. یک ماه آزاد؛ شهر اَجرد : زآن پس که هزار غصه خوردم در بندگیت سه سال آزاد. کمال اسماعیل . بودند هزار سال آزاد از دولت خانه زادیت شاد. واله هروی . || هر درخت که بالطبع بی میوه باشد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || بری . مبرا : چنین داد پاسخ که دل شاد دار ز هر بد تن خویش آزاد دار. فردوسی . طبعت آزاد بود از آزار. قوامی گنجه ای . تو آزادی از ناپسندیده ها نترسی که بر وی فتد دیده ها. سعدی . - آزاد شدن ؛ انفکاک . از بندگی رهائی یافتن . رها، مستخلص و یله گشتن . رستن : چو بشنید شاه این سخن شاد شد دل پهلوان از غم آزاد شد. فردوسی . کنون روز داد است و بیداد شد سران را سر از کشتن آزاد شد. فردوسی . و رجوع به آزاد شود. - آزاد گردیدن ، آزاد گشتن ؛ از بندگی خلاص یافتن . محرَّر، عتیق ، رها شدن . یله گشتن . رهائی یافتن .رستن . مستخلص گردیدن : دل شاه پرویز از آن شاد گشت کز آن پرهنر دشمن آزاد گشت . فردوسی . - || فارغ شدن : چو بشنید بیژن دلش شاد گشت ببالید و زاندیشه آزاد گشت . فردوسی . سیاوش بدان گفته ها شاد گشت روانش از اندیشه آزاد گشت . فردوسی . که دیدم ترا خرّم و شاددل ز بند غمان گشته آزاددل . فردوسی . دل شاه از اندیشه آزاد گشت سوی آذر رام و خرّاد گشت . فردوسی . بدینار چون لشکر آباد گشت دل جنگجو از غم آزاد گشت . فردوسی . همه لشکر نامور شاد گشت دل مریم از دردش آزاد گشت . فردوسی . || مُطلق . بی بند. بی قید. که محبوس نباشد. که اسیر نباشد. - آزاد کردن و آزاد گردانیدن ؛ شکستن مولی عقد بندگی عبد خود را. عتق . تحریر. اعتاق . (زوزنی ). فِکاک . فک ّ : بخانه شد و بنده آزاد کرد بدان خواسته بنده را شاد کرد. فردوسی . رسم است که مالکان تحریر آزاد کنند بنده ٔ پیر. سعدی (گلستان ). صد خانه اگر بطاعت آباد کنی به زین نبود که خاطری شاد کنی گر بنده کنی بلطف آزادی را بهتر که هزار بنده آزاد کنی . علاءالدوله ٔ سمنانی . - || رها، مستخلص و یله کردن . خلاص بخشیدن . اِطلاق . ول کردن . سر دادن : سکندر دل از مردمان شاد کرد ز رنج بیابان تن آزاد کرد. فردوسی . دل من بدین آشتی شاد کن ز وام خرد گردن آزاد کن . فردوسی . - || مجازاً، بخشیدن . عفو کردن : شاه وی را [ قاتل را ] آزاد کرد از گناهی که کرده بود. (نوروزنامه ). - امثال : آزاد را میازار و چون بیازردی بیوزن . (قابوسنامه ). عقیده آزاد است . || مُجرَّد. || بی عیب . آزاده، حر، خلاص، رها، سبكبار، فارغ، مخير، مختار، مرخص، مستقل، مستخلص، وارسته، ول اسير، برده، بنده، غيرمستقل، گرفتار free, open, loose, unattached, degage, exempt, footloose, gratis, immune, patent, unrestrained, self-administered حرر، فك، تخلص من، حل، حر، مجان، مطلق الحرية، مطلق، طليق، مطلق السراح، معافى، متفرغ، متحرر من، خالص مصفى، متمتع بحقوق المواطن، معفى من، غير خاضع ل، مطلق غير مقيد، سالك، مجانيا، بحرية özgür gratuit frei gratis gratuito رایگان، مجانی، عاری، ازاد، باز، سرگشاده، گشوده، روباز، علنی، مفتوح، سست، شل، گشاد، لق، هرزه، اعزام نشده، ناوابسته، توفیق نشده، منتظردستور، اسان، بیمانع، معاف، بی بند و بار، مفت، مصون، دارای مصونیت قانونی و پارلمانی، امتیازی، اشکار، دارای حق امتیاز، ظاهر، گشاده، مطلق، نا محدود، ناخوددار، بی لجام، خود کار، اداره شونده بوسیله خویشتن
حرر|فك , تخلص من , حل , حر , مجان , مطلق الحرية , مطلق , طليق , مطلق السراح , معافى , متفرغ , متحرر من , خالص مصفى , متمتع بحقوق المواطن , معفى من , غير خاضع ل , مطلق غير مقيد , سالك , مجانيا , بحرية
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "آزاد" در زبان فارسی به معنای بدون قید و شرط، رها و مستقل است. در نوشتار فارسی، این کلمه میتواند در جملات مختلف به کار رود و قواعد نگارشی خاصی برای استفاده از آن وجود ندارد. اما در ادامه به برخی نکات و قواعد مربوط به استفاده از این کلمه اشاره میشود:
جنس و نوع کلمه: "آزاد" یک صفت است و معمولاً برای توصیف نامها یا موضوعات استفاده میشود. مثلاً: "او یک انسان آزاد است."
استفاده در جملات مختلف:
به عنوان صفت:
"این کتاب آزادانه در بازار منتشر شده است."
در عبارات ترکیبی:
"حقوق بشر شامل آزادیهای سیاسی و اجتماعی است."
قواعد نگارشی:
نوشتن "آزاد" با حرف اول بزرگ در ابتدای جمله:
"آزاد بودن حق طبیعی هر انسان است."
استفاده از ویرگول در صورتی که "آزاد" در وسط جمله و به عنوان توضیح بیفتد:
"او، آزاد از هر قید و بندی، به سفر رفت."
ترکیبهای مرتبط: واژگانی مانند "آزادی"، "آزادمنشی" و "آزاداندیشی" نیز با "آزاد" مرتبط هستند و میتوانند در فهم مفهوم آن مؤثر باشند.
توجه به فرهنگ واژهها: در متنهای رسمی و غیررسمی، توجه به زمینه کلمه "آزاد" و استفاده از آن در معانی مختلف (سیاسی، اجتماعی، فرهنگی) مهم است.
با رعایت این نکات میتوانید از کلمه "آزاد" به طور مؤثر و صحیح در نوشتارهای خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال برای کلمه "آزاد" در جملات آورده شده است:
در تعطیلات تابستانی، بچهها میتوانند آزادانه بازی کنند و تفریح کنند.
او همیشه به دنبال فرصتهایی است که بتواند ایدههایش را به صورت آزادانه بیان کند.
این کشور به تمام شهروندانش حقوق آزادی و حقوق بشر را اعطا کرده است.
کتابخانه عمومی مکانی است که برای همه آزاد و قابل دسترسی است.
او در یک محیط آزاد بزرگ شده و یاد گرفته است که نظراتش را بدون ترس ابراز کند.
اگر به مثالهای بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: رایگان، مجانی، عاری، ازاد، باز، سرگشاده، گشوده، روباز، علنی، مفتوح، سست، شل، گشاد، لق، هرزه، اعزام نشده، ناوابسته، توفیق نشده، منتظردستور، اسان، بیمانع، معاف، بی بند و بار، مفت، مصون، دارای مصونیت قانونی و پارلمانی، امتیازی، اشکار، دارای حق امتیاز، ظاهر، گشاده، مطلق، نا محدود، ناخوددار، بی لجام، خود کار، اداره شونده بوسیله خویشتن
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر