جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: بیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند بکسر اول اصح باشد زیرا که در اصل بی آبان بود یعنی بی آب شونده یعنی صحرای بی آب . چون به الف ممدوده آب که در حقیقت دو الف است لفظ دیگر مرکب شود الف اول ساقط گردد چنانکه در سیماب و گلاب و الف و نون در آخر برای فاعلیت است . (آنندراج ) (غیاث ). صحرایی که در آن هیچ نروید. (فرهنگستان ). فلات . (دهار). بیداء. (دهار). دشت و صحرا و صحرای بی آب و علف و غیرمزروع . (ناظم الاطباء) : بسا شکسته بیابان که باغ خرم گشت و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود. رودکی . گاهی چو گوسفندان در غول جای من گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان . بوشکور. شبی دیریاز و بیابان دراز نیازم بدان باره ٔ راهبر. دقیقی . هر زمینی که آنجا ریگ دارد یا شوره و اندر او کوه نباشد و آب روان نباشد و کشت و برز نبود آنجای را بیابان خوانند. (حدود العالم ). زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید باد بگل بروزید گل به گل اندر غژید. کسایی . همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره بخوی و همه چون کاک خدنگ . قریعالدهر. نشیب و فراز و بیابان و کوه بهر سو شدند انجمن هم گروه . فردوسی . دگر سو سرخس و بیابان به پیش گله گشته بر دشت آهو و میش . فردوسی . بیابان از آن آب دریا شود که ابراز بخارش به بالا شود. عنصری . عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون بروی دشت و بیابان فروشده ست آغاز. عنصری . هرچه جز از شهر بیابان شمر بی بر و بی آب و خراب و یباب . ناصرخسرو. هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را بو که به پایان رسد راه بیابان من . عطار. تو نه رنج آزموده ای نه حصار نه بیابان و باد و گرد و غبار. سعدی . شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند. (گلستان ). شورهزار، باديه، بدو، برهوت، تيه، دشت، صحرا، صحرايبيآبوعلف، فلات، قفر، نجد، وادي، هامون آبادي desert, wilderness, champ, wild land, the desert صحراء، قفر، بيداء، مثوبة، أهلية، جدارة، هجر، أهمل، فر من الجندية، صحراوي، قاحل، مجدب çöl le désert die wüste el desierto il deserto شایستگی، استحقاق، سرزمیننامسکون و رام نشده، قهرمان، نشخوار، عمل جویدن، میدان جنگ، مخفف قهرمان، زمین بایر و لمیزرع
کلمه "بیابان" در فارسی به معنای مناطق خشک و کم بارش است. در مورد نگارش و قواعد دستوری این کلمه، میتوان به نکات زیر اشاره کرد:
خودنگاری: "بیابان" به صورت "ب" و "ی" و "ا" و "ب" و "ا" و "ن" نوشته میشود. حرف "ب" در ابتدا و بعد از آن "ی" و "ا" و دو بار "ب" و در نهایت "ان" قرار دارد.
تلفظ: این کلمه به صورت [biːɒːbɒn] تلفظ میشود.
معنی و مفهوم: "بیابان" به معنای منطقهای خشک و بیآب و علف است که میتواند به عنوان یک اسم خاص یا عمومی به کار برود.
ساختار نحوی: "بیابان" میتواند به عنوان اسم در جملات مختلف به کار برود و میتوان از آن به عنوان فاعل، مفعول یا سایر شباهتهای نحوی استفاده کرد.
آوردن صفات: میتوان برای توصیف "بیابان" از صفات مختلف استفاده کرد. به عنوان مثال: "بیابان خشک"، "بیابان سوزان"، "بیابان وسیع".
جمعسازی: جمع "بیابان" به صورت "بیابانها" است.
استفاده در شعر و نثر: این کلمه در ادبیات فارسی به وفور مورد استفاده قرار گرفته و میتواند به زیباییهای متنی و شعری بیفزاید.
امیدوارم این اطلاعات مفید باشد! اگر سوالات بیشتری دارید، لطفاً بفرمایید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در ادامه چند جمله با استفاده از کلمه "بیابان" ارائه میشود:
در بیابانهای دورافتاده، تنها صدای وزش باد به گوش میرسد.
ما تصمیم گرفتیم که آخر هفته به یک سفر ماجراجویانه در بیابان برویم.
گیاهان بیابانی توانستهاند خود را با شرایط سخت بیابان سازگار کنند.
در شبهای بیابان، آسمان پر از ستارههای درخشان میشود.
او داستانهایی از زندگی در بیابان و چالشهایی که با آن مواجه شده است، برایمان تعریف کرد.
اگر به جملات بیشتری نیاز دارید، خوشحال میشوم که کمک کنم!
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: شایستگی، استحقاق، سرزمیننامسکون و رام نشده، قهرمان، نشخوار، عمل جویدن، میدان جنگ، مخفف قهرمان، زمین بایر و لمیزرع