جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: بیجاده . [ دَ / دِ ] (اِ) نوعیست از جوهر. طبیعت وی گرم و خشک و معدنش کوههای مشرق و کهربا و کاه ربای است و معنی ترکیبی بیجاده بی راه است چه جاده بتازی زبان راه فراخ است . (شرفنامه ٔ منیری ). بیجاده نوعی از یاقوت است . (برهان ). بیجاد. (صحاح الفرس ). بیجاد. بیجادق . بیجیدق . بجاذة. بجادی : و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد.(حدود العالم ). سنگلنج بر دامن کوه است و معدن بیجاده ٔ بدخشی و لعل اندر این کوه است . (حدود العالم ). کجا نام آن رومی آزاده بود دو رنگ رخانش چو بیجاده بود. فردوسی . بردست بید بست ز پیروزه دست بند در گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار. فرخی . تاجی شده ست روی من از بس که تو بر اوی یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری . فرخی . بیشه های کژ روان از لاله و از شنبلید گاه چون بیجاده گردد گاه چون زر عیار. فرخی . به یکساعت او هم دهانش بیاکند بیاقوت و بیجاده ٔ بهرمانی . منوچهری . و آن نار بکردار یکی حقه ٔ ساده بیجاده بهر رنگ بدان حقه بداده . منوچهری . ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت ز زربفت فرش و زمرجان درخت . اسدی . چرا این سنگ بی قیمت همه پاک نشد بیجاده و یاقوت احمر. ناصرخسرو. در این فیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شدبیجاده معدن . خاقانی . بیجاده لبی بدان لطیفی چون باشد چون کند حریفی . نظامی . یکایک درختانش از میوه پر همه میوه بیجاده و لعل و در. نظامی . چو بیجاده برداشت او از لاَّلی ز مرحل برآمد همه بر مراحل . حسن متکلم . || بمعنی بیجاد است که کاه ربا باشد. (برهان ). بیجاد. (صحاح الفرس ) : از روی بی نیازی بیجاده که رباید ورنه چه خیزد آخر بیجاده را ز کاهی . سنایی . کز وجه زمین بوسی ز دیوان سرایت که ریزه ربایند به بیجاده ٔ جاذب . سوزنی . تا از قلم کاه مثال تو مثالی بیجاد نگیرد نشود گیرا بر کاه . سوزنی . هوا بقوت حلم تو کوه بردارد چنانکه قوت بیجاده برندارد کاه . انوری . عقل پیش لب چو بسدشان راست چون کاه پیش بیجاده . انوری . اقلیم گشائی که ز جاسوسی عدلش بیجاده نیارد که کند کاه ربایی . خاقانی . ای جهانداری که کوته کرد دورعدل تو جور مغناطیس از آهن دست بیجاده ز کاه . امامی هروی . || کنایه از لب خوبان است : دو بیجاده بگشاد و آواز داد که شاد آمدی ای جوانمرد شاد. فردوسی . گهم به غمزه ٔ زهراب داده خسته کنی گهم به نوشین بیجاده مرهمی سازی . سوزنی . trackless, width غير مطروق، غير مخلف أثرا، غير جار على قضبان evsiz les sans-abris die obdachlosen los vagabundos il senzatetto بی رد پا، بی اثر، بی نشان، بی جاده، بی ریل، بی راهه
کلمه "بیجاده" در زبان فارسی به معنای "بدون جاده" یا "غیرجادهای" است و ترکیبی از پیشوند "بی" و واژه "جاده" میباشد.
در مورد نگارش و قواعد فارسی، نکات زیر قابل توجه است:
نحوه نوشتار: "بیجاده" به صورت ترکیبی و بدون فاصله نوشته میشود.
وزن و وزنکشی: این کلمه به صورت مشتق در زبان فارسی قرار دارد و ترکیب پیشوند و واژه اصلی به معنای منفی یا عدم چیزی را میرساند.
نحوه صرف و استفاده: غالباً در جملات توصیفی یا ادبی به کار میرود و میتوان آن را با دیگر واژهها ترکیب کرد، مانند "منطقه بیجاده"، "راه بیجاده".
توجه به علامتهای نگارشی: اگر بخواهید این کلمه را در جمله به کار ببرید، لازم است توجه داشته باشید که جملات به طور صحیح و با رعایت قواعد نگارشی نوشته شوند تا مفهوم درست منتقل شود.
به عنوان مثال: "این منطقه بیجاده است و دسترسی به آن دشوار میباشد."
همچنین اگر سوال دیگری در خصوص قواعد نگارشی و دیگر موارد زبان فارسی دارید، خوشحال میشوم که کمک کنم.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
کلمه "بیجاده" به نظر میرسد که اشتباه نوشته شده باشد و منظور شما "بیجاده" یا "بیقاعده" باشد. اما اگر به دنبال استفاده از "بیجاده" به عنوان یک کلمه در جمله هستید، میتوانم به صورت فرضی چند جمله برای شما بنویسم:
در این دیار، بیجادهها به ما نشان میدهند که راه درست همیشه واضح نیست.
او همیشه در تفکراتش بیجاده عمل میکند و به مسیرهای تازه میرود.
در این داستان، شخصیت اصلی با بیجادهای در تصمیمگیری مواجه است که او را به چالش میکشد.
اگر در مورد کلمه خاص دیگری نظر دارید یا نیاز به توضیحات بیشتری دارید، لطفاً بفرمایید.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: بی رد پا، بی اثر، بی نشان، بی جاده، بی ریل، بی راهه
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر